راست کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). راست کردن نیزه را به ثقاف. (ازقطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تعلیم و تهذیب و تلطیف کودک را. (قطر المحیط)
راست کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). راست کردن نیزه را به ثقاف. (ازقطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تعلیم و تهذیب و تلطیف کودک را. (قطر المحیط)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت: الا رفقا الا رفقا قلیلا ما أکوننه الما بی ابی الابیا ت بالخیف أزرهنه غزالا ما رایت الیو م فی دور بنی کنه اسیل الخدّ مربوب و فی منطقه غنه. حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت: ایهاالجیره اسلموا و قفوا کی تکلموا و تقضوا لبانه و تحبوا و تنعموا خرجت مزنه من ال بحر ریا تحمحم هی ما کنتی و تز عم انی لها حم. و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
فقید ثقیف، گم شدۀ ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنه کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت: الا رفقا الا رفقا قلیلا ما أکوننه الما بی ابی الابیا ت بالخیف أزرهنه غزالا ما رایت الیو م فی دور بنی کنه اسیل الخدّ مربوب و فی منطقه غنه. حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت: ایهاالجیره اسلموا و قفوا کی تکلموا و تقضوا لبانه و تحبوا و تنعموا خرجت مزنه من الَ بحر ریا تحمحم هی ما کنتی و تز عم انی لها حم. و برادرش بدانست که او را چه افتاده است گفت ای برادر زن من مطلقه است او را بزنی گیر گفت روزی که من او را بزنی گیرم مطلقه باشد سپس بهبود یافت و از طائف بیرون شد و سر به بیابان نهاد و بیش کس او را ندید و برادراو چندی بماند و سپس از اندوه دوری برادر بمرد و ببرادر گمگشته مثل زدند و او را فقید ثقیف گفتند: پسر خرکاش... از میان بگریخت و در جهان آواره شد و ثانی فقید ثقیف و ثالث قارظین گشت و کس از وی نشان نیافت. (تاریخ یمینی ص 378)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازن نام اوقسی ّ بن منبّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. (سمعانی) ، پدر قبیله ای از هوازِن نام اوقسی ّ بن مُنَبَّه بن بکر بن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیلۀ بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب، رسول صلوات الله علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوۀ هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصرۀ آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات الله علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دورۀ اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. (قاموس الاعلام)
فروبردن طعام از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلعیدن طعام. (از اقرب الموارد) ، فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دو دست سپردن اسب زمین را در برجستن یانیک برداشتن وی دو دست در آن، گویا دراز می کشد دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، دستها بر سینه زدن شتر در سیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فروبردن طعام از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلعیدن طعام. (از اقرب الموارد) ، فروخورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دو دست سپردن اسب زمین را در برجستن یانیک برداشتن وی دو دست در آن، گویا دراز می کشد دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، دستها بر سینه زدن شتر در سیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گران گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (قطر المحیط). گران سنگ گردانیدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و این خصومت و مجادلت در هم پیوست و به تطویل و تثقیل ادا کرد (یعنی گرایید). (سندبادنامه ص 305) ، گرانبار گردانیدن کسی. (از قطر المحیط). گرانبار گردانیدن. (آنندراج) ، مشدد ساختن حرفی. (قطرالمحیط). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبارتست ازمشدد ساختن حرف و ان مثقله و نون ثقیله نیز از این ماده است و گاه اطلاق میشود بر ضم. در فتح الباری شرح صحیح بخاری در باب ماجاء فی صفهالجنه من کتاب بدءالخلق المراد بالتثقیل هاهنا الضم و بالتخفیف الاسکان -انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 194)
گران گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (قطر المحیط). گران سنگ گردانیدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و این خصومت و مجادلت در هم پیوست و به تطویل و تثقیل ادا کرد (یعنی گرایید). (سندبادنامه ص 305) ، گرانبار گردانیدن کسی. (از قطر المحیط). گرانبار گردانیدن. (آنندراج) ، مشدد ساختن حرفی. (قطرالمحیط). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبارتست ازمشدد ساختن حرف و اِن مثقله و نون ثقیله نیز از این ماده است و گاه اطلاق میشود بر ضم. در فتح الباری شرح صحیح بخاری در باب ماجاء فی صفهالجنه من کتاب بدءالخلق المراد بالتثقیل هاهنا الضم و بالتخفیف الاسکان -انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 194)