- تبذخ
- گردنکشی بی فرمانی
معنی تبذخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناخویشتن داری، عمل نفس خویشتن کردن، لباس کهنه پوشیدن
زرد شدن آب گندیدن آب
باریدن ابر
گردنکشی کردن، بزرگی نمودن
تکبر، بزرگ منشی کردن
درباختن و ترک کردن چیزی، برای مثال چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی - ۷ حاشیه)
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، ابرو فراخی، طلاقت، انبساط، تحتّم، تازه رویی، مباسطه، بشر، مباسطت، روتازگی، هشاشت، بشاشت
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، ابرو فراخی، طلاقت، انبساط، تحتّم، تازه رویی، مباسطه، بشر، مباسطت، روتازگی، هشاشت، بشاشت