توبن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیۀ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نسف. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس آرد: تبانه بر وزن شمامه قریه ایست به ماوراءالنهر. رجوع به تبانه شود
توبَن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیۀ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نَسَف. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس آرد: تبانه بر وزن شمامه قریه ایست به ماوراءالنهر. رجوع به تبانه شود
بلغت زند و پازند کاهی که از گندم و جو بهم میرسد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بلغت زند و پازند کاه گندم و جو و جز آن. (ناظم الاطباء). و به عربی تبن میگویند. (برهان)
بلغت زند و پازند کاهی که از گندم و جو بهم میرسد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بلغت زند و پازند کاه گندم و جو و جز آن. (ناظم الاطباء). و به عربی تبن میگویند. (برهان)
سر انگشت. انگشت. بنانه یکی آن. ج، بنانات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سرهای انگشت و این جمع بنانهاست. (از بحر الجواهر) (از کشف) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی مفرد نیز آمده. (آنندراج). سر انگشت. (ترجمان القرآن). اصبع. جمع بنانه و آن سر انگشت است یا اطراف آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این علم را قرارگه و گشتن اندر بنان حجت مأذون است. ناصرخسرو. بحر لؤلو بی خطر با طبع او از بهر آنک چون بنان او بقیمت لؤلؤ شهوار نیست. ناصرخسرو. ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی. سنائی. هرگز روا نداشت که بداصل و سفله را در عهد او سنان وقلم در بنان بود. انوری. نه چرخ ز قلزم کف شاه مستسقی ده بنان ببینم. خاقانی. گوشه و خوشه بساخت از پی مجد و سنا گوشۀ عرش از سریر خوشۀ چرخ از بنان. خاقانی. خسته دلم شاید اگر بخشدم کلک و بنان تو شفای جنان. خاقانی. بنان او آن بحار است که اگر بخار کند... (سندبادنامه ص 17). و بنان بیان از تمثیل و تصویر آن قاصر گردد. (سندبادنامه ص 18). این رساله، در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ایست از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). آنچه از نسج بیان و وشی بنان او مشهور است، رقعه ایست که به یکی از دوستان می نویسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284). اصبع لطف است و قهر اندر میان کلک دل با قبض و بسطی زین بنان. مولوی. هیچ نقاشت نمی بیندکه نقشی برکشد و آنکه دیداز حیرتش کلک از بنان افکنده ای. سعدی.
سر انگشت. انگشت. بنانه یکی آن. ج، بنانات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سرهای انگشت و این جمع بنانهاست. (از بحر الجواهر) (از کشف) (از غیاث اللغات) (آنندراج). بمعنی مفرد نیز آمده. (آنندراج). سر انگشت. (ترجمان القرآن). اصبع. جمع بنانه و آن سر انگشت است یا اطراف آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این علم را قرارگه و گشتن اندر بنان حجت مأذون است. ناصرخسرو. بحر لؤلو بی خطر با طبع او از بهر آنک چون بنان او بقیمت لؤلؤ شهوار نیست. ناصرخسرو. ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی. سنائی. هرگز روا نداشت که بداصل و سفله را در عهد او سنان وقلم در بنان بود. انوری. نه چرخ ز قلزم کف شاه مستسقی ده بنان ببینم. خاقانی. گوشه و خوشه بساخت از پی مجد و سنا گوشۀ عرش از سریر خوشۀ چرخ از بنان. خاقانی. خسته دلم شاید اگر بخشدم کلک و بنان تو شفای جنان. خاقانی. بنان او آن بحار است که اگر بخار کند... (سندبادنامه ص 17). و بنان بیان از تمثیل و تصویر آن قاصر گردد. (سندبادنامه ص 18). این رساله، در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ایست از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). آنچه از نسج بیان و وشی بنان او مشهور است، رقعه ایست که به یکی از دوستان می نویسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284). اصبع لطف است و قهر اندر میان کلک دل با قبض و بسطی زین بنان. مولوی. هیچ نقاشت نمی بیندکه نقشی برکشد و آنکه دیداز حیرتش کلک از بنان افکنده ای. سعدی.
جبل لبنان یا کوه لبنان، نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قلۀ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام کشیده است و مشرف بر حمص است و آن قسمت که به اردن است جبل الجلیل و آن قسمت که به دمشق است سنیر و به حلب و حماه و حمص، لبنان نام دارد و از آنجا به انطاکیه و مصیصه متصل شود و آنجا لکام نام گیرد و سپس به ملطیه و سمیساط و قالیقلا تا بحر خزر کشیده شود و آنجا قبق خوانده شود و گویند در این کوه هفتاد زبان متکلم باشند و هر صاحب زبانی زبان دیگری درنیابد مگر ترجمان. و در این کوه ناحیتی است به حمص جلیل و در آن انواع میوه ها و زروع باشد بی آنکه کشت کنند و از صلحای ابدال بدانجا مقیم باشند. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در ذکر کوه البرز گوید: کوه عظیم است متصل باب الابواب... طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و در صورالاقالیم آمده که در کوه لگزی امم فراوان میباشد چنانکه بهفتاد و چند زبان سخن میگویند و در آن کوه عجایب بسیار میباشد و چون بشمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند و چون بوسط مکه و مدینه رسد عرج گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 191-192). و هم او در ذکر عجایب آرد: و دیگر در عجایب المخلوقات آمده که در حمص شام کوهی است که آن را لبنان خوانند از همه نوعی در آنجا میوه هست خودروی و بی آنکه آن را کسی تیمار کندثمرۀ نیکو دارد اما طعم و بویش آنجا نیکو نبود و چون از آنجا بیرون برند و بر نهر الثلج بگذرانند بوی و طعم خوش گیرد. (نزههالقلوب چ اروپا ص 289). در عقدالفرید ذیل عنوان ’ ومن وحی اﷲ تعالی الی انبیائه’ آمده: مما اوحی اﷲ تعالی الی موسی فی التوراه: یا موسی بن عمران یا صاحب جبل لبنان. انت عبدی و انا الهک الدیان لاتستذل الفقیر و لاتغبط الغنی (بشی ٔ یسیر) و کن عند ذکری خاشعاً و عند تلاوه و حیی طائعاً اسمعنی لذاذه التوراه بصوت حزین. (عقدالفرید ج 3 ص 91). چنانکه گفته شد چوب سدر از جبل لبنان آرند و در کتیبۀ داریوش بزرگ آنجا که گوید: پر کردن محل از ریگ و ساختن آجر کار مردم اکد بود چوب سدر که استعمال شده آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده میشود، مراد از کوه همین جبل لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1605 و 1560). صاحب برهان گوید: نام کوهی نزدیک حمص که مسکن فقرا و اولیأاﷲ و اقطاب است. (برهان) : سنگریزۀ کوه رحمت برده اند از بهر کحل دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند. خاقانی. یکی از صلحای جبل لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور بجامع دمشق درآمد. (گلستان). عابدی در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری چو اصحاب الرقیم. بهائی. - جبل لبنان، جبل عامل. در قاموس کتاب مقدس آمده است که، لبنان (سفید) شامل دو سلسله است که یکی لبنان و دیگری کوه شرقی است که در یوشع (13:5) لبنان شرقی نامیده شده است که رومانیان و یونانیان آن را انتیبنس نامند. اما بقعۀ لبنان همان بقاع است (یوشع 11:17) که یونانیان و رومانیان آن را سیلی سوریه (؟) (سوریۀ وسطی) نامند. اما لبنان از طرف شمال نهر کبیر ابتدا کرده نود میل جغرافی از شمال به جنوب و مسافت یک میل به طرف مغرب به محاذی ساحل دریا امتداد یافته به نهر قاسمیه منتهی میشود و ارتفاع کوه مکمل 10200 قدم و ارتفاع صنین 8500 و جبل الکنیسیه 6700 و کوه باروک 6500 قدم و مکمل باقی میماند و سراشیب غربی سرازیریش کمتر از شرقی می باشد و بیشتر حاصل خیز و بارآور است دارای دشتها و دره های عمیقه و زراعات و سکانش بسیار بر خلاف سراشیب شرقی و ساکنانش کم و در لبنان انواع حبوب و اقسام درختها و گلها کاشته میشود. (سرود 4:11). اما کوه شرقی در برابر لبنان است و از مدخل حماه که موضعش دشت جنوب شرقی میباشد از حمص تا به جبل شیخ امتداد دارد. ملاحظه در حرمون سراشیبی غربی این کوه بسیار سرازیر است به خلاف شرقی که متدرجاً به دشت دمشق امتداد یابد این کوه ساکنانش قلیل و چندان بارآور نیست و از هر یک این دو سلسله نهرهای کبیر و رودهای عظیم تشکیل یابد همچو رود کبیر و عاصی و لیطانی و یردی واعوج و نهر بارود و ابوعلی و نهر اولی در این دو سلسله چشمه سارهای بسیار دیده شود خصوصاً در لبنان و بقاع خلاصه در قدیم الایام حویان و جبنیان در لبنان سکونت میداشتند (داود 3:3 یوشع 13:5 و 6) و کوه نشینان جلیل را بنا کردند و خدای تعالی لبنان را نیز در جزو سایر املاک قسمت بنی اسرائیل کرده بود اما ایشان آن را بتصرف نیاوردند (یوشع 13:2-6 داود 3:1-13) و در تحت تسلط و اقتدار فینیقیان بود (اول پادشاهان 5:2-6 و عزرا 3:7) در ایام داود و سلیمان اسرائیلیان در حق این کوه معرفت پیدا کرده مناظر نیکو و حاصل های پرفایده علی الخصوص سرو آزادش در انظار ایشان نهایت اهمیت را پیدا کرده (سرود 5:15) و علاوه بر آن شرابی که در آنجا بعمل می آید (هو 14:7) و آب گوارای سرد و برف نیکو (18:14) در ایشان تأثیر بسیار کرد و نویسندگان ملهمه کتاب مقدس بسیار اوقات بدان اشاره کرده اند (مزامیر29:5 و 6 و 72:16 و 104:16-17 اش 35:2 60:13 زک 11:1 و 2) قوم اسرائیل بعد از مدتهای دراز حرمون و کوه شرقی را بتصرف درآورده اند (اول تواریخ ایام 5:23) (قاموس کتاب مقدس)
جبل لبنان یا کوه لبنان، نام کوهستان سوریه که به داشتن درختان سدر عالی مشهور است و بموازات دریا بطول 130 هزار گز کشیده شده و مرتفعترین قلۀ آن سه هزار گز بلندی دارد. یاقوت گوید: نام کوهی که از عرج که میان مکه و مدینه است تا به شام کشیده است و مشرف بر حمص است و آن قسمت که به اردن است جبل الجلیل و آن قسمت که به دمشق است سنیر و به حلب و حماه و حمص، لبنان نام دارد و از آنجا به انطاکیه و مصیصه متصل شود و آنجا لکام نام گیرد و سپس به ملطیه و سمیساط و قالیقلا تا بحر خزر کشیده شود و آنجا قبق خوانده شود و گویند در این کوه هفتاد زبان متکلم باشند و هر صاحب زبانی زبان دیگری درنیابد مگر ترجمان. و در این کوه ناحیتی است به حمص جلیل و در آن انواع میوه ها و زروع باشد بی آنکه کشت کنند و از صلحای ابدال بدانجا مقیم باشند. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی در ذکر کوه البرز گوید: کوه عظیم است متصل باب الابواب... طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و در صورالاقالیم آمده که در کوه لگزی امم فراوان میباشد چنانکه بهفتاد و چند زبان سخن میگویند و در آن کوه عجایب بسیار میباشد و چون بشمشاط و ملطیه رسد قالیقلا خوانند و چون به انطاکیه و مصیصه رسد لکام گویند و آنجا فارق است میان شام و روم و چون به میان حمص و دمشق رسد لبنان خوانند و چون بوسط مکه و مدینه رسد عرج گویند. (نزهه القلوب چ اروپا صص 191-192). و هم او در ذکر عجایب آرد: و دیگر در عجایب المخلوقات آمده که در حمص شام کوهی است که آن را لبنان خوانند از همه نوعی در آنجا میوه هست خودروی و بی آنکه آن را کسی تیمار کندثمرۀ نیکو دارد اما طعم و بویش آنجا نیکو نبود و چون از آنجا بیرون برند و بر نهر الثلج بگذرانند بوی و طعم خوش گیرد. (نزههالقلوب چ اروپا ص 289). در عقدالفرید ذیل عنوان ’ ومن وحی اﷲ تعالی الی انبیائه’ آمده: مما اوحی اﷲ تعالی الی موسی فی التوراه: یا موسی بن عمران یا صاحب جبل لبنان. انت عبدی و انا الهک الدیان لاتستذل الفقیر و لاتغبط الغنی (بشی ٔ یسیر) و کن عند ذکری خاشعاً و عند تلاوه و حیی طائعاً اسمعنی لذاذه التوراه بصوت حزین. (عقدالفرید ج 3 ص 91). چنانکه گفته شد چوب سدر از جبل لبنان آرند و در کتیبۀ داریوش بزرگ آنجا که گوید: پر کردن محل از ریگ و ساختن آجر کار مردم اکد بود چوب سدر که استعمال شده آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده میشود، مراد از کوه همین جبل لبنان است. (ایران باستان ج 2 ص 1605 و 1560). صاحب برهان گوید: نام کوهی نزدیک حمص که مسکن فقرا و اولیأاﷲ و اقطاب است. (برهان) : سنگریزۀ کوه رحمت برده اند از بهر کحل دیده بانانی که عرش از کوه لبنان دیده اند. خاقانی. یکی از صلحای جبل لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور بجامع دمشق درآمد. (گلستان). عابدی در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری چو اصحاب الرقیم. بهائی. - جبل لبنان، جبل عامل. در قاموس کتاب مقدس آمده است که، لبنان (سفید) شامل دو سلسله است که یکی لبنان و دیگری کوه شرقی است که در یوشع (13:5) لبنان شرقی نامیده شده است که رومانیان و یونانیان آن را انتیبنس نامند. اما بقعۀ لبنان همان بقاع است (یوشع 11:17) که یونانیان و رومانیان آن را سیلی سوریه (؟) (سوریۀ وسطی) نامند. اما لبنان از طرف شمال نهر کبیر ابتدا کرده نود میل جغرافی از شمال به جنوب و مسافت یک میل به طرف مغرب به محاذی ساحل دریا امتداد یافته به نهر قاسمیه منتهی میشود و ارتفاع کوه مکمل 10200 قدم و ارتفاع صنین 8500 و جبل الکنیسیه 6700 و کوه باروک 6500 قدم و مکمل باقی میماند و سراشیب غربی سرازیریش کمتر از شرقی می باشد و بیشتر حاصل خیز و بارآور است دارای دشتها و دره های عمیقه و زراعات و سکانش بسیار بر خلاف سراشیب شرقی و ساکنانش کم و در لبنان انواع حبوب و اقسام درختها و گلها کاشته میشود. (سرود 4:11). اما کوه شرقی در برابر لبنان است و از مدخل حماه که موضعش دشت جنوب شرقی میباشد از حمص تا به جبل شیخ امتداد دارد. ملاحظه در حرمون سراشیبی غربی این کوه بسیار سرازیر است به خلاف شرقی که متدرجاً به دشت دمشق امتداد یابد این کوه ساکنانش قلیل و چندان بارآور نیست و از هر یک این دو سلسله نهرهای کبیر و رودهای عظیم تشکیل یابد همچو رود کبیر و عاصی و لیطانی و یردی واعوج و نهر بارود و ابوعلی و نهر اولی در این دو سلسله چشمه سارهای بسیار دیده شود خصوصاً در لبنان و بقاع خلاصه در قدیم الایام حویان و جبنیان در لبنان سکونت میداشتند (داود 3:3 یوشع 13:5 و 6) و کوه نشینان جلیل را بنا کردند و خدای تعالی لبنان را نیز در جزو سایر املاک قسمت بنی اسرائیل کرده بود اما ایشان آن را بتصرف نیاوردند (یوشع 13:2-6 داود 3:1-13) و در تحت تسلط و اقتدار فینیقیان بود (اول پادشاهان 5:2-6 و عزرا 3:7) در ایام داود و سلیمان اسرائیلیان در حق این کوه معرفت پیدا کرده مناظر نیکو و حاصل های پرفایده علی الخصوص سرو آزادش در انظار ایشان نهایت اهمیت را پیدا کرده (سرود 5:15) و علاوه بر آن شرابی که در آنجا بعمل می آید (هو 14:7) و آب گوارای سرد و برف نیکو (18:14) در ایشان تأثیر بسیار کرد و نویسندگان ملهمه کتاب مقدس بسیار اوقات بدان اشاره کرده اند (مزامیر29:5 و 6 و 72:16 و 104:16-17 اش 35:2 60:13 زک 11:1 و 2) قوم اسرائیل بعد از مدتهای دراز حرمون و کوه شرقی را بتصرف درآورده اند (اول تواریخ ایام 5:23) (قاموس کتاب مقدس)
