جدول جو
جدول جو

معنی تتبین - جستجوی لغت در جدول جو

تتبین(اِ تِ)
باریک کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان ورق 180 ب). باریک بینی کردن. (قطر المحیط). ریزه کاری و باریک بینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تاج العروس ج 9 ص 152 شود، کاه در کاهدان گذاشتن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تتبین
باریک کردن
تصویری از تتبین
تصویر تتبین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتبین
تصویر آتبین
(دخترانه)
آبتین، روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متبین
تصویر متبین
آشکار، روشن، واضح، ظاهر، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابین
تصویر تابین
زیردست، فرمانبردار، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابین
تصویر تابین
سرزنش کردن کسی در رو به رو، عیب کردن، ستودن کسی پس از مردن او
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درغبن انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَیْ یِ)
پیدا و آشکار کننده. (آنندراج). هر آنچه روشن و واضح کند و آشکارا سازد، شرح داده شده و بیان کرده شده و مشروح. (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار. (آنندراج). هویدا و ظاهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبین شود
لغت نامه دهخدا
در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن از صراح و منتخب، و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی، مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند، (غیاث اللغات)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: پائین ترین صاحب منصب فوجی، این لفظ نه فارسی است و نه ترکی و نه عربی، اما احتمال این است محرف لفظ تابین مصدر عربی باشد که یک معنیش پیروی کردن است، در تداول عوام، غیر صاحب منصب در نظام، شاید شکستۀ کلمه تابعین جمع تابع عربی باشد لکن تابین را بمعنی افراد نظامی و سربازان استعمال می کنند و آنرا به توابین جمع می بندند، یک فرد نظامی که صاحب منصبی نباشد مانند سرباز، مقابل درجه دار و صاحب منصب
لغت نامه دهخدا
(اِهَْ وِ ءْ)
مالیدن با صابون و صابون زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بددل خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، منسوب کردن کسی را به بددلی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بددل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسانیدن کسی را، ترسو یافتن کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (صراح). هلاک کردن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) ، زیان و هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباً لک گفتن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : تباً تتبیباً، بطریق مبالغه است، یعنی بسیار هلاکی باد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شکستن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از پی فرا شدن. (زوزنی). طلب چیزی کردن، برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تابل ریختن در دیک. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دیگ افزار ریختن در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبیاری کردن زمین را با آب دفزک تیره تا خوب رویاند. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چهاردانگه است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 122 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام پدر فریدون:
چو ضحاک بگرفت روی زمین
پدید آمد اندر جهان آتبین،
فردوسی،
فریدون که بد آتبینش پدر
مر او را که بد پیش از آن تاجور،
فردوسی،
باز دگرباره مهرگان بدر آمد
جشن فریدون آتبین ببر آمد،
منوچهری،
دشت عرب را پسر ذوالیزن
خاک عجم را پسرآتبین،
سنائی،
خاصۀ سیمرغ کیست جز پدر روستم
قاتل ضحاک کیست جز پسر آتبین ؟
خاقانی،
و مصحف آن آبتین است، و در برهان نفس کامل و نیکوکار و صاحب گفتار و کردار نیک و اسعدالسعداء آمده است
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
قضائی است میان قره طاغ و دالماسی. زمینهای آن سنگستان است و 2000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
پیدا هویدا، آشکار کننده آشکار شونده پیدا هویدا، آشکار کننده جمع متبینین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجبین
تصویر تجبین
ترسو خواندن، بد دل خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبیب
تصویر تتبیب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتبیر
تصویر تتبیر
شکستن بر شکستن، میراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابین
تصویر تابین
عیب کردن فرمانبردار، زیر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبین
تصویر تلبین
خشت زدن، آش سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتبین
تصویر آتبین
نام پدر فریدون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبین
تصویر تبین
بجای آوردن، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبین
تصویر متبین
((مُ تَ بَ یِّ))
آشکار شونده، پیدا، هویدا، آشکار کننده، جمع متبینین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابین
تصویر تابین
((بِ))
زیردست، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبین
تصویر تبین
((تَ بَ یُّ))
بجای آوردن، شناختن، هویدا شدن، پیدا گشتن، پیدا کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین