بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بجای آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیدا و آشکار کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پیدا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا و آشکار گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن. (آنندراج) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأنی و وقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: الا ان التبین من اﷲ تعالی و العجله من الشیطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تبیره. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ اوبهی). دهل و کوس و نقاره و طبل را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). طبل و دهل. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). دهل و نقاره. (فرهنگ نظام) : پس تبیری دید نزدیک درخت هر گهی بانگی بجستی تند و سخت. رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1082). گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی او برد مانده خیر خیر. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145). سوی کیوان رفته ازمیدان و از ایوان تو نعرۀ کوس و تبیر و نالۀ چنگ و رباب. امیر معزی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تبیره شود، دهلی که میانش باریک و هر دو سرش پهن باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره شود، خانه ای را گویند که در آن سرگین و پلیدیها اندازند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء). حافظ اوبهی در تحفه لفظ مذکور را نوشته است: ’خانه ای که در آن سرگین میریزند’. مقصود از خانه اطاقی است که در آن سرگین برای سوخت ذخیره میکنند. (فرهنگ نظام). رجوع به تبیره شود
تبیره. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ اوبهی). دهل و کوس و نقاره و طبل را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). طبل و دهل. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). دهل و نقاره. (فرهنگ نظام) : پس تبیری دید نزدیک درخت هر گهی بانگی بجستی تند و سخت. رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1082). گرسنه روباه شد تا آن تبیر چشم زی او برد مانده خیر خیر. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145). سوی کیوان رفته ازمیدان و از ایوان تو نعرۀ کوس و تبیر و نالۀ چنگ و رباب. امیر معزی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تبیره شود، دهلی که میانش باریک و هر دو سرش پهن باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره شود، خانه ای را گویند که در آن سرگین و پلیدیها اندازند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء). حافظ اوبهی در تحفه لفظ مذکور را نوشته است: ’خانه ای که در آن سرگین میریزند’. مقصود از خانه اطاقی است که در آن سرگین برای سوخت ذخیره میکنند. (فرهنگ نظام). رجوع به تبیره شود
ناصر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء). یا کسی که او را بر تو مال باشد. (از قطر المحیط) ، تابع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پس رو. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قال اﷲ تعالی: ثم لاتجدوا لکم به علینا تبیعاً، ای ثائراً و لاطالبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوساله ای که در نخستین سال حیات باشد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گوساله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث: تبیعه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). گاو یکساله. (غیاث اللغات)
ناصر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مددکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی که ترا بر وی مال باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شخص را بر وی مال باشد. (ناظم الاطباء). یا کسی که او را بر تو مال باشد. (از قطر المحیط) ، تابع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). پس رو. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قال اﷲ تعالی: ثم لاتجدوا لکم به علینا تبیعاً، ای ثائراً و لاطالبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوساله ای که در نخستین سال حیات باشد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). گوساله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث: تبیعه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). گاو یکساله. (غیاث اللغات)
نام پدر حارث رعینی صحابی است (منتهی الارب) (آنندراج). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
نام پدر حارث رعینی صحابی است (منتهی الارب) (آنندراج). در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
گوساله را گویند. مؤنث: تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوه گوید: تبیع نرینه بچۀ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است. بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دوسالگی گردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تباع و تبائع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بچۀ گاو وچون از مادر بزمین آید عجل، پس تبیع تا آنگاه که هشت ماهه شود. (تاریخ قم ص 178). از سی گاو، تبیعی یا جزعی یا تبیعه ای یا جزعه ای بدهد... و چون به شصت رسد دو تبیع یا دو جزع یا دو جزعه بدهد. (تاریخ قم ص 175) ، آنکه شاخ و گوش وی برابر باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
گوساله را گویند. مؤنث: تبیعه چنانکه در صراح مذکور است و در جامع الرموز در کتاب زکوه گوید: تبیع نرینه بچۀ گاو باشد در سن یک سالگی و تبیعه مؤنث آن است. بیرجندی نیز قریب بهمین معنی آورده ولی متذکر شده که سالش تمام و داخل سن دوسالگی گردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، تباع و تبائع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بچۀ گاو وچون از مادر بزمین آید عجل، پس تبیع تا آنگاه که هشت ماهه شود. (تاریخ قم ص 178). از سی گاو، تبیعی یا جزعی یا تبیعه ای یا جزعه ای بدهد... و چون به شصت رسد دو تبیع یا دو جزع یا دو جزعه بدهد. (تاریخ قم ص 175) ، آنکه شاخ و گوش وی برابر باشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)