ناحیه ای از پنج بلوک عباسی فارس، مؤلف فارسنامۀ ناصری آرد: بلوک عباسی را بر پنج ناحیه قسمت کرده اند ’ناحیۀ ایسین و تازیان’، در قدیم این ناحیه یکی از هفت نواحی بلوک بودچنانکه در ذیل عنوان بلوک سبعه گذشت، درازی آن ناحیه از بند تا قریۀ سرخان پنج فرسخ و نیم و پهنای آن از یک فرسخ بیش نباشد، محدود است از مشرق بناحیۀ شمیل و از شمال بناحیۀ فین سبعه و از مغرب و جنوب بناحیۀ عباسی و قصبۀ آن را ایسین گویند، سه فرسخ شمالی بندرعباس است ... تازیان یک فرسخ در جانب شمال ایسین است، (فارسنامۀ ناصری جزء دوم ص 226)، دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است و در 30 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی لار - بندرعباس واقع است، جلگه، گرمسیر و دارای 699 تن سکنه میباشد و آب آن از چاه و محصولش خرما و غلات است و شغل اهالی آنجا زراعت است، راه آن مالرو و دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ناحیه ای از پنج بلوک عباسی فارس، مؤلف فارسنامۀ ناصری آرد: بلوک عباسی را بر پنج ناحیه قسمت کرده اند ’ناحیۀ ایسین و تازیان’، در قدیم این ناحیه یکی از هفت نواحی بلوک بودچنانکه در ذیل عنوان بلوک سبعه گذشت، درازی آن ناحیه از بند تا قریۀ سرخان پنج فرسخ و نیم و پهنای آن از یک فرسخ بیش نباشد، محدود است از مشرق بناحیۀ شمیل و از شمال بناحیۀ فین سبعه و از مغرب و جنوب بناحیۀ عباسی و قصبۀ آن را ایسین گویند، سه فرسخ شمالی بندرعباس است ... تازیان یک فرسخ در جانب شمال ایسین است، (فارسنامۀ ناصری جزء دوم ص 226)، دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است و در 30 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی لار - بندرعباس واقع است، جلگه، گرمسیر و دارای 699 تن سکنه میباشد و آب آن از چاه و محصولش خرما و غلات است و شغل اهالی آنجا زراعت است، راه آن مالرو و دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
تاخته تاخته و دوان دوان، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاخته و دوان دوان و شتابان، (آنندراج) (انجمن آرا)، شتابان، (غیاث اللغات)، دوان دوان و تازان، (فرهنگ نظام)، تاخت کنان، (ناظم الاطباء)، تازنده ای دونده، (آنندراج) : تازیان و دوان همی آمد همچو اندر فسیله ابر بهار، رودکی، روز جستن تازیان همچون نوند روز دن چون شصت ساله سودمند، رودکی، تکاپوی مردم بسود و زیان به تاب و به دو هرسوئی تازیان، ابوشکور، به پیش افکند تازیان اسب خویش بخاک افکند هرکه آیدش پیش، دقیقی، بیامد هم آنگه خجسته سروش بخوشّی یکی راز گفتش بگوش که این بسته را تا دماوند کوه همی بر چنین تازیان بی گروه، فردوسی، بشد تازیان تا بدان جایگاه کجا بیژن گیو گم کرده راه، فردوسی، به یاری بیامد برش تازیان خروشان و جوشان و نعره زنان، فردوسی، بشد تازیان تا سر پل دمان به زه برنهاده دو زاغ کمان، فردوسی، زن مرد گوهرفروش آن زمان بیامد بنزدیک او تازیان، فردوسی، چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم از ایدر برو تازیان تا به روم، فردوسی، وزان سو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تا بدان روی آب، فردوسی، لب از چارۀ خویش در خندخند چنین تازیان تا بکوه سپند، فردوسی، بیاید همی تازیان مادرم نخواهد کزین بوم و بر بگذرم، فردوسی، بدو گفت خیره منه سر بخواب برو تازیان نزد افراسیاب، فردوسی، ز کوه اندر آوردمش تازیان خروشان و نوحه کنان چون زنان، فردوسی، بشد تازیان با تنی چند شاه همی بود لشکر به نخجیرگاه، فردوسی، از ایدر برو تازیان تا به بلخ که از بلخ شد روز ما تار و تلخ، فردوسی، بشد تازیان تا بشهری رسید که آن را میان و کرانه ندید، فردوسی، شود تازیان تا بمرز ختن نداند که ترکان شوند انجمن، فردوسی، بدو گفت رستم که ای نامدار برو تازیان تا لب رودبار، فردوسی، تازیان اندرآمدند ز کوه رنگ چون ریگ بی کرانه و مر، فرخی، زان سپس کان سال سلطان جنگ را تازیان آمد به بلخ از مولتان، فرخی، هنوز از پی اش تازیان میدوید که جو خورده بود از کف مرد و خوید، (بوستان)، ، متحرک، جنبان: دریای ظلمت را مکان، برجای و دایم تازیان، ناصرخسرو، ای بشب تار تازیان بچپ و راست برزنی آخر سر عزیز بدیوار، ناصرخسرو، ، قصدکنان، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، جمع تازی که عربان باشند، (برهان)، عربان وعربی زبانان، (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام)، رجوع به تازی شود
تاخته تاخته و دوان دوان، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاخته و دوان دوان و شتابان، (آنندراج) (انجمن آرا)، شتابان، (غیاث اللغات)، دوان دوان و تازان، (فرهنگ نظام)، تاخت کنان، (ناظم الاطباء)، تازنده ای دونده، (آنندراج) : تازیان و دوان همی آمد همچو اندر فسیله ابر بهار، رودکی، روز جستن تازیان همچون نوند روز دن چون شصت ساله سودمند، رودکی، تکاپوی مردم بسود و زیان به تاب و به دو هرسوئی تازیان، ابوشکور، به پیش افکند تازیان اسب خویش بخاک افکند هرکه آیدْش پیش، دقیقی، بیامد هم آنگه خجسته سروش بخوشّی یکی راز گفتش بگوش که این بسته را تا دماوند کوه همی بر چنین تازیان بی گروه، فردوسی، بشد تازیان تا بدان جایگاه کجا بیژن گیو گم کرده راه، فردوسی، به یاری بیامد برش تازیان خروشان و جوشان و نعره زنان، فردوسی، بشد تازیان تا سر پل دمان به زه برنهاده دو زاغ کمان، فردوسی، زن مرد گوهرفروش آن زمان بیامد بنزدیک او تازیان، فردوسی، چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم از ایدر برو تازیان تا به روم، فردوسی، وزان سو که بگریخت افراسیاب همی تازیان تا بدان روی آب، فردوسی، لب از چارۀ خویش در خندخند چنین تازیان تا بکوه سپند، فردوسی، بیاید همی تازیان مادرم نخواهد کزین بوم و بر بگذرم، فردوسی، بدو گفت خیره منه سر بخواب برو تازیان نزد افراسیاب، فردوسی، ز کوه اندر آوردمش تازیان خروشان و نوحه کنان چون زنان، فردوسی، بشد تازیان با تنی چند شاه همی بود لشکر به نخجیرگاه، فردوسی، از ایدر برو تازیان تا به بلخ که از بلخ شد روز ما تار و تلخ، فردوسی، بشد تازیان تا بشهری رسید که آن را میان و کرانه ندید، فردوسی، شود تازیان تا بمرز ختن نداند که ترکان شوند انجمن، فردوسی، بدو گفت رستم که ای نامدار برو تازیان تا لب رودبار، فردوسی، تازیان اندرآمدند ز کوه رنگ چون ریگ بی کرانه و مر، فرخی، زان سپس کان سال سلطان جنگ را تازیان آمد به بلخ از مولتان، فرخی، هنوز از پی اش تازیان میدوید که جو خورده بود از کف مرد و خوید، (بوستان)، ، متحرک، جنبان: دریای ظلمت را مکان، برجای و دایم تازیان، ناصرخسرو، ای بشب تار تازیان بچپ و راست برزنی آخر سر عزیز بدیوار، ناصرخسرو، ، قصدکنان، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، جمع تازی که عربان باشند، (برهان)، عربان وعربی زبانان، (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام)، رجوع به تازی شود
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
از م-ادۀ تافت-ن، (فرهن-گ نظ-ام)، ن-ان کلفتی که به دیوار تنور زده بپزند مقابل نان سنگک که بر روی ریگ گرم روی زمین کوره پخته میشود، (فرهنگ نظام)، تافتون، تفتون بلهجۀ خراسان
قریه ای است به نیشابور، (تاج العروس)، و یاقوت گوید قریه ای است به اسفراین و هر دو یکی است چون اسفراین هم از توابع نیشابور است اما سمعانی آنرا از قرای هرات شمرده است، و ظاهراً باشنان هرات بجز باشنان نیشابور است، و رجوع بمادۀ بعد شود صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است، اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی، باشان ضبط گردیده است نه باشنان، رجوع به باشان شود
قریه ای است به نیشابور، (تاج العروس)، و یاقوت گوید قریه ای است به اسفراین و هر دو یکی است چون اسفراین هم از توابع نیشابور است اما سمعانی آنرا از قرای هرات شمرده است، و ظاهراً باشنان هرات بجز باشنان نیشابور است، و رجوع بمادۀ بعد شود صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است، اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی، باشان ضبط گردیده است نه باشنان، رجوع به باشان شود
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری