جدول جو
جدول جو

معنی تبانج - جستجوی لغت در جدول جو

تبانج
(تَ نَ)
زن شوهردار ومحصنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلانج
تصویر تلانج
تلاج ها، شورها و غوغاها، مشغله ها، گرفتاری ها، جمع واژۀ تلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبانی
تصویر تبانی
با هم سازش کردن و هم دست شدن برای اقدام به امری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 144هزارگزی جنوب میناب و بر سر راه مالرو جاسک به میناب واقع است و40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با)
الفارسی. وی در کوفه از ابی عبده بن ابی السفر حدیث کرد و ابوبکر محمد بن ابراهیم بن المقری از وی روایت دارد. (انساب سمعانی ورق 103 الف)
ابوالعباس التبان امام اهل ری به نشابور بود. (انساب سمعانی ورق 103 الف). رجوع به تبانیان و آل تبان و ابوالعباس تبانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با)
کاه فروش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از مادۀ ’تبن’ فروشندۀ کاه و بر وزن فعال آرند منصرف بود و اگر بر وزن فعلان و از مادۀ ’تب ّ’ گیرند غیرمنصرف است... (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
توبن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیۀ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نسف. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس آرد: تبانه بر وزن شمامه قریه ایست به ماوراءالنهر. رجوع به تبانه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ / تِ)
لقب تبع حمیری که او را اسعد تبان گویند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در تاج العروس تبّان و تبّان نیز ضبط شده است. رجوع به تبع شود
لغت نامه دهخدا
(تُبْ با)
ج، تبابین. (منتهی الارب). ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. (قاموس از فرهنگ نظام) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (قطر المحیط). شلوار کشتی بان. (مهذب الاسماء). شلوار کوتاه بمقدار یک وجب. (از تاج العروس) (قطر المحیط). شلوار کوتاه فارسی، معرب تنبان است. (از اقرب الموارد). بیشتر ملاحان آنرا پوشند. (از منتهی الارب). مخصوص ملاحان و کشتی گیران است. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (تاج العروس) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبان و توبان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نسبت دادن خود را به خاندان بزرگ. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ نَ)
بانگ و مشغله و شور و غلغله را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم فخر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبن نعت است از آن. (آنندراج). تبن تبناً و تبانه، زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با نَ)
مؤنث تبّان. (قطر المحیط). رجوع به تبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَنَ)
جای تبن (کاه) است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با)
ابوطاهر تبانی که از اعیان قضات دورۀ سلطان مسعود غزنوی بود:... و قاضی بوطاهر تبانی را که از اعیان قضات است، برسولی نامزد کرده می آید تا بدان دیار کریم حرسهالله آید و عهدها تازه کرده شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77). رجوع به ابوطاهر شود
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با)
منسوب به تبانه. رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
موسی بن حفص بن نوح بن محمد بن موسی التبانی الکسّی مکنی به ابوهارون که برای کسب علم به حجاز و عراق رفت.... وی از محمد بن عبدالله بن زیدالمقری روایت کرد، و ازو حمادبن شاکرالنسفی روایت کرده است. (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس صاحب ترجمه را منسوب به تبانه قریه ای به ماوراءالنهر ذکر کرده است. رجوع به تاج العروس ج 9 ص 153 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوب به تبان. رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تُبْ با)
حسین بن احمد بن علی بن محمد بن یعقوب الواسطی مکنی به ابوعبدالله معروف به ابن تبان که از وی ابومسعود احمد بن محمد بن علی بن عبدالله النحلی (کذا) الرازی الحافظ روایت کرده است. (انساب سمعانی ورق 103). رجوع به تاج العروس ج 9 صص 152-153 شود
لغت نامه دهخدا
(تُبْ با)
منسوب به تبان، شلوار کوتاهی که ملاحان پوشند. (انساب سمعانی ورق 103)
لغت نامه دهخدا
(گَ زُ پَ / پِ کَ دَ)
با یکدیگر قراری نهادن، و بیشتر تبانی علیه ثالثی است. مواضعۀ نهانی پیمان بستن. این کلمه برساخته از مادۀ ’ب ن ی’ است و در فرهنگهای عربی استعمال نشده. در نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز آمده: تبانی با یکدیگر قرار گذاشتن از کلمات مجعول است و در کتب لغت موجود نیست. (شمارۀ دوم از سال اول نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
لغت نامه دهخدا
(اِ یَ)
بسیارشکوفه شدن مرغزار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار کرشمه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اشتینگاس تبانجیر و تبانجیژ را بمعنی نوعی گل آورده است. ولی مرحوم ناظم الاطباء این دو کلمه را نام رودخانه ای دانسته است. و رجوع به تبانچیژ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبان
تصویر تبان
پارسی تازی گشته تنبان توبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغنج
تصویر تبغنج
بسیار کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبانی
تصویر تبانی
با یکدیگر قراری نهادن، نهانی پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلانج
تصویر تلانج
بانگ مشغله شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبانی
تصویر تبانی
((تَ))
با یکدیگر هم دست شدن برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبانی
تصویر تبانی
ساخت و پاخت، سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
توطئه، دسیسه، توطئه گری، دسیسه چینی، ساخت وپاخت، توافق پنهانی، هم دستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد