جدول جو
جدول جو

معنی تاکوب - جستجوی لغت در جدول جو

تاکوب
بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، مأخوذ از بربری، فرفیون، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
کوبیده شده در زیر پا، پامال، پاکوبنده، رقاص
پاکوب کردن: چیزی را در زیر پا له کردن، لگد کردن، پامال کردن
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان قیلاب بالا، در بخش الوار، ناحیۀ گرمسیر شهرستان خرم آباد است و در 30هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است، سرزمین آن تپه ماهور و آب آن از رود خانه بلارود است، دارای 108 تن سکنه و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، صنایع دستی مردم آن ده فرش بافی و راه آن مالرو است، ساکنین آنجا از طایفۀ قلاوند میباشند و برای تعلیف احشام خود به ییلاق و قشلاق روند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گرد و غبار، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
راکبه، (اقرب الموارد)، نهال خرمابن بر مادر رسته، (از متن اللغه) (منتهی الارب) (از آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء)، شاخ خرمایی بر تنه خرما برآمده، (از متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آچاری که از ماست و سیر و مغز گردکان سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
بازگردیدن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بشب آمدن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوفته شده بپای،
پای باز، رقاص
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تکوت. تکّوت. تیکوک. بلغت اهل بربر فربیون. (دزی ج 1 ص 139). در مغرب اقصی بلغت بربر فریبون را نامند و همچنین در مغرب میانه این نام را به دانۀ ’اثل’ دهند که فارسیان آن را ’کیزمازک’ (گزمازک) گویند. رجوع به ’اثل’ شود. (از لکلرک ج 1 ص 302). رجوع به مفردات ابن البیطار ج 1 ص 12 و کلمه ’اثل’ و تاکوب شود
لغت نامه دهخدا
وی در دوران امیرتیمور گورکان حاکم قسطنطنیه بود، خواندمیر آرد: بعد از آنکه خاطر خطیر خسروجهانگیر از تمهید بزم عیش به او پرداخت ... مولانا بدرالدین احمد ... را به رسم رسالت بجانب مصر فرستاد ... و مقارن آن حال ایلچی تاکور حاکم قسطنطنیه که اکنون به استنبول اشتهار یافته بدرگاه عالم پناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستندۀ خود بعرض رسانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 511)
امیر تاکور اوغانی، بنابر قول حمداﷲ مستوفی از امراء اوغان و معاصر شاه شجاع بود و سلطان احمد که بعد از وفات شاه شجاع بسلطنت رسید، پس از ورود به کرمان وی را محبوس گردانید، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 736 شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در هند، خواندمیر نویسد: در هشتم ذیقعده سنۀ تسع و ثلثین و ستمائه (639) سلطان مسعودشاه که بغایت کریم طبع و نیکوسیرت بود، سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال به خواجه مهذب الدین تفویض نمود و حکومت بهرایج را بعم خود ... و ایالت بلاد تاکور و سور بملک عزالدین بلبن بزرگ تعلق گرفت، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623)
لغت نامه دهخدا
(تاکْ کو)
جمع واژۀ تاک ّ در حالت رفعی. رجوع به تاک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریچالی است که ازگوز مغز، و سیر و ماست کنند، ترش باشد:
بسنده نکردم به تبکوب خویش
بر آن شدم کز منش سیر بیش.
خجستۀ سرخسی.
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 25)
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکزیک (حوزۀ فدرال)، در خارج شهر مکزیکو قرار دارد و فاصله آن با شهر مکزیکو 5هزار گز است، دارای رصدخانه و 55000 تن سکنه میباشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
پاکوبنده پای باز رقاص، کوفته شده بپای پاکوبیده پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ درخت افربیون که آنرا لبانه مغربیه نیز گویند. توضیح در بعضی کتب تاکوت را بصورت تیکوت هم ذکر کرده اند و در برهان بصورت تاکوب آمده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکوب
تصویر راکوب
پا جوش کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
((کَ نِ یا نَ))
رقاص، کوفته شده، له شده، پای کوب
فرهنگ فارسی معین
رقاص، پایکوب، دست افشان، پای خست، لگدکوب، لگدمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاده صاف کن، راه کوب
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه، لبه ی پرتگاه کم ارتفاع
فرهنگ گویش مازندرانی