جدول جو
جدول جو

معنی تبری - جستجوی لغت در جدول جو

تبری
طبری، از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
تصویری از تبری
تصویر تبری
فرهنگ فارسی عمید
تبری
(تُ / تَ)
سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبری
(تَ بَ)
منسوب به تبرستان. (انجمن آرا) (آنندراج). صورت فارسی ’طبری’ که بعض نویسندگان بکار برده اند.
- بنفشۀ تبری، بنفشۀ طبری.
انجمن آرا و آنندراج شعری از منجیک بشاهد ’بنفشۀ تبری’ آورده اند که در بعض نسخ ’بنفشۀ طبری’ ضبط شده. رجوع به طبری و ترکیب بنفشۀ طبری شود.
- بید تبری. (انجمن آرا) (آنندراج) ، نوعی بید. رجوع به طبری (بید) شود.
- شعر تبری، شعری بوزن مخصوص که تبری گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- لهجۀ تبری، یا لهجۀ مازندرانی که دارای ادبیات میباشد. رجوع به برهان قاطع چ معین شود.
- مقام تبری، مقام مخصوص. (از انجمن آرا) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تبری
(تَ بَ)
امیر، نام مردی از اهل پازوار قریب به شهر بارفروش که او را شیخ العجم خوانده اند. به وزنی خاص اشعار بزبان دری مازندری گفته دیوانش حاضر و به تبری مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). امیر پازواری طبری بود و ترجمه احوال وی در ’امیرپازواری’ بیاید. رجوع به واژه نامۀ طبری ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
تبری
(اِ تِ)
متعرض احسان کسی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (از ناظم الاطباء)، بیزاری. (ناظم الاطباء). بیزار شدن و دوری کردن. مثال: تبری شما را سبب نمی فهمم. فلان همیشه از ما تبری می کند. این لفظ در عربی بمعنی پیش آمدن است (؟) و در فارسی معنی دیگر گرفته است که ذکر شد. این لفظ را در عربی وفارسی با الف (ت ب ررا) هم میخوانند و در رسم الخط فارسی با الف نوشتن هم جایز است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تبری
بیزاری، دوری کردن
تصویری از تبری
تصویر تبری
فرهنگ لغت هوشیار
تبری
((تَ بَ رّ))
دوری کردن، بیزاری جستن، تبرا
تصویری از تبری
تصویر تبری
فرهنگ فارسی معین
تبری
بیزاری جویی، بیزاری دوری گزینی، بیزاری جستن، بیزار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبری
نام کوهی است، نام مقامی آوازی در موسیقی مازندران، زبان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
مبارک باد گفتن، شادباش گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریج
تصویر تبریج
برج بنا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریح
تصویر تبریح
فروتنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
سرد کردن، خنک گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریز
تصویر تبریز
پیدا و آشکار کردن چیزی، بیرون آوردن، و نام شهری است درآذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریخ
تصویر تبریخ
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریص
تصویر تبریص
سر را تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکباد گفتن، مبارکباد شاد باش هما یونخواهی، فروختن اشتر شتر فروشی شاد باش گفتن خجستگی خواستن، شاد باش تهنیت، جمع تبریکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریه
تصویر تبریه
بیزار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریق
تصویر تبریق
آراستگی، زیور بافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
((تَ))
شادباش گفتن، شادباش، تهنیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبریز
تصویر تبریز
((تَ))
بیرون آوردن، آشکار کردن، پیشی گرفتن، نام مرکز استان آذربایجان شرقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرید
تصویر تبرید
((تَ))
خنک کردن، سرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
شادباش، شاباش، خجسته، فرخنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
Congratulation, Felicitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
félicitations, félicitation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
поздравление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
Glückwunsch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
привітання , вітання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
gratulacje
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
祝贺
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
felicitação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
congratulazioni, felicitazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تبریک
تصویر تبریک
felicitación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی