جدول جو
جدول جو

معنی تبلخ - جستجوی لغت در جدول جو

تبلخ
(اِ)
گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکبر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبلخ
تکبر، بزرگ منشی کردن
تصویری از تبلخ
تصویر تبلخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبلد
تصویر تبلد
شک و تردید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
روشن و آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک در بخش قاین شهرستان بیرجند که در 48 هزارگزی شمال باختری قاین واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ابتلال. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). تر شدن. (تاج المصادر بیهقی). تر گردیدن، به شدن از بیماری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکوحال شدن بعد از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غریدن شیر و خاک برانگیختن او بچنگال. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
روشن و ممتاز گردیدن راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
تبلغه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تبلغه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِمْ)
روزگار فاگذاشتن به اندک. (تاج المصادر بیهقی). به اندک چیزی روزگار گذاشتن. (زوزنی). اکتفا و بسنده نمودن به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت شدن بیماری. (تاج المصادربیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف رسیدن منزل را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاک چرانیدن گیاه زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چریدن گوسپند همه گیاه زمین را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چریدن شتر هر چیز که در زمین بود. (از قطر المحیط) ، پنهان طلب کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی را. (از اقرب الموارد). به دل میل کردن و جستن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
ماندن و ناتوان شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضدتجلد (در مرد و جنبنده). (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
علهت تبلد فی نهاء صعائد.
لبید (از اقرب الموارد).
، به تکلف بلادت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کندی ذهن. (غیاث اللغات) ، تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دریغ خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسوس خوردن. (فرهنگ نظام) : ساءکسب مالاً او تقوم نوائح علی بلیل مبدیات التبلد. (اقرب الموارد) ، برگردانیدن دو کف دست از اندوه. (قطر المحیط). برگردانیدن هر دو کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دست بر دست زدن مرد از غم و درد. (از قطر المحیط). دست بر دست زدن چنانکه آواز کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، تسلط امیر بر شهر دیگری. (قطر المحیط). مسلط شدن بر شهر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فروکش شدن بزمینی که کسی در آن نباشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از ضعف بزمین افتادن. (اقرب الموارد). بزمین افتادن. (قطر المحیط). افتادن بسوی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن بر زمین. (فرهنگ نظام) ، خود را بلند نشان دادن. (فرهنگ نظام). ظاهراً در این معنی تصحیفی رخ داده و صحیح ’خود را بلید نشان دادن’ است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خندیدن و گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خندیدن و شاد شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هویدا شدن امر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بزرگ منش. (تاج المصادر بیهقی). متکبر. گردن کش. مؤنث: بلخاء، نام مردی از یهود اهل اسکندریه که کیش عیسوی گرفت و در سال 54 میلادی به افسس آمده اظهار ایمان کرد
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگی نمودن و بزرگ منشی کردن، بلند گردیدن. (از قطر المحیط) ، گردنکشی کردن. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بزرگی نمودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نی)
بمشک آلودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابله شدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن. (آنندراج) ، استعمال البله. خود را بگولی زدن. (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن. (از قطر المحیط). تبله المفازه، تعسف من غیر هدایه و لامسئله. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گم شده را جستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خراشیده شدن پوست از بیماری و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انسلاخ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به انسلاخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سطبر شدن، بسیار گردیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
آن که بزرگ منشی کند. (آنندراج). متکبر و بزرگ منش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبلخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبذخ
تصویر تبذخ
گردنکشی بی فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلخص
تصویر تبلخص
بسیار گردیدن، سطبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلخ
تصویر تزلخ
لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلخ
تصویر تسلخ
پوسته پوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبخ
تصویر تلبخ
مشک آلایی (مشک از سنسکریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدخ
تصویر تبدخ
گردنکشی کردن، بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلغ
تصویر تبلغ
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلص
تصویر تبلص
جست و جوی، خواستن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
متحیر شدن، کندی ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
((تَ بَ لُّ))
دمیدن، روشن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
((تَ بَ لُّ))
کاهلی کردن، دریغ خوردن، کندذهنی نشان دادن
فرهنگ فارسی معین