کشور لبنان، آرام. (در توریه). سوریه. متصرفیه فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیه سنه 1277 هجریه. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول. یحدها شمالا و غرباً ولایه بیروت و شرقاً و جنوباً ولایه الشام مساحتها 2200 میل مربع و عدد سکانها 250 الف نسمه و ارضها جبلیه خصبه جدامن اخصب جبال سوریا و هواؤها فی غایه الجوده و بها عده مدارس و اهلها مسیحیون و متاوله و دروز. (منجم العمران، ذیل معجم البلدان). رجوع به سوریه شود
کشور لبنان، آرام. (در توریه). سوریه. متصرفیه فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیه سنه 1277 هجریه. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول. یحدها شمالا و غرباً ولایه بیروت و شرقاً و جنوباً ولایه الشام مساحتها 2200 میل مربع و عدد سکانها 250 الف نسمه و ارضها جبلیه خصبه جدامن اخصب جبال سوریا و هواؤها فی غایه الجوده و بها عده مدارس و اهلها مسیحیون و متاوله و دروز. (منجم العمران، ذیل معجم البلدان). رجوع به سوریه شود
زیرجامه و ازار و شلوار را گویند عموماً و تنبان چرمی کشتی گیران را خصوصاً. (برهان). ازار کوتاه کشتی گیران که توبان نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). شلوار و پایجامه، ترکی است. (غیاث اللغات). شلوار و رغنین و پایجامه و زیر جامه و پایچۀ چرمی کشتی گیران. (ناظم الاطباء). در برهان قاطع گفته... و این لغت بین الناس مشهور است ولی در منتخب اللغه که ترجمه قاموس است آمده که تبّان بمعنی کاه فروش است... و تبّان، شلوار کوچک که سترعورت مغلظه کند و آن عربی است و در اشعار فصحا تنبان دیده نشده، شلوار بسیارگفته اند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : چشمم آندم که سراویل به پایم نبود بره پاچۀ تنبان نگران خواهد بود. نظام قاری. چو نشناسند پا را زآستین هم رموز پاچۀ تنبان چه داند. نظام قاری. - امثال: تنبان مرد که دوتا شد فکر زن نو می افتد، در مورد کسانی زنند که چون موقعیتی بهتر بدست آورند خود را فراموش کرده به هوس رانی و اعمال ناپسند روی آورند
زیرجامه و ازار و شلوار را گویند عموماً و تنبان چرمی کشتی گیران را خصوصاً. (برهان). ازار کوتاه کشتی گیران که توبان نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). شلوار و پایجامه، ترکی است. (غیاث اللغات). شلوار و رغنین و پایجامه و زیر جامه و پایچۀ چرمی کشتی گیران. (ناظم الاطباء). در برهان قاطع گفته... و این لغت بین الناس مشهور است ولی در منتخب اللغه که ترجمه قاموس است آمده که تَبّان بمعنی کاه فروش است... و تُبّان، شلوار کوچک که سترعورت مغلظه کند و آن عربی است و در اشعار فصحا تنبان دیده نشده، شلوار بسیارگفته اند. (از انجمن آرا) (از آنندراج) : چشمم آندم که سراویل به پایم نبود بره پاچۀ تنبان نگران خواهد بود. نظام قاری. چو نشناسند پا را زآستین هم رموز پاچۀ تنبان چه داند. نظام قاری. - امثال: تنبان مرد که دوتا شد فکر زن نو می افتد، در مورد کسانی زنند که چون موقعیتی بهتر بدست آورند خود را فراموش کرده به هوس رانی و اعمال ناپسند روی آورند
از ’بین ’ بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن. (دهار). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. (فرهنگ نظام) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند. ناصرخسرو. بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم. سوزنی. ، و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج)
از ’بَیَن َ’ بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن. (دهار). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. (فرهنگ نظام) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند. ناصرخسرو. بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم. سوزنی. ، و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج)
