جدول جو
جدول جو

معنی تأنف - جستجوی لغت در جدول جو

تأنف
(اِطْ طِ)
عار و ننگ داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ضجرت. بیزاری. دلتنگی. (از دزی ج 1 ص 41) : شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام طیره شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 تهران ص 345). از این احوالات و مقالات تأنف نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 431) ، راغب شدن زن از بارداری بمأکولات گوناگون و نوبه نو. گویند: انها لتتأنف الشهوات. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ویار کردن زن در آبستنی، تأنف طعام، نخوردن از آن چیزی. (از قطر المحیط) ، تأنف دوستان را، طلب کردن ایشان را در حالی که کراهت داشته باشند و با هیچ کس آمیزش نکنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ ءَنْ نِ)
مرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کسی که آرزو می کند و رغبت می نماید به چیزی، آن که هر دم چیزی می خواهد و آرزو می کند چیزی را پس از چیز دیگر مانند زن باردار. (ناظم الاطباء) ، دلتنگ. ضجر آزرده: سلطان را اندیشۀ غزوی در دیار غور افتاده از تمرد... آن حدود در جوار مملکت و مرکز دایرۀ ولایت خویش متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 322). رجوع به تأنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ فَ)
مؤنث مستأنف. نعت فاعلی از مصدر استیناف. از سر نو گیرنده و آغازکننده. (غیاث) (آنندراج).... رجوع به مستأنف و استیناف شود، رام و آهسته، به یکسو استاده شونده، مجازاً به معنی جدا و علی حده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
کوتاه شدن و نزدیک شدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن بیکدیگر. (تاج المصادر بیهقی) ، تنگ شدن جا. (از قطر المحیط) ، تنگ سینه شدن مرد. بدخوی شدن مرد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندوه خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دریغ و درد خوردن و اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندوه و غم و حسرت خوردن. (فرهنگ نظام) : لکن لدغ الحرقه و مؤلم الفرقه اورثه تلهفاً و وجوما و کسبه تاسفاً و هموما فوقف بین الامر و النهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
هست از نشاط آمدن روز
یااز تأسف شدن شب.
مسعودسعد.
و چون خوابی نیکو که دیده آید بی شک دل بگشاید اما پس از بیداری بجز تحیر و تأسف نباشد. (کلیله و دمنه). وآنگه ندامت و تأسف و مربح و منجح نباشد. (سندبادنامه ص 79).
گم شدۀ هرکه چو یوسف بود
گم شدنش جای تأسف بود.
نظامی.
، تأسف ید، پراکندگی و پریشانی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اف گفتن بر وی از اندوه یا دلتنگی یا درد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تأفیف شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
عیب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنقص. (قطر المحیط). بد گفتن، گرفتن خویی که در شخص نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، خود را بزور زیرک نمودن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تتبع کردن اواخر امور. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دل بدست آوردن. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. (ترجمه تاریخ یمینی). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، مجتمع گشتن. (منتهی الارب). واهم پیوسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تألیف قوم، اجتماع ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تألف کسی را، بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه: لو تألف وحشیاً لالف. (از اقرب الموارد). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. (از قطر المحیط) ، با هم سازوار آمدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). قبول کردن الفت و سازگاری. (فرهنگ نظام) :
چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند
میان عالم و جاهل تألفست محال.
سعدی.
، تألف چیزی، تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
مؤنث شدن اسم. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). ماده گردیدن یا مؤنث شدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، نرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنث بکسی. نرم گردیدن و سخت گیری نکردن به وی. (از اقرب الموارد). تأنث به کسی، نرمی کردن و آسان گیری نسبت به وی. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انس گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). ضد توحش. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خو گرفتن به چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). آرام یافتن به چیزی و رفتن وحشت از او. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، انسان گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس درنده، احساس کردن آن شکار را از دور. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تأنس دد به چیزی، خو گرفتن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک نگریستن در کاری تا نیکو بکنی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). تأنق در کار یا سخنی، انجام دادن با اتقان و حکمت. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). تأنق در کاری، ریزه کاری کردن در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و اگر بسزا در این کار بنظر و فکر و عاقبت اندیشی تأملی و تأنقی کنند معلوم گردد. (جهانگشای جوینی). که بمرور شهور و احوال نقش آن بر چهرۀ روزگار باقی خواهد ماند. تأنقی وتدبیری واجب داند. (جهانگشای جوینی). استادان چربدست در تحسین و تزیین اساس و وضع قواعد آن صنعتهای بدیع و تأنق های غریب نموده. (ترجمه تاریخ یمینی). خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن عاجز آید و بغایت تأنق و تنوق آن نرسد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، تأنق در باغ، خوش آمدن کسی را مرغزار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). درآمدن بباغ وپسندیدن آن. (از اقرب الموارد) ، تأنق مکان، پسندیدن آنرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دوست داشتن آنرا. (از قطر المحیط). پسندیدن آنرا و دل بستن بدان چنانکه از آن مفارقت نکنند. (از اقرب الموارد) ، جستجو کردن چیز انیق و دل انگیز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تأنین. خشنود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راضی کردن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کنارۀ چیزی تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از تاج العروس) (آنندراج). تیز کردن پیکان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طلب کردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس) ، رسانیدن شتران را بمرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن کسی را بر ننگ. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (زوزنی) ، نهان خانه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لازم گرفتن، الفت کردن، الحاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، همواره برانگیختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نَ)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر.
- امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی).
- مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان).
- نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تانف
تصویر تانف
عار و ننگ داشتن، دلتنگی، بیزاری، ضجرت
فرهنگ لغت هوشیار