جدول جو
جدول جو

معنی تایقور - جستجوی لغت در جدول جو

تایقور
تایقور میرزا از امراء و بزرگان دربار شاه اسماعیل صفوی بود که در تاریخ 923 ه، ق، مأمور آوردن امیر سلطان (والی خراسان) بدرگاه گشت، رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 576 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمور
تصویر تیمور
(پسرانه)
نام سردار پادشاه بزرگ مغول و مؤسس سلسله تیموریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
تاج دار، کنایه از صاحب تاج و تخت، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقور
تصویر ناقور
سازی بادی، شبیه بوق یا شاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ حق، پشک، چوگک، کلیک، چغو، هامه، کول، شباویز، مرغ شباویز، بیغوش، کنگر، کوف، کوکن، کلک، پش، پژ، مرغ شب آویز، بوف، کوچ، اشوزشت، بوم، آکو، پسک، مرغ بهمن
فرهنگ فارسی عمید
بزعم ’دوپنی’ نویسندۀ فرهنگ فرانسه از کلمه ’تمبور’ عربی و اسپانیایی گرفته شده ولی نویسندگان فرهنگهای متأخر فرانسوی آن را از تبیر (تبیرۀ فارسی) دانسته اند و در فرانسه بمعنی طبل آید و آن محفظه ای است استوانه ای که دو طرف آن رابا پوست پوشانند و بر یک طرف از این دو سطح پوشیده از پوست برای ایجاد صداها با دو چوب مخصوص نوازند
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
رجوع به تامور و تاموره شود
لغت نامه دهخدا
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)،
رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایلات کرد ایران در جوانرود که تقریباً 50 خانوار میشوند و در زمستان در ’بی بی ناز’ و ’شیخ اسماعیل’ سکنی دارند، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
پسر شیرامون نویان پسر جورماغون است که به دستور غازان خان وی را در سه گنبد به یاسا رسانیدند، رجوع به تاریخ غازانی چ کارل یان ص 104 شود
لغت نامه دهخدا
(چُرْ)
نام جایی است در دکن. (آنندراج). شهری است در سرزمین دکن واقع در 172هزارگزی جنوب باختری حیدرآباد و دارای قلعه ای بلند و عالی است. رایچور دیرگاهی پایتخت شاهان سلسلۀبهمنی و جز آنان بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
شهری است به هند (مدرس)، 60000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای مقدس هندیان است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل ’تانجاور’ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
این کلمه مرکب است از ’تاگ’ و مزید مؤخر ’ور’ بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل. رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 3 صص 484-488 شود. این کلمه را ارمنیان بصورت تگور بمعنی شاه و تاجدار استعمال کنند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه در 34 هزارگزی جنوب باختری مراغه، سکنۀ آن 940 تن، آب از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، حبوبات، کشمش، بادام، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جغد، بیقوچ، بیقوش، بوم، بوف
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
فرع خراج: و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر آن می بودند اللیله و حبلی می گفتند، (تاریخ غازانی ص 202)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرنای شاخ دمیدنی بوقی که درآن دمند صور، جمع نواقیر. ناقوس. چوب درازی که نصاری برای اعلام دخول درنمازآنرابچوبی کوچکتربنام} وبیل {زنند، زنگی بزرگ که دربرج کلیسا از سقف آویخته است وبرای دعوت ترسایان بعبادت و اجرای مراسم مذهبی آنرابصدا درآورند، جمع نواقیس، الف - انتباهی که شخص رابسوی توبت وانابت وعبادت خواند. ب - جذبه ای که از حق تعالی خبرکند وازنفس خلاصی دهد وبطاعت و قناعت دعوت کند وازخواب غفلت بیدار سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقور
تصویر صاقور
کلنگ، زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیقر
تصویر تبیقر
فراخ و گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاهور
تصویر تاهور
ابر، سحاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
داری تاج با افسر، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تاغوت واژه پارسی است ته تی توخ تا د انه تاغران ته دار تادار (گویش گیلکی) تی یاتوغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقار
تصویر ایقار
بار کردن، گرانباری، گرانسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمور
تصویر تیمور
ترکی پولاد
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی، داغزن ابزاری که بدان چارپایان را داغ نهند، ریش زخم گرمی حرارت، آهنی که بدان چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیقور
تصویر ابیقور
اپیکور نام فرزانه ای از یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابقور
تصویر تابقور
مغولی پیراباج (جرائم مالیاتی فرع خراج) فرع خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
((وَ))
دارای تاج، پادشاه، سلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایمر
تصویر تایمر
((مِ))
سوییچ ساعتی، نوعی ابزار که به وسیله آن می توان دستگاهی را در فاصله زمانی معینی روشن یا خاموش کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقور
تصویر ساقور
گرمی، حرارت، آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقور
تصویر ناقور
صور، بوق، شیپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایور
تصویر زایور
تولیدگر
فرهنگ واژه فارسی سره