جدول جو
جدول جو

معنی تاگاج - جستجوی لغت در جدول جو

تاگاج
بمعنی یکتا گاه و یک بار باشد، (جهانگیری) :
زهی دولت که من دارم که دیدم
چو تو ممدوح مکرم را بتاگاج،
سوزنی (از جهانگیری)،
مؤلف انجمن آرا آرد: در جهانگیری نوشته تاگاج، یک تا گاه و بیکبار باشد و این بیت حکیم سوزنی را شاهد آورده ... وخطا کرده، ناگاج بمعنی ناگاه است ’نون’ را ’تا’ گمان کرده و جیم و ها با یکدیگر بدل شوند، رجوع به آنندراج شود، مؤلف فرهنگ رشیدی نویسد: ... و جهانگیری ... سهو کرده و تصحیف خوانده ...، و صحیح به نون است، در فرهنگ جهانگیری بمعنی یکتا گاه و یک بار، (لسان العجم ج 1 ص 274) :
بی فکرت و مدّاحی صدر تو همه عمر
حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناگاج،
سوزنی (از انجمن آرا)،
رجوع به ناگاج و گاج و گاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگاج
تصویر ناگاج
ناگاه، بی وقت، بی موقع، بی خبر، ناگهان، بی جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور، چپاول کردن، دزدیدن
تاراج کردن: غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
بانگ، (لسان العجم شعوری) (ناظم الاطباء)، فریاد و غوغا، (ناظم الاطباء)، هنگامه، فتنه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
مردم جزایر فیلیپین که از اختلاط با سیاهان بومی آن سامان پدید آمده اند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ایذۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد، بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
غارت، (فرهنگ نظام) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی)، نهب، (انجمن آرا) (برهان)، چپاول، (فرهنگ نظام)، تارات، (برهان)، یغماکردن، چاپیدن، چپو کردن، تاخت، تاختن، غارتیدن، اغاره، با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن، مغاوره، غارت کردن، (منتهی الارب) : و لف ّ عجاجته علیهم، تاراج آورد بر آنها، (منتهی الارب)، فاحت الغاره، فراخ شد تاراج، (منتهی الارب) :
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی،
فردوسی،
بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست،
فردوسی،
وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه،
فردوسی،
همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند،
فردوسی،
ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست،
فردوسی،
تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم،
فردوسی،
بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند،
فردوسی،
بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟
فردوسی،
کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن،
فردوسی،
وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی،
فردوسی،
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی،
فردوسی،
که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را،
فردوسی،
همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند،
فردوسی،
بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را،
عنصری،
دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن،
اسدی (گرشاسبنامه)،
از ایشان گنه، پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت،
اسدی (گرشاسبنامه)،
برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزادم،
مسعودسعد،
در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش،
خاقانی،
بیش ز تاراج باز عمر سیه سر
زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟
خاقانی،
در آن ره رفتن از تشویش تاراج
بترک تاج کرده ترک را تاج،
نظامی،
اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابدگزند،
نظامی،
بترکان قلم بی سنخ تاراج
یکی میمش کمر بخشد یکی تاج،
نظامی،
وجودش گرفتار زندان گور
تنش طعمه کرم و تاراج مور،
(بوستان)،
شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج،
امیرخسرو،
چو خواجه بیغما دهد خانه را
چه چاره ز تاراج بیگانه را؟
امیرخسرو،
از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران گشته را اندیشۀ تاراج نیست،
کاتبی،
رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود، از هم جدا کردن، (برهان)، (اصطلاح صوفیه) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی، (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی ناگاه است و بیکبار هم گویندش، (برهان قاطع)، تبدیل ناگاه است، (انجمن آرا)، مبدل ناگاه است، (فرهنگ نظام)، ناگاه، (غیاث اللغات)، بیوقت، نابگاه، نابهنگام، ناگاه، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، چپاول، تاختن، چپو کردن، به یغما بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، چپاول، یغما کردن، تاراجیدن
فرهنگ فارسی معین
بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند مال و نعمت کسی را به تاراج برد، دلیل که آن کس را غم و اندوه و زیان رسد، به قدر آن که از وی برده بود. محمد بن سیرین
تاراج کردن، دلیل بر چهار وجه است. اول: شعب. دوم: زیان. سوم: غم و اندوه. چهارم: ارزانی نرخ، مگر که غنیمت است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب