جدول جو
جدول جو

معنی تبزیج - جستجوی لغت در جدول جو

تبزیج(اِ)
آراستن و زینت دادن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظاهراً معرب از بزک فارسی بمعنی آراستن است. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تبزیج
آراستن و زینت دادن
تصویری از تبزیج
تصویر تبزیج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
جزادهنده احسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برون آوردن، از اقران خویش درگذشتن بفضل. (دستورالاخوان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سراییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَیْ یُ)
دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، از سبزی به زردی آمدن خوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود، در بیت زیر از سوزنی بمعنی امتزاج و درآمیختن آمده است:
به گه خلقت جود و به گه خلقت تو
عنصر هر دو به تمزیج عناصر شد ضم.
سوزنی.
، (اصطلاح نجوم) امتزاج کواکب با یکدیگر تا مزاج آنها یکی گردد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
ابتیاج. (منتهی الارب). نیک درخشیدن برق. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیبا گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زیبا و نیکو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بهج اللّه وجهه ، حسّنه . (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بنج (بنگ) خورانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آواز کردن کبک از سوراخ. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برج بنا نهادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه ببرج بافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر ساختن مرد لیاقت خود را (ناظم الاطباء) ، ظاهر ساختن زن لباس خود را (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروتنی نمودن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ افزار در دیگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از تاج العروس ج 3 ص 40)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نشتر زدن حجامتگر و بیطار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوراخ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی). کفانیدن چیزی را. بعجّه تبعیجا، کفانید آن را. (منتهی الارب) ، ریختن باران زمین را. (تاج المصادر بیهقی). تبعیج باران زمین را، ریختن باران زمین راو شکافتن آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : بعج المطرالارض، ریخت باران و شکافت زمین را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاد و مسرور شدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن زیبا گردانیدن، نیکو گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریج
تصویر تبریج
برج بنا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبزیز
تصویر تبزیز
برون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبزیغ
تصویر تبزیغ
نشتر زدن و حجامتگر و بیطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزیج
تصویر تهزیج
سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزیج
تصویر تمزیج
دادن، بخشیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار