کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک
کُرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گُلغَر، پَت، تِبِد، بُزَشم، بُزوَشم، بُزوَش، تَفتیک
دهی است از دهستان باراندوزچای در بخش حومه شهرستان ارومیه و 16هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 3 هزارگزی خاور راه ارابه رو ترکمان واقع است. جلگه ای باطلاقی و معتدل و مالاریایی است و 206 تن سکنه دارد. آب آن از رود باراندوز و محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان باراندوزچای در بخش حومه شهرستان ارومیه و 16هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 3 هزارگزی خاور راه ارابه رو ترکمان واقع است. جلگه ای باطلاقی و معتدل و مالاریایی است و 206 تن سکنه دارد. آب آن از رود باراندوز و محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از سوره های قرآن کریم است و سورۀ تبت سورۀ مسد یا سورۀ ابی لهب است، صدویازدهمین از قرآن، مکیه. و آن پنج آیت است، پس از نصر و پیش از اخلاص. معنی آن ’بریده باد’. رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 38 چ قمشه ای شود: تبت یدا امامک روزی هزار بار کاین فعل از وی آمد نامد ز بولهب. ناصرخسرو. - تبت واژگون و تبت واژون، آیۀ ’تبت یدا ابی لهب’ را معکوس خواندن برای رفع بلا. (بهار عجم) (آنندراج) : تا ز سر تو واشود مایۀ صدهزار غم تبت واژگون بخوان عقل ستیزه رای را. سالک یزدی (از بهار عجم) (از آنندراج). بی طاقتی مکن که بلای سیاه خط از صدهزار تبت واژون نمیرود. صائب (از بهار عجم) (ازآنندراج)
نام یکی از سوره های قرآن کریم است و سورۀ تبت سورۀ مسد یا سورۀ ابی لهب است، صدویازدهمین از قرآن، مکیه. و آن پنج آیت است، پس از نصر و پیش از اخلاص. معنی آن ’بریده باد’. رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 38 چ قمشه ای شود: تبت یدا امامک روزی هزار بار کاین فعل از وی آمد نامد ز بولهب. ناصرخسرو. - تبت واژگون و تبت واژون، آیۀ ’تبت یدا ابی لهب’ را معکوس خواندن برای رفع بلا. (بهار عجم) (آنندراج) : تا ز سر تو واشود مایۀ صدهزار غم تبت واژگون بخوان عقل ستیزه رای را. سالک یزدی (از بهار عجم) (از آنندراج). بی طاقتی مکن که بلای سیاه خط از صدهزار تبت واژون نمیرود. صائب (از بهار عجم) (ازآنندراج)
پشم نرمی باشد که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال نفیس بافند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پشم نرمی که نام دیگر تکلمی اش ’کرک’ است. (فرهنگ نظام). و آنرا کرک و کلغر نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کرک نیز گویند. (ناظم الاطباء). و بجای تای دوم دال نیز آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ’تبد’ شود
پشم نرمی باشد که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال نفیس بافند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پشم نرمی که نام دیگر تکلمی اش ’کرک’ است. (فرهنگ نظام). و آنرا کرک و کلغر نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کرک نیز گویند. (ناظم الاطباء). و بجای تای دوم دال نیز آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ’تبد’ شود
نام شهری بود بنزدیک خطا که از او نیز مشک خیزد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). شهری است در حدود چین بغایت خوش هوا و مشک خوب از آنجا آورند و به این معنی بر وزن شدت [ت ب ب ] و مدت [ت ب ب ] هر دو آمده است. (برهان). شهری است در میانۀ کشمیر و چین که آنرا مشدد و غیرمشدد نیز خوانند. به هر صورت مشک تبتی را بدان جا منسوب دارند. (انجمن آرا) (آنندراج). بروزن علت و شدت [ت ب ب ] نام جایی است مشک خیز در میان شرق و شمال کشمیر که مشک خوب از آنجا آرند و بتخفیف موحده [ت ب ] نیز آمده. (غیاث اللغات). نام ولایتی مشک خیز و در عجایب البلدان مندرج است که در ولایت چین شهری است عظیم هوای خوش دارد و مشک تبتی بهترین مشکها است. (شرفنامۀ منیری). تبّت نام مملکتی است که زمینش مرتفع و در شمال چین (؟) واقع است با ضم اول [ت ب ب ] و کسر آن هم [ت ب ب ] صحیح است. (فرهنگ نظام). تبّت قسمتی از آسیای مرکزی که تابع سلطنت چین است و اراضی آن بسیار مرتفع و هوای آن بسیار سرد است و این مملکت امروزه مرکز مذهب بودایی میباشد و دارای شش میلیون نفر جمعیت و پایتختش شهر لهاسا. (ناظم الاطباء). بلادی است در مشرق که مشک خوب از آنجا آرند. (منتهی الارب). وصاحب حدودالعالم آرد: مشرق او بعضی از چینستان است و جنوب او هندوستان است و مغرب وی بعضی از حدود ماوراءالنهر است و بعضی حدود خلخ و شمال وی بعضی از خلخ است و بعضی از تغزغز، و این ناحیتی است آبادان و بسیار مردم و کم خواسته و همه بت پرستند و بعضی از وی گرمسیر است و بعضی سردسیر، همه چیزهای هندوستان به تبت افتد و از تبت به شهرهای مسلمانان افتد و اندر وی معدن های زر است و از او مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب و سمور و قاقم و ختو. و جائی کم نعمت است و ملک این ناحیت را تبت خاقان خوانند و مر او را لشکر و سلاح بسیار است و هرکه اندر تبت شود، خندان و شادان دل شود بی سببی تا از آن ناحیت بیرون آید. و از تبت است ناحیت رانک رنک که معدن زر در آن است و تبت بلوری و ناحیت نزوان و شهر نزوان و میول که مسکن قبیلۀ میول است و شهر برخمان و شهر خرد لهاسا، و ده خرد زوه و ناحیت اجایل، و دو شهر جرمنگان خرد، و جرمنگان بزرگ، و شهر توسمت، و شهرکهای: بالس، کران، جحنان، بریخه، جنخکث، کونکرا، رای کوتیه، برنیا، ندروف، رستویه، مث، غزنا و شهر بینا و کلبانک و کرسانک. (از حدود العالم). محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: ناحیتی در آسیای مرکزی، در مغرب چین. کشوری است در جنوب کوهستانی، و نهر ’تسانک پو’ یا ’براهماپوترا’ آنرا مشروب سازد. در شمال آن نجدهای لم یزرع است. مساحت 1150000 کیلومترمربع و دارای 1500000 سکنه است. پایتخت آن ’لهاسا’ است. مملکت مزبور را روحانیان بودایی اداره می کنند وحکومت در دست ’دالایی - لاما’ (روحانی اعظم) است - انتهی. تبت یا سی -تسان کشور مستقلی که در جنوب غربی چین و بر سرحد شمالی نپال واقع است و آنرا از جهت ارتفاعی که از سطح دریا دارد، بام دنیا گویند چه بزرگترین و مرتفعترین فلات آسیا و جهان است که در میان بزرگترین و معظم ترین سلسله جبال جهان قرار دارد و شطهای قابل اهمیت جنوبی و شرقی آسیا از آن سرازیر میگردد.فلاتی است لم یزرع و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 5000 متر است (ارتفاع قلۀ دماوند از سطح دریا 5465 متراست). جنوب آنرا کوههای بسیار بلند هیمالیا فراگرفته است. کوههای مرتفع دیگری از آن جمله قراقروم در جنوب غربی و آلتین تاغ در شمال و نان شان در شمال شرقی این سرزمین واقع است. وسعت آن 1215000 کیلومترمربع و دارای 1274000 تن سکنه است. پایتخت آن شهر مذهبی ’لهاسا’ است و ’دالایی لاما’ بر آن فرمانروایی داشت. هوای این سرزمین بسیار سرد و درجۀ حرارت متوسط این منطقه 10 درجۀ سانتیگراد زیر صفر است و بر اثر این سرما زراعت و درخت کاری در آنجا بسیار نادر و ناچیز است و تنها منبع ثروت عمده این کشور پرورش حیوانات است و علاوه بر فقر مواد غذایی که در این سرزمین حکمفرما است، بر اثر فقدان جنگل موضوع سوخت هم در آنجا یکی از مسائل مشکل را بوجود آورده است. حیواناتی که در این کشور پرورش میدهند عبارتند از: نوعی گاومیش، اسب، گوسفند و بز که پشم و پوست و چرم آنها بزرگترین رقم صادراتی کشور تبت را تشکیل میدهد. پشم بز و گوسفند تبت بر اثر سرما بسیار مرغوب است و در درجۀ اول قرار دارد و پارچه های پشمی آن بسیار لطیف و شهرۀ آفاق است. معادن طلا در این خطه فراوان است و بطرز بدوی استخراج می گردد و بیشتر رودهایی که بطرف مشرق این سرزمین جریان دارند، دارای ذرات طلا می باشد که در جریانهای آرام رودها بدست می آید. با آنکه رودهای عظیمی از این منطقه سرچشمه میگیرد معذلک در داخل این کشور رودها و برکه ه-ای قابل توجه و مورد استفاده کمتر وجود داردو مخصوصاً بر اثر یخبندان بودن کمتر به ک-ار کش-اورزی می آید. رودهای مهم آن عبارتند از: ’اندوس’ و ’تسانگ پو’ رود اخیر چون وارد سرحد هند و برمه شود ’براهم-اپ-وت-ر’ ن-ام دارد. واردات این کشور نخ، پارچه، مواد غذائی، برنج و چای است و بزرگترین مرکز بازرگانی آن ’گیانگتس-ه’ و ’یاتونگ’ و ’گارتوک’ و ’شی گاتسه’ است که سه شهر اول برای داد و ستد بازرگانان خارجی و استقرار نمایندگیها آزاد است. دولت پادشاهی تبت در قرن پنجم یا ششم م.تا سال 914 میلادی (تاریخ سقوط حکومت سلطنتی) ادامه داشت و در ابتدای قرن یازدهم رژیم لامایی در آنجا برقرارگشت و لاماها تا قرن 15-16 که دورۀ تأسیس دالایی لامابود، مستبدانه در آن جا حکومت می کردند. این کشور و مخصوصاً شهر لهاسا از بزرگترین مراکز مذهبی پیروان بودا و عبادتگاهها و بتکده های عظیم آن زیارتگاه بزرگ بودائیان جهان است و شخص دالایی لاما یک قدرت مذهبی و سیاسی است که در میان قوم مغول و مردم چین و هند و دیگر کشورهای بودایی احترام فراوانی دارد: صد کارگاه ششتر کرده ست باغ دوش صد کارگاه تبت کرده ست دشت طی. منوچهری. نوبهار آمد و آوردگل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا. منوچهری. در مشک گیسوی تو بت چین است مر تاتار را بر رشک آهوی تبت چین است مر تاتار را. سلمان (؟) (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). بشهر اهواز از تب کسی جدا نشود به تبت اندر غمگین ندید کس دیّار. احمد بن حسن جرجانی (از جامع الحکمتین چ کربین و معین ص 22). صبا را ندانی ز عطار تبت زمین را ندانی ز دیبای ششتر. ناصرخسرو. بینی این باد که گویی دم یارستی یاش بر تبت و خرخیز گذارستی. ناصرخسرو. ای که هر دم ز تبت خلقت صد شتربار مشک در سفرند. خاقانی. دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران بخراسان بینم. خاقانی. ز هندوستان شد به تبت زمین وز آنجا درآمد به اقصای چین. نظامی. صبا نافۀ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه معنی گرفت. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 51، شدالازار ص 501، نخبهالدهر دمشقی ص 265، التفهیم بیرونی ص 199، عقدالفرید ج 7 ص 286، عیون الاخبار ج 1 ص 219، تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 15، 46، 51، 150، 154، تاریخ غازان ص 188، الجماهر ص 25، 180، 288، مجمل التواریخ و القصص ص 420، 477، 480 و نزههالقلوب چ گای لیسترانج ص 10، 18، 213، 256، 260، 287 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 614، ج 3 ص پپ، 49، ج 4 ص 624، 643، 668، 675، 677، 694 و معجم البلدان ج 2 ص 358، 360 و جامعالحکمتین ناصرخسرو چ هانری کربین و معین ص 183، 184 و مشک تبت ودالایی لاما شود
نام شهری بود بنزدیک خطا که از او نیز مشک خیزد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). شهری است در حدود چین بغایت خوش هوا و مشک خوب از آنجا آورند و به این معنی بر وزن شدت [ت ِب ْ ب َ] و مدت [ت ُب ْ ب َ] هر دو آمده است. (برهان). شهری است در میانۀ کشمیر و چین که آنرا مشدد و غیرمشدد نیز خوانند. به هر صورت مشک تبتی را بدان جا منسوب دارند. (انجمن آرا) (آنندراج). بروزن علت و شدت [ت ِب ْ ب َ] نام جایی است مشک خیز در میان شرق و شمال کشمیر که مشک خوب از آنجا آرند و بتخفیف موحده [ت ِ ب َ] نیز آمده. (غیاث اللغات). نام ولایتی مشک خیز و در عجایب البلدان مندرج است که در ولایت چین شهری است عظیم هوای خوش دارد و مشک تبتی بهترین مشکها است. (شرفنامۀ منیری). تَبَّت نام مملکتی است که زمینش مرتفع و در شمال چین (؟) واقع است با ضم اول [ت ُب ْ ب َ] و کسر آن هم [ت ِب ْ ب َ] صحیح است. (فرهنگ نظام). تِبَّت قسمتی از آسیای مرکزی که تابع سلطنت چین است و اراضی آن بسیار مرتفع و هوای آن بسیار سرد است و این مملکت امروزه مرکز مذهب بودایی میباشد و دارای شش میلیون نفر جمعیت و پایتختش شهر لهاسا. (ناظم الاطباء). بلادی است در مشرق که مشک خوب از آنجا آرند. (منتهی الارب). وصاحب حدودالعالم آرد: مشرق او بعضی از چینستان است و جنوب او هندوستان است و مغرب وی بعضی از حدود ماوراءالنهر است و بعضی حدود خلخ و شمال وی بعضی از خلخ است و بعضی از تغزغز، و این ناحیتی است آبادان و بسیار مردم و کم خواسته و همه بت پرستند و بعضی از وی گرمسیر است و بعضی سردسیر، همه چیزهای هندوستان به تبت افتد و از تبت به شهرهای مسلمانان افتد و اندر وی معدن های زر است و از او مشک بسیار خیزد و روباه سیاه و سنجاب و سمور و قاقم و ختو. و جائی کم نعمت است و ملک این ناحیت را تبت خاقان خوانند و مر او را لشکر و سلاح بسیار است و هرکه اندر تبت شود، خندان و شادان دل شود بی سببی تا از آن ناحیت بیرون آید. و از تبت است ناحیت رانک رنک که معدن زر در آن است و تبت بلوری و ناحیت نزوان و شهر نزوان و میول که مسکن قبیلۀ میول است و شهر برخمان و شهر خرد لهاسا، و ده خرد زوه و ناحیت اجایل، و دو شهر جرمنگان خرد، و جرمنگان بزرگ، و شهر توسمت، و شهرکهای: بالس، کران، جحنان، بریخه، جنخکث، کونکرا، رای کوتیه، برنیا، ندروف، رستویه، مث، غزنا و شهر بینا و کلبانک و کرسانک. (از حدود العالم). محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: ناحیتی در آسیای مرکزی، در مغرب چین. کشوری است در جنوب کوهستانی، و نهر ’تسانک پو’ یا ’براهماپوترا’ آنرا مشروب سازد. در شمال آن نجدهای لم یزرع است. مساحت 1150000 کیلومترمربع و دارای 1500000 سکنه است. پایتخت آن ’لهاسا’ است. مملکت مزبور را روحانیان بودایی اداره می کنند وحکومت در دست ’دالایی - لاما’ (روحانی اعظم) است - انتهی. تبت یا سی -تسان کشور مستقلی که در جنوب غربی چین و بر سرحد شمالی نپال واقع است و آنرا از جهت ارتفاعی که از سطح دریا دارد، بام دنیا گویند چه بزرگترین و مرتفعترین فلات آسیا و جهان است که در میان بزرگترین و معظم ترین سلسله جبال جهان قرار دارد و شطهای قابل اهمیت جنوبی و شرقی آسیا از آن سرازیر میگردد.فلاتی است لم یزرع و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 5000 متر است (ارتفاع قلۀ دماوند از سطح دریا 5465 متراست). جنوب آنرا کوههای بسیار بلند هیمالیا فراگرفته است. کوههای مرتفع دیگری از آن جمله قراقروم در جنوب غربی و آلتین تاغ در شمال و نان شان در شمال شرقی این سرزمین واقع است. وسعت آن 1215000 کیلومترمربع و دارای 1274000 تن سکنه است. پایتخت آن شهر مذهبی ’لهاسا’ است و ’دالایی لاما’ بر آن فرمانروایی داشت. هوای این سرزمین بسیار سرد و درجۀ حرارت متوسط این منطقه 10 درجۀ سانتیگراد زیر صفر است و بر اثر این سرما زراعت و درخت کاری در آنجا بسیار نادر و ناچیز است و تنها منبع ثروت عمده این کشور پرورش حیوانات است و علاوه بر فقر مواد غذایی که در این سرزمین حکمفرما است، بر اثر فقدان جنگل موضوع سوخت هم در آنجا یکی از مسائل مشکل را بوجود آورده است. حیواناتی که در این کشور پرورش میدهند عبارتند از: نوعی گاومیش، اسب، گوسفند و بز که پشم و پوست و چرم آنها بزرگترین رقم صادراتی کشور تبت را تشکیل میدهد. پشم بز و گوسفند تبت بر اثر سرما بسیار مرغوب است و در درجۀ اول قرار دارد و پارچه های پشمی آن بسیار لطیف و شهرۀ آفاق است. معادن طلا در این خطه فراوان است و بطرز بدوی استخراج می گردد و بیشتر رودهایی که بطرف مشرق این سرزمین جریان دارند، دارای ذرات طلا می باشد که در جریانهای آرام رودها بدست می آید. با آنکه رودهای عظیمی از این منطقه سرچشمه میگیرد معذلک در داخل این کشور رودها و برکه ه-ای قابل توجه و مورد استفاده کمتر وجود داردو مخصوصاً بر اثر یخبندان بودن کمتر به ک-ار کش-اورزی می آید. رودهای مهم آن عبارتند از: ’اندوس’ و ’تسانگ پو’ رود اخیر چون وارد سرحد هند و برمه شود ’براهم-اپ-وت-ر’ ن-ام دارد. واردات این کشور نخ، پارچه، مواد غذائی، برنج و چای است و بزرگترین مرکز بازرگانی آن ’گیانگتس-ه’ و ’یاتونگ’ و ’گارتوک’ و ’شی گاتسه’ است که سه شهر اول برای داد و ستد بازرگانان خارجی و استقرار نمایندگیها آزاد است. دولت پادشاهی تبت در قرن پنجم یا ششم م.تا سال 914 میلادی (تاریخ سقوط حکومت سلطنتی) ادامه داشت و در ابتدای قرن یازدهم رژیم لامایی در آنجا برقرارگشت و لاماها تا قرن 15-16 که دورۀ تأسیس دالایی لامابود، مستبدانه در آن جا حکومت می کردند. این کشور و مخصوصاً شهر لهاسا از بزرگترین مراکز مذهبی پیروان بودا و عبادتگاهها و بتکده های عظیم آن زیارتگاه بزرگ بودائیان جهان است و شخص دالایی لاما یک قدرت مذهبی و سیاسی است که در میان قوم مغول و مردم چین و هند و دیگر کشورهای بودایی احترام فراوانی دارد: صد کارگاه ششتر کرده ست باغ دوش صد کارگاه تبت کرده ست دشت طی. منوچهری. نوبهار آمد و آوردگل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا. منوچهری. در مشک گیسوی تو بت چین است مر تاتار را بر رشک آهوی تبت چین است مر تاتار را. سلمان (؟) (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). بشهر اهواز از تب کسی جدا نشود به تبت اندر غمگین ندید کس دیّار. احمد بن حسن جرجانی (از جامع الحکمتین چ کربین و معین ص 22). صبا را ندانی ز عطار تبت زمین را ندانی ز دیبای ششتر. ناصرخسرو. بینی این باد که گویی دم یارستی یاش بر تبت و خرخیز گذارستی. ناصرخسرو. ای که هر دم ز تبت خلقت صد شتربار مشک در سفرند. خاقانی. دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است کآهوی تبت توران بخراسان بینم. خاقانی. ز هندوستان شد به تبت زمین وز آنجا درآمد به اقصای چین. نظامی. صبا نافۀ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه معنی گرفت. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 51، شدالازار ص 501، نخبهالدهر دمشقی ص 265، التفهیم بیرونی ص 199، عقدالفرید ج 7 ص 286، عیون الاخبار ج 1 ص 219، تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 15، 46، 51، 150، 154، تاریخ غازان ص 188، الجماهر ص 25، 180، 288، مجمل التواریخ و القصص ص 420، 477، 480 و نزههالقلوب چ گای لیسترانج ص 10، 18، 213، 256، 260، 287 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 614، ج 3 ص پپ، 49، ج 4 ص 624، 643، 668، 675، 677، 694 و معجم البلدان ج 2 ص 358، 360 و جامعالحکمتین ناصرخسرو چ هانری کربین و معین ص 183، 184 و مشک تبت ودالایی لاما شود
منسوب به تبت که شهری است در کوهستان جنوب (کذا) هندوستان قریب کشمیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به تبت مانند مشک تبتی و مردم تبتی. (ناظم الاطباء) : آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی وآن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار. منوچهری. و اما از لغت های مختلف مغولی خود منسوب به او است و عربی و پارسی و هندی و کشمیری و تبتی و ختایی و فرنگی و سایر لغات از هر یک چیزی داند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 171)
منسوب به تبت که شهری است در کوهستان جنوب (کذا) هندوستان قریب کشمیر. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به تبت مانند مشک تبتی و مردم تبتی. (ناظم الاطباء) : آن یکی دُری که دارد بوی مشک تبتی وآن دگر مشکی که دارد رنگ دُر شاهوار. منوچهری. و اما از لغت های مختلف مغولی خود منسوب به او است و عربی و پارسی و هندی و کشمیری و تبتی و ختایی و فرنگی و سایر لغات از هر یک چیزی داند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 171)
رتبه. رتبه و پایه و منزلت. (آنندراج). منزلت. (از اقرب الموارد). مقام. مرتبت. مرتبه. مکانت. پایگاه. جایگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه. (ناظم الاطباء). ج، رتب. (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رتب شود: آری شگفت نیست که از رتبت بلند کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها. مسعودسعد. به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست. مسعودسعد. همه گفتند رتبت مسعود زود باشد که بر سما باشد. مسعودسعد. اهل دنیا جویای سه رتبتند. (کلیله و دمنه). هرکه رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه). رای در رتبت بر شما مقدم است. (کلیله و دمنه). گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک بام خداوند را اوست به شب پاسبان. خاقانی. تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت تبریز شد ز رتبت او روضهالسلام. خاقانی. ای دیدۀ عقل در تو شاخص واوهام زرتبت تو حیران. خاقانی. بسرخاک محمد پسر یحیی پاک روم و رتبت حسّان به خراسان یابم. خاقانی. بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256). نه هر کس سزاوار باشد به صدر کرامت به فضلست و رتبت به قدر. سعدی. اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان. شمس طبسی. علما راست رتبتی در جاه که نگرددبروزگار تباه. ؟ ، جای دیده بان بر سر کوه و بلندی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رتب. (ناظم الاطباء)
رتبه. رتبه و پایه و منزلت. (آنندراج). منزلت. (از اقرب الموارد). مقام. مرتبت. مرتبه. مکانت. پایگاه. جایگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه. (ناظم الاطباء). ج، رُتَب. (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رُتَب شود: آری شگفت نیست که از رتبت بلند کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها. مسعودسعد. به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست. مسعودسعد. همه گفتند رتبت مسعود زود باشد که بر سما باشد. مسعودسعد. اهل دنیا جویای سه رتبتند. (کلیله و دمنه). هرکه رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه). رای در رتبت بر شما مقدم است. (کلیله و دمنه). گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک بام خداوند را اوست به شب پاسبان. خاقانی. تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت تبریز شد ز رتبت او روضهالسلام. خاقانی. ای دیدۀ عقل در تو شاخص واوهام زرتبت تو حیران. خاقانی. بسرخاک محمد پسر یحیی پاک رَوَم و رتبت حسّان به خراسان یابم. خاقانی. بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256). نه هر کس سزاوار باشد به صدر کرامت به فضلست و رتبت به قدر. سعدی. اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان. شمس طبسی. علما راست رتبتی در جاه که نگرددبروزگار تباه. ؟ ، جای دیده بان بر سر کوه و بلندی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رُتَب. (ناظم الاطباء)
بریده گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن. (فرهنگ نظام) ، انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با خدا گرویدن و دل از دنیا بریدن. (غیاث اللغات). بریدن از ماسوای و پیوستن بخدا. (فرهنگ نظام) ، کار خالص کردن خدای را. (ترجمان علامۀ جرجانی). کار ویژه کردن خداوند را عز و جل. (زوزنی) : از مقامات تبتل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا. مولوی. ، ببریدن از زنان و بی مهرگشتن از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لارهبانیه و لاتبتل فی الاسلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن نکردن. (دهار) ، تبتل فسیله، جدا و مستغنی گردیدن نهال از درخت اصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بریده گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن. (فرهنگ نظام) ، انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با خدا گرویدن و دل از دنیا بریدن. (غیاث اللغات). بریدن از ماسوای و پیوستن بخدا. (فرهنگ نظام) ، کار خالص کردن خدای را. (ترجمان علامۀ جرجانی). کار ویژه کردن خداوند را عز و جل. (زوزنی) : از مقامات تبتل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا. مولوی. ، ببریدن از زنان و بی مهرگشتن از آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه الحدیث: لارهبانیه و لاتبتل فی الاسلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن نکردن. (دهار) ، تبتل فسیله، جدا و مستغنی گردیدن نهال از درخت اصل. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان میان آب دربخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 11هزارگزی جنوب شوشتر و کنار راه اتومبیل رو شوشتر به بند قیر واقع است. دشتی است گرمسیر و 100 تن سکنه دارد و آب آن از رود شطیط است. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است و ساکنین آنجا عرب میان آبی هستند و در تابستان راه آنجا اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان میان آب دربخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 11هزارگزی جنوب شوشتر و کنار راه اتومبیل رو شوشتر به بند قیر واقع است. دشتی است گرمسیر و 100 تن سکنه دارد و آب آن از رود شطیط است. محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است و ساکنین آنجا عرب میان آبی هستند و در تابستان راه آنجا اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)