جدول جو
جدول جو

معنی تثقب - جستجوی لغت در جدول جو

تثقب
(اِ)
سوراخ دار گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ شدن. (آنندراج) ، سوراخ دار کردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ کردن (آنندراج). لازم و متعدی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برافروختن آتش را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی تباه شدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تثقب
سفتن، برافروختن افروختن آتش
تصویری از تثقب
تصویر تثقب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترقب
تصویر ترقب
مراقب بودن، انتظار داشتن، انتظار، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تثقیب
تصویر تثقیب
سوراخ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند، مته
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ثیب (بی شوی) گردیدن زن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ ثقب. دیوارها، خوشۀ خرما. اثکال. اثکون. عرجون. ج، اثاکل، اثاکیل
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
نعت تفضیلی از ثقابه
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
گوش داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چشم داشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : از آب برآمدند و در بارگاه افتادند و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
از پی درآمدن و کسی را به گناه وی بگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). مؤاخذه نمودن کسی را بر گناهی که داشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از چیزی پرسیدن. (تاج المصادر بیهقی). دوباره پرسیدن خبر را جهت شک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، پایان رای خود را به سوی تنگی یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پایان رای کسی را نیک یافتن. (از اقرب الموارد) ، عورت و شکوخه خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). طلب کردن از کسی عورت یا لغزش او را. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
راه عراق از کوفه تا مکه. (از منتهی الارب). راهی است بین مکه و کوفه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوراخ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط) (زوزنی) (دهار) (صراح اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، آمیختن سپیدی با محاسن. (تاج المصادر بیهقی). پیر شدن. (قطر المحیط). ظاهر شدن پیری در کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تثقیب عود عرفج، باران خوردن و نرم شدن: ثقب عودالعرفج اذا مطر ولان عوده فاذا اسود شیئاً قیل قد قمل فاذا راد قلیلاً قیل قد ادبی و هو حینئذ یصلح ان یوکل فاذا نمت خوصته قیل قد اخوص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تردد و ناشکیبائی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان شدن خون از لثه. (تاج العروس ج 1 ص 166) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با لقب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لقب یافتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
نقاب بربستن. (تاج المصادر بیهقی). نقاب انداختن زن بر روی خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبالغت در فحص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَقْ قِ)
سوراخ دار. (آنندراج). سوراخ کرده. (ناظم الاطباء) ، سوراخ دارکننده. (آنندراج). کسی که با برماه سوراخ می کند، آتش افروزنده، پوست کرم خورده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثقب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
نوافل خواندن بعداز فریضه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسب ثواب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مته بهر مه ماه رمه بر ماهه سینا سوراخ کننده سینا آتش افروز بزرگراه راه بزرگ سوراخ دار سفته مروارید سفته آلتی که با آن چوب و جز آنرا سوراخ کنند مته بر ماهه: به تیشه پدر و مثقب و کمانه و مقل بخرط مهره گردون و پره دولاب. (خاقانی) سوراخ کرده شده. سوراخ کننده جمع مثقبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقر
تصویر تثقر
تررد و نا شکیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
گوش داشتن، چشم داشتن کسی را، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
دنبال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
دارای لقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
نقاب بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقیب
تصویر تثقیب
سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
گران شدن، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
((تَ عَ قُّ))
تتبع کردن، مؤاخذه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قَّ))
سوراخ کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
((تَ رَ قُّ))
چشم داشتن، انتظار داشتن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثقیب
تصویر تثقیب
((تَ قِ))
سوراخ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثقل
تصویر تثقل
((تَ ثَ قُّ))
گران شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلقب
تصویر تلقب
((تَ لَ قُّ))
لقب یافتن، دارای لقب گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مِ قَ))
مته و هر چیزی که سوراخ کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقب
تصویر مثقب
((مُ ثَ قِّ))
سوراخ کننده، جمع مثقبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقب
تصویر تنقب
((تَ نَ قُّ))
روبند بستن
فرهنگ فارسی معین