جدول جو
جدول جو

معنی تاپاجس - جستجوی لغت در جدول جو

تاپاجس
(جُ)
رودی در برزیل منشعب از ساحل یمین رود آمازن بطول 1500 هزار گز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاپال
تصویر تاپال
تنۀ درخت، جذع، نون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاپاس
تصویر زاپاس
ذخیره، رزرو، یدکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپاله
تصویر تاپاله
سرگین گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپاک
تصویر تاپاک
تب، تپش، اضطراب، بی قراری، تپاک، تاباک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، ربودن اموال کسی به آشکار و با توسل به زور، چپاول کردن، دزدیدن
تاراج کردن: غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
محفوظ، ذخیره، رزرو
لغت نامه دهخدا
غارت، (فرهنگ نظام) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی)، نهب، (انجمن آرا) (برهان)، چپاول، (فرهنگ نظام)، تارات، (برهان)، یغماکردن، چاپیدن، چپو کردن، تاخت، تاختن، غارتیدن، اغاره، با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن، مغاوره، غارت کردن، (منتهی الارب) : و لف ّ عجاجته علیهم، تاراج آورد بر آنها، (منتهی الارب)، فاحت الغاره، فراخ شد تاراج، (منتهی الارب) :
بتاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های وهوی،
فردوسی،
بتاراج و کشتن نیازیم دست
که ما بی نیازیم و یزدان پرست،
فردوسی،
وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن تباه،
فردوسی،
همه دل به کینه بیاراستند
بتاراج و کشتن بپیراستند،
فردوسی،
ز تاراج ویران شد آن بوم و رست
که هرمز همی باژ ایشان بجست،
فردوسی،
تو دانی که تاراج و خون ریختن
ابا بیگنه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم
چه با شهریاران چه با شهر روم،
فردوسی،
بتاراج و کشتن بیاراستند
از آزرم دلها بپیراستند،
فردوسی،
بتاراج ایران نهادید روی
چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟
فردوسی،
کنون غارت از تست و خون ریختن
بهر جای تاراج و آویختن،
فردوسی،
وز آن پس دلیران پرخاشجوی
بتاراج مکران نهادند روی،
فردوسی،
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی،
فردوسی،
که گویی نشاید مگر تاج را
و یا جوشن و خود و تاراج را،
فردوسی،
همه تاختن را بیاراستند
بتاراج و بیداد برخاستند،
فردوسی،
بجستند تاراج و زشتیش را
به آگج گرفتند کشتیش را،
عنصری،
دو هفته چنین بود خون ریختن
جهان پر ز تاراج و آویختن،
اسدی (گرشاسبنامه)،
از ایشان گنه، پهلوان درگذاشت
سپه را ز تاراج و خون بازداشت،
اسدی (گرشاسبنامه)،
برده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزادم،
مسعودسعد،
در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش،
خاقانی،
بیش ز تاراج باز عمر سیه سر
زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟
خاقانی،
در آن ره رفتن از تشویش تاراج
بترک تاج کرده ترک را تاج،
نظامی،
اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابدگزند،
نظامی،
بترکان قلم بی سنخ تاراج
یکی میمش کمر بخشد یکی تاج،
نظامی،
وجودش گرفتار زندان گور
تنش طعمه کرم و تاراج مور،
(بوستان)،
شناسنده باید خداوند تاج
که تاراج را نام ننهد خراج،
امیرخسرو،
چو خواجه بیغما دهد خانه را
چه چاره ز تاراج بیگانه را؟
امیرخسرو،
از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ
ملک ویران گشته را اندیشۀ تاراج نیست،
کاتبی،
رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود، از هم جدا کردن، (برهان)، (اصطلاح صوفیه) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی، (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ایذۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد، بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
زیردست و تابع خود ساختن رام گردانیدن انسان و حیوان (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طپیدن و اضطراب و بیقراری، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)، بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن وبطاء معرب است، (آنندراج) (انجمن آرا) :
از غم و غصه دل دشمنت باد
گاه در تاپاک و گاهی در سنخج،
علی منطقی رازی
تا پاک جان از حد گذشت، افتاد گانرا بردرت
بر نیم بسمل کشتگان دستوریی ده ناز را،
امیرخسرو،
رجوع به تپاک شود
لغت نامه دهخدا
سرگین گاو را گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، تنه درخت را نیز گفته اند، (برهان)، تنه درخت که بتازیش دوحه گویند، (شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
عنوان کشیش مسیحیان مشرق
لغت نامه دهخدا
نام درۀکوچکی در ولایت ادرنه در قرق کلیسیا که در نزدیکی حدود شرق رومیلی است و آبهای آن به دریای سیاه ریزد
لغت نامه دهخدا
بمعنی یکتا گاه و یک بار باشد، (جهانگیری) :
زهی دولت که من دارم که دیدم
چو تو ممدوح مکرم را بتاگاج،
سوزنی (از جهانگیری)،
مؤلف انجمن آرا آرد: در جهانگیری نوشته تاگاج، یک تا گاه و بیکبار باشد و این بیت حکیم سوزنی را شاهد آورده ... وخطا کرده، ناگاج بمعنی ناگاه است ’نون’ را ’تا’ گمان کرده و جیم و ها با یکدیگر بدل شوند، رجوع به آنندراج شود، مؤلف فرهنگ رشیدی نویسد: ... و جهانگیری ... سهو کرده و تصحیف خوانده ...، و صحیح به نون است، در فرهنگ جهانگیری بمعنی یکتا گاه و یک بار، (لسان العجم ج 1 ص 274) :
بی فکرت و مدّاحی صدر تو همه عمر
حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناگاج،
سوزنی (از انجمن آرا)،
رجوع به ناگاج و گاج و گاه شود
لغت نامه دهخدا
بانگ، (لسان العجم شعوری) (ناظم الاطباء)، فریاد و غوغا، (ناظم الاطباء)، هنگامه، فتنه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پارسی ریاضت است و تپاسی یعنی ریاضت کش و رنج و کم خوابی و کم خواری بر خود نهادن و تپاسبد... ریاضت کشنده و مجاهدت کننده و آن را ’هرتاسب’ نیز گویند و ’سرداسب’ نیز خداجویی است که بی کم خوابی و کم خواری و جز تنهائی گزینی برهبرهای خردپسند یعنی دلایل عقلی خدای را جوید و نهان چیز آشکارا کند و گروه اول اهل ریاضت و مجاهده میباشند و آنها را پرتوی گویند که صاحب صفای دل شده اند و گروه دویم را رهبری خوانند که بدلیل عقل معرفت یافته اند و به اصطلاح این عهد گروه اول صوفیه اند و ثانی حکمای مشائیه اند. این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). ریاضت و رنج کم خوارگی و کم خوابی و ایذای نفس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام کتابی از افلاطون. (فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
بلوکی در ایالت ژیروند در حومه بردو دارای 1650 تن سکنه است، محصول آن شراب و شکلات است
لغت نامه دهخدا
تافسیس قصبۀ قدیمی در ساحل شرقی تونس از افریقا، در جهت شمالی مهدیه بجوار راس دماس، در تاریخ 46 قبل از میلاد قیصر در اینجا برماسکی پیون، پتریوس و یوبا غلبه کرد و بقایای قشون پومپویس را که در افریقا بودند تارومار کرد اعراب این محل را ’تبسه’ نامند، یاقوت حموی گوید: ’بیش از چند باب خانه از این قصبه نمانده امروز به ویرانه مبدل گشته است’، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کاپادوس. قبادوقیا. قبادوقیه. کاپادوکیه. از ساتراپهای (خشثرپاون) ده گانه آسیای صغیر که از شمال به بحر اسود و از مغرب به پالافلاگنی و از مشرق به ارمنستان محدود و شامل ناحیۀ واقعه بین هالیس و فرات بوده، مسقطالرأس استرابن جغرافیادان معروف این ایالت است و آن به دو قسمت کاپادوس کبیر و کاپادوس صغیر تقسیم میشود. رجوع به کاپادوکیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاراس
تصویر تاراس
زیردست و تابع خود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپاک
تصویر تاپاک
تپیدن و اضطراب و بیقراری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاپاس
تصویر زاپاس
دخیره، یدکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، چپاول، تاختن، چپو کردن، به یغما بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپاکس
تصویر تیپاکس
نام تجارتی برای مؤسسه های پست خصوصی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاراج
تصویر تاراج
غارت، چپاول، یغما کردن، تاراجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو، تپاله، تنه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاپاس
تصویر زاپاس
ذخیره، یدکی
فرهنگ فارسی معین
بردابرد، چپاول، چپو، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اضافی، رزرو، یدکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند مال و نعمت کسی را به تاراج برد، دلیل که آن کس را غم و اندوه و زیان رسد، به قدر آن که از وی برده بود. محمد بن سیرین
تاراج کردن، دلیل بر چهار وجه است. اول: شعب. دوم: زیان. سوم: غم و اندوه. چهارم: ارزانی نرخ، مگر که غنیمت است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
صدای افتادن جسم سنگین به زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای افتادن، سکندری، با سر به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی