جدول جو
جدول جو

معنی تاپسیا - جستجوی لغت در جدول جو

تاپسیا
گیاهی پایا با برگ های بریده و گل های سبز چتری که بلندیش تا یک متر می رسد و از ریشۀ آن ماده ای استخراج می شود که برای ساختن مشمّع طبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تاپسیا
ثافسیا، ثفسیا، تفسیا گیاه خودروئی است بنام تاپسیا گارگانیکا، یافوفنوی از فامیل چتریان که در سواحل دریای مدیترانه و بخصوص در الجزیره می روید، اعراب این گیاه را بونفا یا پدر تندرستی می نامند پوست ریشه این گیاه دارای یک جسم رزین مانند بوده که دارای خواص مولد تاول و رادع می باشد و با آن توال آمپلاستیک (مشمّع) درست می کنند و در اروپا بنام تاپسیا معروف می باشد، تاپسیامانند امتیک دارای خواص محرک و خراش دهنده می باشد، اگر آنرا در روی پوست بگذاریم ابتدا موجب قرمزی و حمرت شده و سپس تاول های ریزی بیرون می آید و خارش شدیدی نیز در موضع ظاهر می گردد، دوام این حمرت و تاول و خارش و استسقاء سه الی چهار روز خواهد بود، در داخل، رزین تاپسیامانندیک مسهل خیلی قوی تاثیر نموده و بزودی موجب کاسترو آنتریت می شود، در پزشکی و دام پزشکی سابقاً آنرا بعنوان داروی موضعی بکار می بردند ولی امروزه دیگر متروک شده است (از درمان شناسی احمد عطائی ص 510)، رجوع به ثافسیا و ثفسیا در همین لغت نامه و رجوع به ثافیسا و تفسیا در برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
تاپسیا
لاتینی گزنه از گیاهان گیاهی از تیره چتریان که کوچک و پایا میباشد. ارتفاعش حداکثر تا 5، 1 متر و بحد وفور در آفریقای شمالی و صقلیه وآسیای صغیر و نواحی بحر الرومی میروید 0 برگهایش برنگ سبز شفاف و دراز و نوک تیز و دارای بریدگیهای باریک است و سطح تحتانی پهنک برگها کمرنگ تر از سطح فوقانی آنها است 0 گل آذینش چتر مرکب و گلهایش سبز روشن است از پوست ریشه این گیاه رزینی استخراج میکنند که بنام رزین تاپسیا مشهوراست و اثر آن در تداوی بصورت مشمع بعنوان محرک جلدی است ولی باید در بکار بردنش احتیاط کامل را مرعی داشت زیرا ایجاد تاولهایی بر روی پوست مینماید و بعلاوه ایجاد خارش میکند تافسیا 0، تافیسیا تافسیا سداب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاپیک
تصویر تاپیک
(دخترانه)
درخشان، تابنده، نورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تانیا
تصویر تانیا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، پایانی، آخر، مؤخّر، اخیر، بازپسین، پسین
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
لغت نامه دهخدا
راجۀ هندو که با اسکندر کبیر متحد شد و او را در فتح هند حمایت کرد، وی فرمانروای کشور بزرگی بین هند و هیمالیا بود، ابتدا سعی کرد که با یونانیان مقاومت کند ولی چون مغلوب گشت، روش خود را تغییر داد و با اسکندر همدست گردید تا بدین وسیله بر وسعت کشور خود بیفزاید، اکنون گمان کنند که تاکسیل نام این فرمانروا نبوده بلکه نام پایتخت کشور وی بود که امروزه اتوک نامیده میشود، (رجوع به مادۀ بعد و تاکسیلا شود)، قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ’تاقسیل’آرد: نام یکی از سلاطین قدیمۀ خطۀ سند واقع در شمال غربی هندوستان است، اسکندر کبیر این پادشاه را مغلوب و کشور وی را ضبط نمود اما بشخص وی بی حرمتی نکرد، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1784، 1780، 1791، 1853، 1863، و ج 3 ص 1967، 1968، 1993 و 2057 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز کردن سر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). تیز کردن هر چیزی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). تأسیل سلاح، تیز کردن آن و قرار دادن آن مانند اسل (نیزه). (از اقرب الموارد) ، تأسیل باران، رسیدن تری و نمی آن اسلۀ دست را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) ، دراز کردن چیزی. (از قطر