جدول جو
جدول جو

معنی تبوش - جستجوی لغت در جدول جو

تبوش
(اِ)
درهم آمیختن قوم. (قطر المحیط). درهم آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبوک
تصویر تبوک
نوعی طبق چوبی، برای مثال من فراموش نکردستم و نخواهم کرد / آن تبوک جو و آن تاوۀ اشنان تو را (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
شوریده شدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تبطشت الرکاب باحمالها، مانده گردیدند تا اینکه جنبیدن نتوانند. (منتهی الارب). مانده گردیدند شترسواران تا اینکه جنبیدن نتوانستند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شادی نمودن. (زوزنی). شادمان و گشاده روی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَکُ نَنْ دَ / دِ)
از ’ب وش’، با هم فراگرفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تناوش. (قطر المحیط). با هم درآمیختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بزبان ترکی جغتائی صدای پا را گویند و با دو واو (تاووش) هم گویند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 279). صدا و آواز پا. (ناظم الاطباء). رجوع به تاووش شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بو)
ابن رزق الله. محدث است. با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گوشه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنحی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بیوه گردیدن زن از شوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأیم زن. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، شرم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گذشتن بهره ای از شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فرورفتن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَذْ)
دست به دستار مالیدن و پاک کردن، یقال: تنوش یده بالمندیل، ای مشها من الغمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبوق الوباء فی ماشیه، فشا فیها و انتشر کانما نفخ فیها. (اقرب الموارد). افتادن وبا در مواشی و درگرفتن آنها را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیوع یافتن و پراکنده شدن وبا در چهارپایان چنانکه گویی در آنها دمیده است. (از قطر المحیط) ، تبوق، تکذب: ’من القول قول صادق و تبوق’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شوریدن خون. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برانگیخته شدن خون. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). غلبه کردن خون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن خون و در جوش آمدن آن. (آنندراج). تبیغ. مانند آن. (آنندراج) ، غالب شدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه گرفتن ریسمان با گشادن دو دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). قولاج کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انباع الحبل و تبوع بمعنی واحد. (تاج العروس ج 5 ص 283) ، گام فراخ نهادن ناقه در رفتن، دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امتداد در چیزی و درک غایت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، غایت هر چیز و تک. یقال ما یدرک تبوعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبوع للمساعی، مد باعه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و هو مجاز و هو قصیرالباع عاجز و بخیل: قال ابوقیس بن الاسلت الانصاری:
واضرب القوس یوم الوغی
بالسیف لم یقصر به باعی.
(تاج العروس ج 5 ص 284)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تبر رجوع به تبر شود، خسران و هلاک و کاهلی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت درخشیدن برق. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغتی است در تابوت. (منتهی الارب) (قطر المحیط). التابوت و التبوت، الصندوق من الخشب و الفلک. ج، توابیت. (قطر المحیط). تابوت. (ناظم الاطباء). رجوع به تابوت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بُ / بو)
حلزون. (از دزی ج 1 ورق 50)
لغت نامه دهخدا
(تَ بْ بو)
مهلکه. (قطر المحیط) (منتهی الارب). مهلکه وبیابان خطرناک. (ناظم الاطباء) ، آنچه که منطوی بود بر آن دنده ها مانند سینه، قلب. (از قطر المحیط) آنچه که منطوی باشد بر آن اضلاع. (منتهی الارب). آنچه که اضلاع بر آن محتوی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَوْ وِ)
قوم درهم آمیخته. (آنندراج). گروه درهم آمیخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبوء
تصویر تبوء
فرود امدن جای ساختن جای گرفتن جای ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوب
تصویر تبوب
مهلکه، بیابان خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوت
تصویر تبوت
تابوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبور
تصویر تبور
زیان، تنبلی، مرگ و میر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوغ
تصویر تبوغ
به جوش آمدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوق
تصویر تبوق
دمیدن در بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوی
تصویر تبوی
نکاح کردن، فرود آمدن و مقیم شدن در آن، جا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبویش
تصویر تبویش
جمع کردن قوم را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهش
تصویر تبهش
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشش
تصویر تبشش
شادی نمودن، گشاده روی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهوش
تصویر تهوش
انبوهی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
آشفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوش
تصویر تخوش
لاغر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوش
تصویر تحوش
بیوگی، شرمزدگی، گوشه گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوش
تصویر تشوش
((تَ شَ وُّ))
شوریده شدن
فرهنگ فارسی معین