جدول جو
جدول جو

معنی تبهکن - جستجوی لغت در جدول جو

تبهکن
(اِ)
بمانندبهکنه (زن نازک اندام نرم تن جوان و شاداب) راه رفتن زن کلان سرین در راه رفتن خویش. (از قطر المحیط). بهکنه گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبهکنت فی مشیتها، یعنی همچو زنان بهکنه رفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ کَ)
جوان پرگوشت نازک اندام. بهکنه مؤنث. ج، بهاکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض و غضه. و بعضی بهکل و بهکله گویند. (از اقرب الموارد) ، منحل شدن جمعیت خاصه حزب: بهم خوردن تعزیه. بهم خوردن مجلس. بهم خوردن وضع، آشوب شدن مزاج: بهم خوردن حال شخص. (فرهنگ فارسی معین).
- بهم خوردن مینا، کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد. (آنندراج) :
بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش
میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم.
اثر (از آنندراج).
- بهم خوردن وضع، دگرگون شدن وضع. (آنندراج) :
دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح
تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی از دهستان گوغر بخش بافت است که در شهرستان سیرجان واقع است و دارای 600 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
پشیمان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشیمان شدن مثل تهکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهکن
تصویر تهکن
پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار