جدول جو
جدول جو

معنی تبنین - جستجوی لغت در جدول جو

تبنین
(تَ)
شهری است و از آن است ایوب تبنینی بن ابوبکر بن خطلیا. (منتهی الارب). شهری است در کوههای بنی عامر و مشرف بر شهر بانیاس بین دمشق و صور. (معجم البلدان ج 2 ص 364). قصبۀ کوچکی است در ولایت بیروت و در 20 هزارگزی مشرق صور. در دوران جنگهای صلیبی دارای استحکام و اهمیت بود. در سال 583 هجری قمری صلاح الدین ایوبی آن را بازگرفت. دارای باغها و درختان پرمیوه و کشت زارهای خرم است و بر بالای تپه ای قرار دارد و چشم انداز زیبایی را بوجود آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تبنین
(اِعْ)
بستن گوسفند را برای فربه شدن. (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیین
تصویر تبیین
توضیح، تفسیر، آشکار ساختن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
قانون وضع کردن، قانون گذاردن، قانون گذاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدایی، تفاوت، مخالف هم بودن، تضاد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دیوانه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، قوافی التجنین، ابیاتی که برای جن سروده شود، مانند:
الا یا طبیب الجن هل لک حیلهٌ
فان طبیب الانس اعیاه دائیا.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا شدن از یکدیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بریدن از یکدیگر. (فرهنگ نظام). فرق. (فرهنگ نظام). تفاوت و فرق بودن و جدایی میان دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). اختلاف و تفاوت و مخالفت و تناقض و عدم موافقت. (ناظم الاطباء)، (اصطلاح منطق) تباین بین دو قضیه آن است که مفهوم یکی بر مصادیق دیگری بطور کلی یا بر بعض آن صادق نباشد و آن بر دو قسم است: تباین کلی و تباین جزئی.رجوع بذیل هریک از این دو کلمه شود، (اصطلاح ریاضی) در نزد محاسبان و هندسه دانان دو عدد صحیح را گویند که جز بر واحد (یک) قابل قسمت نباشد مانند 7 و 9 (ظ: 5) که مشترکاً جز بر عدد واحد قابل تقسیم نیستند. پس این دو متباینند. و قید عدد صحیح از آن جهت است که در جریان کسری قرار نگیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 173) (تعریفات جرجانی)، (اصطلاح هندسه) تباین در مقادیر چه خط باشد و چه سطح و چه حجم. مقادیر مشترکه مقادیریند که همواره مقداری یافت شود که آنها را عاد نمایداعم از آنکه در آن جا مقدار اصم باشد یا منطق و مقادیر متباین آن دو مقداری هستند که مقداری یافت نشود که آن دو را عاد نماید. بدین ترتیب دو و چهار مشترکه اند و همچنین جذر دو و جذر هشت. ولی جذر پنج و جذر ده متباینند. این بود تعریفی از تباین و اشتراک در مقادیر، ولی در خطوط نوع دیگری از تباین و اشتراک وجوددارد که به تباین بالقوه و اشتراک بالقوه مشهور است. این نوع از تباین و اشتراک در احجام وجود ندارد و در سطوح هم مورد احتیاج نیست و فقط در خطوط می آید. وخطوط مشترکه بالقوه خطوطی هستند که در طول متباینندولی در مربعات مشترک چون جذر 3 و جذر 6. و خطوطی متباینند بالقوه که در طول و در مربعات آنها اشتراکی نیست چون جذر 2 و جذر 5. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزاد برآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیر و کلانسال شدن. (از اقرب الموارد). ضعیف و کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). ضعیف و سست شدن. (از قطر المحیط). پیر و ناتوان شدن. (آنندراج) ، پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لباس یا زره پوشانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زره پوشانیدن فلان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل آوردن درخت، بازپس گشتن و بددلی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: حمل فحنن، ای هلل و کذب، ای رجع و جبن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بی)
اغن گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغن شود، افزون شدن درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
وادیی است به یمامه. (معجم البلدان ج 2 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
ببانگ درآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آواز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَشْ شُ)
فروپوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروپوشیدن و در لفاف گذاشتن و محفوظ داشتن و مخفی ساختن چیزی یا دانشی و جز اینها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
بسیار بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). بنا کردن. (از قطر المحیط). برآوردن خانه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
برآمدن دو دختر از قبیلۀ خود و بعد آن بهمدیگر خبر اهل خود دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذهبی فبنکی حاجتنا، ای اقضیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیق الودی، پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره کردن پشت کسی را بتازیانه. (قطر المحیط) ، در گردن و عهدۀ کسی کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، بنیقه (گریبان) ساختن برای پیراهن، فراخ دهان و تنگ دنباله ساختن ترکش را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبنیق کتاب، بستن آن: اذا فرغت من قراءه الکتاب فبنقه و لاتضعه غیرمبنق. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن در مکان، جمع کردن و آراستن سخن خود را، بربافتن دروغ و آراستن آن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سست شدن در کاری. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیس مرد، تأخیر کردن او. (از قطر المحیط). تبنیس از چیزی، پس ماندن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس ماندن از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جامه را آستر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). لباس را آسترکردن. (فرهنگ نظام) : تبطین ثوب، آستر کردن جامه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان الثوب. (منتهی الارب) ، زدن بر شکم کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زدن بر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطین لحیه، ستردن موی زیر زنخ و حنک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب). گرفتن موی ریش را از تحت ذقن و حنک. (ناظم الاطباء). و منه حدیث النخعی: انه کان تبطن اللحیه، ای یأخذ الشعر من تحت الذقن. (منتهی الارب) ، تنگ برکشیدن ستور را. (آنندراج) : تبطین بعیر، تنگ برکشیدن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان البعیر. (منتهی الارب) ، تبطین فلان، قرار دادن او را از خواص خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درونی و خاصه کردن کسی را. (آنندراج). محرم گردانیدن کسی را. (فرهنگ نظام) ، شمشیر زیر کش گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بنج (بنگ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آواز کردن کبک از سوراخ. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تنبان وپای جامه و شلوار دراز. (ناظم الاطباء). بمعنی تبان است که باء بنون مقدم شده و این جایز است. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 307 ب)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
نام قریه ای به سمرقند از نواحی دبوسیه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبنیت
تصویر تبنیت
خبر پرسیدن و بسیار سئوال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیس
تصویر تبنیس
تاخیر کردن او، پس ماندن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیق
تصویر تبنیق
دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
بر کشیدن برتری دادن، آستر کردن آستر کردن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنین
تصویر تجنین
دیوانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدین
تصویر تبدین
ضعیف و کلانسال شدن، پیر و ناتوان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
قانون گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباین
تصویر تباین
جدا شدن از یکدیگر، اختلاف داشتن، تفاوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
((تَ))
آستر کردن جامه را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
((تَ))
بیان کردن، روشن کردن، توضیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقنین
تصویر تقنین
((تَ))
قانون گذاشتن
فرهنگ فارسی معین