در لغت فرس اسدی چ پاول هورن ذیل کلمه تبوک آمده: ’طبقی باشد که بر مثال دفی بود چوبین و بقّالان دارند و گروهی تبکان گویند از مردم عامۀ طوس’. رجوع به لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259 و رجوع به تبوک شود
در لغت فرس اسدی چ پاول هورن ذیل کلمه تبوک آمده: ’طبقی باشد که بر مثال دفی بود چوبین و بقّالان دارند و گروهی تبکان گویند از مردم عامۀ طوس’. رجوع به لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259 و رجوع به تبوک شود
شهری است و از آن است ایوب تبنینی بن ابوبکر بن خطلیا. (منتهی الارب). شهری است در کوههای بنی عامر و مشرف بر شهر بانیاس بین دمشق و صور. (معجم البلدان ج 2 ص 364). قصبۀ کوچکی است در ولایت بیروت و در 20 هزارگزی مشرق صور. در دوران جنگهای صلیبی دارای استحکام و اهمیت بود. در سال 583 هجری قمری صلاح الدین ایوبی آن را بازگرفت. دارای باغها و درختان پرمیوه و کشت زارهای خرم است و بر بالای تپه ای قرار دارد و چشم انداز زیبایی را بوجود آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
شهری است و از آن است ایوب تبنینی بن ابوبکر بن خطلیا. (منتهی الارب). شهری است در کوههای بنی عامر و مشرف بر شهر بانیاس بین دمشق و صور. (معجم البلدان ج 2 ص 364). قصبۀ کوچکی است در ولایت بیروت و در 20 هزارگزی مشرق صور. در دوران جنگهای صلیبی دارای استحکام و اهمیت بود. در سال 583 هجری قمری صلاح الدین ایوبی آن را بازگرفت. دارای باغها و درختان پرمیوه و کشت زارهای خرم است و بر بالای تپه ای قرار دارد و چشم انداز زیبایی را بوجود آورده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان لاشار در بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر که در 62 هزارگزی جنوب بمپور و 8 هزارگزی خاور شوسۀ بمپور به چابهار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان لاشار در بخش بمپور، شهرستان ایرانشهر که در 62 هزارگزی جنوب بمپور و 8 هزارگزی خاور شوسۀ بمپور به چابهار قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع واژۀ تبّع این کلمه در مجمل التواریخ و القصص بجای تبابعه (ملوک یمن) آمده: و او تبع الاصغر و آخر همه تبعان بود. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 166). مرحوم بهار در سبک شناسی هم این جمع را استعمال کرده است: به امر معاویه اخبار و احادیث و اشعار ساختگی درباره قبایل عرب و نیاکان آنان مانند تبعان جعل شد. (سبک شناسی ج 1 ص 147). رجوع به تبابعه و تبّع شود
جَمعِ واژۀ تُبَّع این کلمه در مجمل التواریخ و القصص بجای تبابعه (ملوک یمن) آمده: و او تبع الاصغر و آخر همه تبعان بود. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 166). مرحوم بهار در سبک شناسی هم این جمع را استعمال کرده است: به امر معاویه اخبار و احادیث و اشعار ساختگی درباره قبایل عرب و نیاکان آنان مانند تبعان جعل شد. (سبک شناسی ج 1 ص 147). رجوع به تبابعه و تُبَّع شود
کاه فروش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از مادۀ ’تبن’ فروشندۀ کاه و بر وزن فعال آرند منصرف بود و اگر بر وزن فعلان و از مادۀ ’تب ّ’ گیرند غیرمنصرف است... (از تاج العروس)
کاه فروش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از مادۀ ’تبن’ فروشندۀ کاه و بر وزن فعال آرند منصرف بود و اگر بر وزن فعلان و از مادۀ ’تَب ّ’ گیرند غیرمنصرف است... (از تاج العروس)