- تاژ (دخترانه و پسرانه)
- لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
معنی تاژ - جستجوی لغت در جدول جو
- تاژ
- آلاچق
- تاژ
- خیمه، چادر، سایبان و بمعنی لطیف
- تاژ
- خیمه، چادر،
برای مثال خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
نازک، ظریف، لطیف
- تاژ
- خیمه، سراپرده، لطیف، نازک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رشته دراز و باریک که در دنباله پرو توپلاسم برخی جانوران تک سلولی وجود دارد. این دنباله پروتو پلاسمی در نتیجه حرکاتی که میکند موجب سهولت حرکت جانوران تاژک دار میشود
((ژَ))
فرهنگ فارسی معین
رشته دراز و باریک که در برخی جانوران تک سلولی و نیز بعضی باکتری ها وجود دارد و جانور با تکان دادن آن حرکت می کند
دنبالۀ بسیار باریکی که در برخی جانوران تک سلولی و ریزبینی مانند اسپرماتوزوئید و بعضی باکتری ها وجود دارد و جانور با تکان دادن آن می تواند حرکت کند
خراج، جزیه
شبکه
طاقت، تحمل
مالیات
طاقت
آق خزک
باج باز
توده غله پاک شده و از کاه در آمده
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
استخوان و تخم انگور هسته انگور
کم و بغایت اندک تمام، درست، کامل
هندی تبیرک تبیره کوچک دو پیاله مانند کوچک که هنگام پایکوبی برهم زنند و باآوای آن آهنگ سرود را نگاه دارند طبق فلزی
درخت انگور درخت انگور مو: (تاک رز بینی شده دینار گون پرنیان سبز او زنگار گون) (رودکی)
تاغ از گیاهان واژه پارسی است دارم اسپی کش استخوان در پوست - هست چون در جوال هیزم تاغ (کمال اسماعیل) درختچه ای از تیره اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود 10 گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده، بداغ، زیتون تلخ
دوست، صاحب، یار
بی اشتها
کلاه جواهر نشان که سلاطین بر سر میگذارند
اسم صوت، صدای افتادن چیزی بر جائی، بلوز بدون آستین و دکولته زنانه
توانائی، طاقت، قوت
سر بی مو و بمعنای اضطراب و بی تابی
تاختن، تازنده
بمعنی تیره و تار و نیز بمعنی یکی از آلات موسیقی و نیز رشته پنبه عنکبوت را هم گویند
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
عیش، عشرت، خوشی، برای مثال در این محنت سرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷) ، آسودگی
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین