جدول جو
جدول جو

معنی تأویق - جستجوی لغت در جدول جو

تأویق(اِ لِ)
دشخواری نهادن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). در مشقت و مکروه افکندن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن، خوار گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کم کردن طعام کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک کردن طعام کسی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِصْ یِ)
صاحب شتران بسیار شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگزیدن شتران را برای بچه و شیر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گلچین کردن شتران. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن و گله کردن اشتران، فربه کردن اشتران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأبیل میت، ثنای مرده کردن. (تاج المصادر) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غالب شدن، قوی گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
بچۀ نگونسار زادن زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دو راه زن را یک گردانیدن. اتم المراءه تأتیماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
زه کردن کمان را: اتّر القوس تأتیراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِقَ)
اتب گردانیده شدن جامه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اتب الثوب تأتیباً، اتب گردانیده شد جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن اتب کسی را: اتبه الاتب، پوشانید او را اتب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تأتب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار)
آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِصْ)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تاءبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَصْیْ)
فراهم آوردن، گرفتن ردی و جید سخن بهم آمیخته را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی سپر و آسان و بمراد کردن کاری را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بند کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن کسی را به مکروه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعییر کردن او را. (از اقرب الموارد). سخن ناخوش بدو گفتن، خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). خرد و حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوار و ذلیل گردانیدن. (از منتهی الارب) ، سرزنش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غلبه کردن بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشن دادن خرمابن را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و طریق تأبیر نخل چنین گفته اند که خرمابن دو قسم است یکی نر و دیگری ماده، شکوفۀ ماده را می شکافند و در آن شکوفه های نر می افشانند تا بار نیک بیاورد. (منتهی الارب) ، تأبیرالزرع، اصلاح کردن زراعت را، تأبیرالقوم، هلاک گردانیدن قوم را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
جاودانه کردن. (منتهی الارب). جاوید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نزد بلغا دعایی باشد که آنرا تعلیق کنند به چیزی که بقای او تا قیامت باشد. (جامع الصنایع) :
تا ابد عمر تو در نعمت و ناز
لایق اینجاست دعای تأبید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرزنش نمودن و ملامت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توبیخ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’اب ب’، آواز برآوردن و فریاد کردن. (از منتهی الارب). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدی افکندن میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شر انگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) ، برانگیختن حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش حرب افروختن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود
آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215).
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
تن جفت نهانست و بفرمان روانست
تأثیر چنین باشدفرمان روان را.
ناصرخسرو.
آدمی را ز چرخ تأثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست.
مسعودسعد.
اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار.
سنایی.
کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.
سعدی.
جان من زنده بتأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أوی’، پناه و جای گرفتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پناه و جای دادن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
همه روز رفتن، تسبیح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (صراح اللغه) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوله تعالی: ’یا جبال اوبی معه’. (منتهی الارب) ، با یکدیگر نبرد کردن شتران در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ’أوه’، آوخ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آه گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
علف و آب خوردن خر تا شکمش درآکنده شود. همچون ’اون’. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سیر خوردن ستور آب و علف را چنانکه دو کنارۀ شکم او بیرون آید چون دو تنگ. (زوزنی). علف و آب خوردن حمار تا شکمش پر گردد. (از اقرب الموارد). بسیار آب خوردن ستور چنانکه دو کنارۀشکم او بیرون آید چون دو تنگ. (آنندراج) ، آهسته بودن و تحمل ورزیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آهستگی. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بزرگ خلق گردانیدن چهار پا را. (تاج المصادر بیهقی). فربه و کلان خلقت گردانیدن علف ستور را، تشنه گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تره ای است بستانی خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تأویل چیزی را بچیزی، بازگرداندن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بازگشت کردن از چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگرداندن بچیزی. (فرهنگ نظام). مشتق از ’اول’است که در لغت بمعنی رجوع است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و منه قولهم فی الدعاء للمضل: ’اول اﷲ علیک، ای رد علیک ضالتک’. (اقرب الموارد). ج، تأویلات، تأویل سخن، تدبیر و تقدیر و تفسیر آن. (از اقرب الموارد). تأویل کلام، بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد. (منتهی الارب). در اصطلاح، گردانیدن کلام از ظاهر بسوی جهتی که احتمال داشته باشد. و گویند که تأویل مشتق از ’اول’ است پس تأویل گردانیدن کلام باشدبسوی اول و بیان کردن از عبارتی بعبارت دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه معنی با وی گردد. (مهذب الاسم-اء) (السام-ی ف-ی الاسام-ی). تفسیر کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). بیان معنی کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آنها باشد. مثال: من هرچه می گویم فلان به چیز دیگر تأویل می کند. (فرهنگ نظام). توجیه، وجه: اداکرده باشم امانت را بی شکستن عهد و بی تأویل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد، مطلقه است بسه طلاق و در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). در احکام مروت غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه).