المحیط) ، تأسی-ل ثم-ام، ص-ارت خوص-ه کالاس-ل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أس و’، اندوه نمودن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، بصبرفرمودن. (تاج المصادر بیهقی). تسلی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تعزیت کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج) ، یاری کردن کسی را، چاره جویی و معالجه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تافسیس قصبۀ قدیمی در ساحل شرقی تونس از افریقا، در جهت شمالی مهدیه بجوار راس دماس، در تاریخ 46 قبل از میلاد قیصر در اینجا برماسکی پیون، پتریوس و یوبا غلبه کرد و بقایای قشون پومپویس را که در افریقا بودند تارومار کرد اعراب این محل را ’تبسه’ نامند، یاقوت حموی گوید: ’بیش از چند باب خانه از این قصبه نمانده امروز به ویرانه مبدل گشته است’، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دخترک رومی که حصار شهر روم را بخاطر بدست آوردن بازوبندهای طلای جنگجویان به ’سابین ها’ سپرد و بر اثر این خیانت بدست همانها کشته شد. گروهی هم عقیده دارند سپردن حصار روم به ’سابین ها’ بعلت عشق وی نسبت به رئیس جنگجویان بوده است. فلسفی در فرهنگ اعلام تمدن قدیم آرد: دختری از اهالی روم بود که قلعۀ آن شهر را به ’تاسیوس’ پادشاه سابین تسلیم کرد و بدست آنان نیز بهلاکت رسید. (تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی ص 469). دختر مشهوری در تاریخ روم، پدرش ’تارپیوس’ در زمان ’رملوس’ سمت والیگری روم را داشت. سبب اشتهارش آنست که سابین ها هنگام محاصرۀ روم وی را اغفال کرده وعده دادند که اگر دروازه را بگشاید آنچه در بازوهای چپ خود دارند (بازوبندهای طلا) به وی خواهند داد. دخترک نادان چون دروازه را باز کرد سابین ها سپرهای سنگین خود را هم که بر بازوهای چپ داشتند با بازوبندهای طلا بر روی وی ریختند چنانکه در زیر آن بار سنگین جان بداد، پس جنازه وی را در گوشه ای از کوه ’کاپیتولین’ بخاک سپردند و آن تخته سنگ را که گورش در زیر آن قرار داشت ’تارپیه’ خواندند. بعد از آن برحسب عادت خائنان وطن را از بالای آن سنگ پرت می کردند تا کشته شوند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارپین شود
لغت نامه دهخدا
ترسیس، طرسیس، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند، در تحقیق این مطلب اختلاف است، برخی گویند مقصود زنگبار است، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان ’اوفیر’ مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است، گروهی نیز گویند همان ’تارتسۀ’ واقع در اسپانیا است، در جنوب اسپانیا در نزدیکی ’هوئلوا’ محلی موسوم به ’تارسیس’ وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب ’طرطوشه’ نامیده میشده، ممکن است ’تارسیس’ عبرانیها و ’تارتسۀ’ فینیقی ها همین مکان باشد، رجوع به ’تارتسه’ شود
لغت نامه دهخدا
اذرباس، (بحر الجواهر)، ثافیسا، در منهاج ثافیستا نیز آمده است و آن صمغ سداب برّی است، (بحر الجواهر)، صمغ سداب کوهی، یتبون، و بزبان بربر آن را ادریاس نامند، بقول دیسقوریدس این نبات نامش از جزیره تافسیس مشتق است چه آنرا اول بار بدآنجا یافتند برگهایش مجموعاً شبیه نارثقس است بیخ شاخه های آن شبیه به رازیانه است گل آن زرد و تخم آن اندک مستطیل و شبیه نبات نارثقس است جز آنکه آن کوچکتر است ریشه آن در خارج سیاه و در داخل سپید است و پوست آن سطبر و گس است عصارۀ ریشه آن را هنگامی که باد میوزد نگیرند چون ترشح آن از غایت تندی زیان رساند به اعضای بدن و بثور و دمل آرد، ریشه آن چون بیش از یکسال ماند از آن پس نفع ندهد، ریشه آن را خرد کرده در مسکه پزند تا آن اندازه که خاصیت آن بمسکه منتقل شود سپس بیالایند و آن روغن را در مواقع حاجت بکار برند و آن برای تقویت عصب و درد مفاصل نافع باشد اگر ریشه ثافسیا را بسایند و با آردجو مخلوط کنند برای جراحات و درد سینه مفید است، جالینوس در کتاب میامر گوید که بدل آن ترتیزک در داءالثعلب، ثافسیا را بخطا با صمغ سداب بری یکی دانند، (مفردات ابن البیطار)، صمغ نباتی است سفیدرنگ شبیه به انزروت با طعم تند و تلخ و بسیار تندبو و نبات او شبیه به رازیانه و گلش سفید و تخمش مانند انجره و با اندک عرض و در اطراف شعبه های او مثل اکلۀ شبت و بیخش غلیظ و بسیار تند و تلخ و منبت او کوههای سخت و درتنکابن و الموت ’جرنذ’ و به دیلمی ’تنبلی’ گویند، و بیخ او را زخم کرده رطوبت او را بعد از انجماد میگیرند و بعضی مجموع آن نبات را فشرده عصاره میگیرند وآخرین متخلخل و سبز مایل به سیاهی می باشد در آخر سیم گرم و خشک و با رطوبت فضلیه و مقئی و مسهل بلغم غلیظ و جهت درد پهلو و بطلان اشتها و تحلیل ریاح و سدد و ضماد او جهت داءالثعلب و رویانیدن مو و درد زانو وامثال آن و با هم وزن او موم و کندر جهت اسقاط بواسیر و جهت قلع آثار سیاهی و بنفشی و کبودی جلد و با عسل جهت جرب متقرح و با گوگرد جهت انفجار ورم صلب نافعو زیادت از دو ساعت نباید گذاشت و قدر شربتش تا پنج قیراط و پوست بیخ او در افعال مثل صمغ او است و چون ریزه کرده در روغن زیتون بجوشانند جهت تقویت عصب و درد مفاصل و آشامیدن او جهت فالج بغایت مفید و قدر شربت از پوست بیخ او و جرم او تا نه قیراط و اکثار اومورث ورم حلق و معده و احتباس بول و عروض ضیق النفس و غشی و مصلحش شیر تازه و لعاب بزرقطونا و بدلش در داءالثعلب حرف بابلی و گویند بالخاصیه تخم سداب رفع مضرت او میکند و چون گیاه و ساق او را داخل اغذیه کنند بمرتبه ای احداث حرارت کند که در زمستان محتاج بپوشش نباشند و رنگ رخسار را سرخ کند و جهت اکثر امراض باردۀ رحم نافع و او غیر صمغ سداب برّی است چه سداب برّی را صفات غیر او است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، و آن را ثفسیا نیز گویند و یتبون هم خوانند و آن صمغ سداب کوهی است و گویند صمغ سداب برّی حرمل است، و سداب کوهی برگ آن به حرمل ماند لیکن درازتر وپهن تر بود و بوی عظیم منتن دارد و تخم آن به شکل تخم سداب بود و طبیعت آن بغایت گرم بود محرق و مسخن قوی و مجفف و در وی رطوبتی فصلی بود و گویند گرمی وی در سیم بود و مسهل و منضج و منقی بود و جذبی بغایت کند از عمق بدن و موی برویاند و پوست و بیخ وی نیز بر داءالثعلب مالند بغایت نافع بود و استرخا و نقرس سردرا سودمند بود و حقنه کردن جهت عرق النساء نافع بود و بر نفث دم و فضول طلی کردن و مقدار شربت از وی در استسقاء نیم درم بود با ماءالعسل و مسهل و مقیی ٔ بودو اگر زیاده از این بود بول و طبع ببندد و ورم زبان آورد و قراقر و سوزش حلق و معده و سرخی روی و باشد که غشی و ضیق النفس پیدا کند علاج وی بقی کنند بعد از آن شیر و مسکه و جوآب بدهند و غرغرۀ شیر تازه و روغن گل و از ادویه تخم سداب بغایت نافع بود و این از خواص است و جالینوس گوید بدل وی در داءالثعلب حرف است و وی مضر بود بمثانه و آلات بول و مصلح وی حب الاّس و بلوط بود، (اختیارات بدیعی)، و رجوع به ثفسیا شود
لغت نامه دهخدا
در نسخۀ چاپی تذکرۀ ضریر انطاکی بجای ثافسیا آمده است و ظاهراً غلط کاتب است
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
زن پول پرست و تندخوی و خودخواه سیسرون که بوسیلۀ وی مطلقه گردید
لغت نامه دهخدا
تاکسیل، پایتخت کشوری قدیمی بشمال هند که فرمانروای آن بهمین نام ’تاکسیل’ معروف گشت و اکنون این شهر را اتوک نامند، قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تاقسیله آرد: نظر بتواریخ قدیمه نام شهری بود بر ساحل سند و تاقسیل پادشاه قدیم این خطه آن را پایتخت خود قرار داده بود، رجوع بتاریخ ایران باستان ج 2 ص 1783 و 1854 و تاکسیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآغالانیدن سگ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن سگ را بشکار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
حاکم نشین کانتن ’ژیروند’ بخش ’لانگن’. واقع در ساحل ’گانیر’، شعبه جنوبی ’گارن’. جمعیت آن 1638 تن است. دارای راه آهن، رزین، عطر و تربانتین
لغت نامه دهخدا
(پِ یَ)
سومین خاندان از پادشاهان فرانسه که از ’هوگ کاپه’ آغاز میگردد و به سه شاخه تقسیم میشود: اول کاپسین مستقیم از ’هوگ کاپه’ تا شارل چهارم ’لوبل’ (987- 1328 میلادی) ، دوم ’کاپسین والوا’ از ’فیلیپ چهارم’ تا هانری سوم’ (1328- 1589 میلادی) ، سوم ’کاپسین بوربون’ از ’هانری چهارم’ تا ’لوئی فیلیپ’ (1589- 1848 میلادی)
لغت نامه دهخدا
مانوئل، مغنی و آهنگ ساز اسپانیایی، پدر خانم مالیبران وخانم ویارد متولد در اشبیلیه، (1775- 1832 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری:
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است.
خاقانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنایی به پیشین آورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827).
سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار).
- تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء).
- دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) :
هر کار که می ببایدت کرد بکن
کاندر دم واپسین امانت ندهند.
عطار.
- روز واپسین، قیامت. روز پسین:
در روز واپسین که سرانجام عمر تست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا.
عطار.
- سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء).
- فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری.
- واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء).
- واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر.
- واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل.
، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ / رُو)
که نپاید، که پاینده نیست، گذرا، فانی، غیرثابت، که گذران است و دائمی نیست، مقابل پایا به معنی ابدی و ثابت و باقی
لغت نامه دهخدا
بلغت رومی صمغ سداب دشتی را گویند، (ترجمه صیدنه)، صمغ سداب است، (بحر الجواهر)، دزی تافسیا را به ثافسیا ارجاع کرده و در ’ثافسیا’ نویسد: آسکله پیوم، (ابن البیطار ج 1 ص 225 ب)، مستعینی این کلمه را در ذیل ’ت’ آرد و اضافه کند که رازی آن را در باب ’ث’ آورده است، و در کتاب لغت منصوری رازی در ذیل ’ث’ یاد شده و بدان افزاید: در اکثر کتب با تاء مثناه آمده است ... (دزی ج 1 ص 156)، رجوع به تاپسیا و ثافسیا و مخصوصاً ثافسیا و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 148 و لکلرک ج 1 ص 327 و 328 و ترجمه صیدنه ذیل ’ت’ و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
صاحب اقرب الموارد آرد: ’گویند که مفرد ’تآسیر’ است ولی شنیده نشده است’. رجوع به ’تآسیر’ و تآسیرالسرج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، متاخر، پس، آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپایا
تصویر ناپایا
ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافیسیا
تصویر تافیسیا
یونانی سداب از گیاهان سداب، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثافسیا
تصویر ثافسیا
صمغ سداب کوهی صمغ سداب صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافسیا
تصویر تافسیا
تافسیا، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
((پَ))
آخر، آخرین
دم واپسین: آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند
روز واپسین: روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
اخیر، آخرین، نهایی، آخر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
راه اندازی، بنیان گذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، آخرین، بازپسین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی
متضاد: آغازین
فرهنگ واژه مترادف متضاد