درباختن و ترک کردن چیزی، برای مثال چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی - ۷ حاشیه) گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، ابرو فراخی، طلاقت، انبساط، تحتّم، تازه رویی، مباسطه، بشر، مباسطت، روتازگی، هشاشت، بشاشت
درباختن و ترک کردن چیزی، برای مِثال چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی - ۷ حاشیه) گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، اَبرو فَراخی، طَلاقَت، اِنبِساط، تَحَتُّم، تازِه رویی، مُباسَطِه، بِشر، مُباسَطَت، روتازِگی، هَشاشَت، بَشاشَت
تبذر چیزی از دست کسی، پراکنده شدن آن. (از اقرب الموارد) : چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذر بدانگی استقصا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5). ، زرد شدن و تغییر یافتن آب. (از قطر المحیط) (آنندراج). متغیر شدن و زرد گردیدن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
تبذر چیزی از دست کسی، پراکنده شدن آن. (از اقرب الموارد) : چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود بصد خزینه تبذر بدانگی استقصا. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 5). ، زرد شدن و تغییر یافتن آب. (از قطر المحیط) (آنندراج). متغیر شدن و زرد گردیدن آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
کلمه تحسین و بمعنی بخ، یقال بذخ بذخ، یعنی بخ بخ. (ناظم الاطباء). بذخ بذخ. بذخ بذخ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغه) ، شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء). - بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء). - ، لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). - بذلۀ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا). - بذلۀ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا). - بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفۀ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی). - بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی. حافظ. نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. حافظ. خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب. حافظ. گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب. قاآنی. - ، مسخره. (ناظم الاطباء)
کلمه تحسین و بمعنی بخ، یقال بذخ بذخ، یعنی بخ بخ. (ناظم الاطباء). بِذِخ بِذِخ. بَذَخ بَذَخ، بخ و عجبا. (معجم متن اللغه) ، شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء). - بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء). - ، لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 108). - بذلۀ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا). - بذلۀ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا). - بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج). - بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفۀ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی). - بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین). شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف) : مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی. حافظ. نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام. حافظ. خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب. حافظ. گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب. قاآنی. - ، مسخره. (ناظم الاطباء)