نباید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی.
(بوستان).
، تأویل در نزد علمای علم اصول مرادف تفسیر است و بقولی تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است چنانکه مثلاً هرگاه لفظ مجملی را بدلیل ظنی چون خبر واحد بیان کنند آنرا مؤول خوانند و هرگاه آنرا بدلیل قطعی بیان کنند مفسّر گویند. و توان گفت تأویل اخص از تفسیر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). رجوع به تفسیر شود. جرجانی آرد: در شرع بازگرداندن لفظ از معنی ظاهر بمعنی احتمالی آن است بشرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند مانند قول خدای تعالی: ’یخرج الحی من المیت’ اگر بدان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود، تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود تأویل است. (از تعریفات جرجانی). تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است و بقولی تأویل بیان یکی از محتملات لفظ و تفسیر بیان مراد متکلم است و بیشتر تأویل در کتب الهی بکار رود. (از اقرب الموارد). حاجی خلیفه ذیل علم التأویل آرد: اصل کلمه از ’اول’ بمعنی رجوع است و مؤول بازگرداندن آیه به یکی از معانی احتمالی آن است و بقولی مشتق از ایالت بمعنی سیاست است، بدین معنی که سخن را تدبیر کنند و معنی را بجای خود بگذارند. و در تفسیر و تأویل اختلاف شده است. ابوعبید وگروهی گویند: هر دو به یک معنی باشند و گروهی منکر این گفتارند و راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است واستعمال آن بیشتر در الفاظ و مفردات است لیکن استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب در کتب الهی بکار میرود و دیگری گفته است: تفسیر بیان لفظی است که جز به یک وجه محتاج نباشد و تأویل توجیه لفظ به یکی از معانی مختلفی است که بدان متوجه است برحسب ادله ای که آشکار باشد و ’ماتریدی’ گوید: تفسیر تعیین است بر آنکه از لفظ آن معنی اراده شده و گواهی بر خدا است که از این لفظ، این معنی را خواهد و تأویل ترجیح یکی از معانی محتمل است بدون یقین و شهادت. و ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع لفظ است، حقیقت بود یا مجاز. و تأویل تفسیر باطن لفظ است و مأخوذ است از اول و آن بازگشت بود بعاقبت کار، پس تأویل اخبار از حقیقت مراد است و تفسیر اخبار است از دلیل مراد. مثال آن قول خدا است سبحانه و تعالی: ان ربک لبالمرصاد. تفسیر آن این است که مرصاد وزن مفعال است از رصد و تأویل آن برحذر داشتن است از خوار شمردن امر خدا سبحانه و تعالی. و راغب اصفهانی گوید: تفسیر معانی قرآن را کشف کند ومراد را بیان سازد خواه بحسب لفظ باشد و خواه بحسب معنی، و تأویل بیشتر در معانی است. و تفسیر یا درباره غریب الفاظ بود که بکار رفته است یا در لفظ مختصرکه با شرح آشکار شود و یا در کلامی که قصه ای را در بردارد و جز با دانستن آن قصه روشن نشود. اما تأویل گاه عام بکار رود و گاه خاص مانند کفر که گاهی در انکار مطلق استعمال شود و گاه در انکار باری تعالی خاصهً و یا در لفظ مشترک بین معانی مختلف. و گفته اند تفسیر به روایت تعلق دارد و تأویل به درایت. و ابونصر قشیری گفته است: تفسیر بر سماع مقصور است، و اتباع و استنباط در آنچه بتأویل متعلق است. و قومی گفته اند آنچه از کتاب خدا و سنت رسول مبین است، تفسیر بود و کسی را نرسد که در آن اجتهاد کند بلکه بر همان معنی حمل شود که وارد شده است و از آن تجاوز نباید کرد و تأویل چیزی است که علمای عالم بمعنی خطاب و ماهر در آلات علوم استنباط کنند و جماعتی که بغوی و کواشی از آن جمله اند گویند تأویل صرف آیه است از طریق استنباط بمعنی موافق ماقبل و مابعد آن که در آیه احتمال چنان معنی بود و مخالف کتاب و سنت نبود، و شاید صواب همین است... (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 334-335ذیل علم تأویل) :
هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت
او بچشم راست در دین اعور است.
ناصرخسرو.
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا.
ناصرخسرو.
بحلۀ دین حق در پود تنزیل
به ایشان بافت از تأویل تاری.
ناصرخسرو.
همچنانکه که ملحدان... نقیض قرآن می کنند و تفسیر آن میگردانند و آنراتأویل میگویند تا مردم میفریبند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 62). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار، واقف. (ترجمه تاریخ یمینی). و امامان اصحاب تأویل... (جهانگشای جوینی).
خویش را تأویل کن نه اخبار را
مغز را بد گوی نی گلزار را.
مولوی.
فکر خود را گر کنی تأویل به
که کنی تأویل آن نامشتبه.
مولوی.
همچنین تأویل قد جف القلم
بهر تحریض است بر شغل اهم.
مولوی.
، تأویل حکم را به اهل آن، رد کردن آنرا به ایشان. (از اقرب الموارد) ، دلیل. حکم. دستور: باری اگر لابد خواهی کشت بتأویل شرع بکش. گفت تأویل شرع چگونه باشد؟ گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم بعد از آن مرا بقصاص او بکش تا بحق کشته باشی. (گلستان) ، حیلۀ شرعی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیله. بهانه:
گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر
سی شب از من به چه تأویل جدائید همه.
خاقانی.
خنده و مستیم به تأویل است
خندۀ شیر مستی پیل است.
نظامی.
رجوع به تأویل کردن و تأویل نهادن شود، ترجیع. (تعریفات جرجانی) ، تأویل رؤیا، تعبیر آن. (از اقرب الموارد). تعبیر خواب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرح خواب و رؤیا که نام دیگرش تعبیر است. (فرهنگ نظام) :
سر بابک از خواب بیدار شد
روان و دلش پر ز بازار شد
هر آنکس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
به ایوان بابک شدند انجمن
بزرگان و فرزانه و رای زن
..... سرانجام گفت ای سرافراز شاه
بتأویل این کرد باید نگاه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1924).
، عاقبت. صاحب اساس گوید: لاتعول علی الحب تعویلاً فتقوی اﷲ احسن تأویلاً، ای عاقبه. (اقرب الموارد). عاقبت پدید کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل رمل عبارت است از شکلی که حاصل شود از بستن و یا گشادن شکل متن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). و رجوع به متن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
کج وخمیده گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کج کردن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
در شگفت آوردن. (منتهی الارب)) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت:
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی.
در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت.
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بی خواب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (زوزنی). بیدار داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
پناه گرفتن بجایی، جای گرفتن، فراهم آمدن از هر جا چنانکه پرندگان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
بازایستادن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعوق. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
شهری است به سوئیس (زوریخ)
لغت نامه دهخدا
(تارْ)
دهکده ای در درۀ شمال شرقی ’آلپ کارنیک’ نزدیک شهر تارویس ایتالیا به ارتفاع 811گز، دارای کلیسایی زیبا، کار خانه سیمان. 3150 تن سکنه دارد و در تابستان عده زیادی به آنجا می روند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
کشاورز گردیدن، کار و خدمت گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برزگری کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا