حجاز است بدان جهت که مقل آنجا می روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلاد حبش (بهش ؟) حجاز باشد زیرا که میوۀ مقل در وی بسیار می شود. (آنندراج). منه ’ان اباموسی لم یکن من اهل البهش’، ای الحجاز. (اقرب الموارد). منه الحدیث ’انه قال لرجل من اهل البهش انت’، ای من اهل الحجاز انت. (منتهی الارب)
حجاز است بدان جهت که مقل آنجا می روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلاد حبش (بهش ؟) حجاز باشد زیرا که میوۀ مقل در وی بسیار می شود. (آنندراج). منه ’ان اباموسی لم یکن من اهل البهش’، ای الحجاز. (اقرب الموارد). منه الحدیث ’انه قال لرجل من اهل البهش انت’، ای من اهل الحجاز انت. (منتهی الارب)
مرکّب از: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی: ملک را پاسدارم از تبهی پاسبانیست این نه پادشهی. نظامی. ، بدی. پریشانی. تباهی: بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی که زان بهی دگری را نیاوری تبهی. ناصرخسرو. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود
مُرَکَّب اَز: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی: مُلک را پاسدارم از تبهی پاسبانیست این نه پادشهی. نظامی. ، بدی. پریشانی. تباهی: بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی که زان بهی دگری را نیاوری تبهی. ناصرخسرو. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود