قصد نمودن شخص و آیت اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأییته و تآییته ، ای قصدت آیته و تعمدته . (اقرب الموارد) ، توقف و درنگ نمودن در مکانی. (منتهی الارب)
قصد نمودن شخص و آیت اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأییته ُ و تآییته ُ، ای قصدت آیته ُ و تعمدته ُ. (اقرب الموارد) ، توقف و درنگ نمودن در مکانی. (منتهی الارب)
تأزی عنه، بازگشت از وی. (منتهی الارب). نکص . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأزی القدح، رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن، ازاء (مصب آب در حوض) برای حوض ساختن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). رجوع به تأزیه شود
تأزی عنه، بازگشت از وی. (منتهی الارب). نَکَص َ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأزی القدح، رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن، ازاء (مصب آب در حوض) برای حوض ساختن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). رجوع به تأزیه شود
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
مصطفی درزی زاده. از شعرای قرن دهم هجری قمری بود. مدتی بخدمات شرعی پرداخت و در سال 981 هجری قمری درگذشت. اشعار فارسی و ترکی از وی بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ازشعرای قرن دهم هجری عثمانی بود. بیت زیر از اوست: اول مه جفانی صانمه که دوراندن اوگرنور بی مهر وبی وفا لغی دوراندن اوگرنور. (از قاموس الاعلام ترکی) عبداللطیف. از گویندگان قرن دهم هجری عثمانی و اهل قره حصار بود. چندی بسمت تدریس و سپس به کار قضا اشتغال داشته است. (از قاموس الاعلام ترکی)
مصطفی درزی زاده. از شعرای قرن دهم هجری قمری بود. مدتی بخدمات شرعی پرداخت و در سال 981 هجری قمری درگذشت. اشعار فارسی و ترکی از وی بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ازشعرای قرن دهم هجری عثمانی بود. بیت زیر از اوست: اول مه جفانی صانمه که دوراندن اوگرنور بی مهر وبی وفا لغی دوراندن اوگرنور. (از قاموس الاعلام ترکی) عبداللطیف. از گویندگان قرن دهم هجری عثمانی و اهل قره حصار بود. چندی بسمت تدریس و سپس به کار قضا اشتغال داشته است. (از قاموس الاعلام ترکی)
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
از ’ای س’، ناامید کردن. (تاج المصادربیهقی). ناامید گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم و خوار شمردن، اثر کردن در چیزی، نرم گردانیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تأیس شود
از ’ای س’، ناامید کردن. (تاج المصادربیهقی). ناامید گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم و خوار شمردن، اثر کردن در چیزی، نرم گردانیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تأیس شود
خواجه عبدالله. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت. پس از چندی حکمران بنارس، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند تا در تألیف ’صحف ابراهیم’ شرکت کند. دیباچۀ این کتاب از او است. سپس از امور دنیا دست کشید و عمر خود را در عبادت و مطالعه مصروف کرد. و بسال 1206 هجری قمری درگذشت. از او است: اگر رود بفلک از شراب ما بوئی سر ملائک هفت آسمان بجنباند چه گویمت به کجا کار اشک و آه رسید یکی رسید بماهی، دگر بماه رسید. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1623)
خواجه عبدالله. سامی بیک آرد: از شعرا و علمای متأخر هند است که از اکثر علوم و فنون آگاه بود و در نزد حکمران بنگاله، نواب مؤتمن الملک مبارک الدوله بهادر، اعتبار و احترام داشت. پس از چندی حکمران بنارس، نواب ابراهیم علیخان بهادر، وی را بسوی خویش خواند تا در تألیف ’صحف ابراهیم’ شرکت کند. دیباچۀ این کتاب از او است. سپس از امور دنیا دست کشید و عمر خود را در عبادت و مطالعه مصروف کرد. و بسال 1206 هجری قمری درگذشت. از او است: اگر رود بفلک از شراب ما بوئی سر ملائک هفت آسمان بجنباند چه گویمت به کجا کار اشک و آه رسید یکی رسید بماهی، دگر بماه رسید. (قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1623)
نیرومند کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا کردن. (فرهنگ نظام). ج، تأییدات. (آنندراج) : خردمند گوید که تأیید و فر بدانش بمردم رسد نه به زر. ابوشکور. بگویم بتأیید محمودشاه بدان فر و آن خسروانی کلاه. فردوسی. این مملکت خسرو تأیید سمایی ست باطل نشود هرگز تأیید سمایی. منوچهری. این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار. منوچهری. خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت. (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ایضاً). روی یزدان جهان دار و خداوند زمان که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318). ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان به تو بماند تأیید چون روان به بدن. مسعودسعد. اقبال آسمانی و تأیید ایزدی هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد. مسعودسعد. فر و تأیید تو به گیتی در هر زمان سایۀ همای کشد. مسعودسعد. و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آن است که... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه). ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی. رشید وطواط. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. فر تو خبر دهد که چندان تأیید ظفررسان ببینم. خاقانی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تأیید الهی. نظامی. حق به دور و نوبت این تأیید را می نماید اهل ظن و دید را. مولوی. درونت به تأیید حق شاد باد. (بوستان). بخت و دولت بکاردانی نیست جز به تأیید آسمانی نیست. (گلستان)
نیرومند کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیرو و قوت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیرو دادن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). توانا گردانیدن. (آنندراج). توانا کردن. (فرهنگ نظام). ج، تأییدات. (آنندراج) : خردمند گوید که تأیید و فر بدانش بمردم رسد نه به زر. ابوشکور. بگویم بتأیید محمودشاه بدان فر و آن خسروانی کلاه. فردوسی. این مملکت خسرو تأیید سمایی ست باطل نشود هرگز تأیید سمایی. منوچهری. این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد وآن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار. منوچهری. خدای عزوجل ایشان را از بهر تأیید دولت خداوند مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 332). پس از آن آمدن بدرگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق و نصیحت کردنی در اسباب ملک و تأیید آن بر آن جمله که تاریخی بر آن توان ساخت. (تاریخ بیهقی ایضاً). حاجب فاضل عم خوارزمشاه ادام اﷲ تأییده ما را امروز بجای پدر است. (تاریخ بیهقی ایضاً). روی یزدان جهان دار و خداوند زمان که ز تأیید خدایی به درش بر حشرست. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 318). ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان به تو بماند تأیید چون روان به بدن. مسعودسعد. اقبال آسمانی و تأیید ایزدی هر سو که قصد و عزم کنی رهبر تو باد. مسعودسعد. فر و تأیید تو به گیتی در هر زمان سایۀ همای کشد. مسعودسعد. و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. (کلیله و دمنه). از فرایض احکام جهانداری آن است که... عزیمت را... بتأیید بخت جوان به امضاء رسانیده آید. (کلیله و دمنه). ترا تأیید یزدان است یار اندر همه وقتی نباشد هیچ یاری بهتر از تأیید یزدانی. رشید وطواط. عنصر اقبال و جان مملکت گوهر تأیید و کان مملکت. خاقانی. فر تو خبر دهد که چندان تأیید ظفررسان ببینم. خاقانی. زهی دارندۀ اورنگ شاهی حوالتگاه تأیید الهی. نظامی. حق به دور و نوبت این تأیید را می نماید اهل ظن و دید را. مولوی. درونت به تأیید حق شاد باد. (بوستان). بخت و دولت بکاردانی نیست جز به تأیید آسمانی نیست. (گلستان)
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود
قصد نمایندۀ شخص و آیت کسی را. (آنندراج). آن که قصد کند شخص کسی را. (ناظم الاطباء) ، توقف نماینده و درنگ کننده در جائی. کسی که درنگ کند و توقف نماید. (آنندراج). و رجوع به تأیی شود