جدول جو
جدول جو

معنی تبلخ - جستجوی لغت در جدول جو

تبلخ
تکبر، بزرگ منشی کردن
تصویری از تبلخ
تصویر تبلخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبلخص
تصویر تبلخص
بسیار گردیدن، سطبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلخ
تصویر تزلخ
لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلخ
تصویر تسلخ
پوسته پوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبخ
تصویر تلبخ
مشک آلایی (مشک از سنسکریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذخ
تصویر تبذخ
گردنکشی بی فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدخ
تصویر تبدخ
گردنکشی کردن، بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلغ
تصویر تبلغ
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلص
تصویر تبلص
جست و جوی، خواستن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
متحیر شدن، کندی ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
((تَ بَ لُّ))
کاهلی کردن، دریغ خوردن، کندذهنی نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
((تَ بَ لُّ))
دمیدن، روشن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
شک و تردید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
روشن و آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبل
تصویر تبل
دشمنی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
تکبر، بزرگ منشی
ظرف شراب، برای مثال بهای یاسمن و چکریم فرست امروز / که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار (سوزنی- مجمع الفرس - بلخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبل
تصویر تبل
چین و شکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام، برای مثال دیدۀ دشمنت ز کینۀ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری - لغتنامه - تبل)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
((بَ))
کدویی که در آن شراب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
((تَ))
دارای مزه غیرمطبوع، بدمزه، زننده، سخت، سخن تلخ، تندخو، بدخلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبل
تصویر تبل
کینه، دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
دارای طعم تلخی، کنایه از آدم تند و بدخو، کنایه از ناخوشایند، سخت مثلاً دوران تلخ، کنایه از شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
Bitter, Acerbically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
едко , горький
دیکشنری فارسی به روسی
їдко , гіркий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
苦涩地 , 苦的
دیکشنری فارسی به چینی
de maneira ácida, amargo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
acerbicamente, amaro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
de manera ácida, amargo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
de manière acide, amer
دیکشنری فارسی به فرانسوی