جدول جو
جدول جو

معنی تأسیل - جستجوی لغت در جدول جو

تأسیل(اِ)
تیز کردن سر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از آنندراج). تیز کردن هر چیزی. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). تأسیل سلاح، تیز کردن آن و قرار دادن آن مانند اسل (نیزه). (از اقرب الموارد) ، تأسیل باران، رسیدن تری و نمی آن اسلۀ دست را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) ، دراز کردن چیزی. (از قطر المحیط) ، تأسی-ل ثم-ام، ص-ارت خوص-ه کالاس-ل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

راجۀ هندو که با اسکندر کبیر متحد شد و او را در فتح هند حمایت کرد، وی فرمانروای کشور بزرگی بین هند و هیمالیا بود، ابتدا سعی کرد که با یونانیان مقاومت کند ولی چون مغلوب گشت، روش خود را تغییر داد و با اسکندر همدست گردید تا بدین وسیله بر وسعت کشور خود بیفزاید، اکنون گمان کنند که تاکسیل نام این فرمانروا نبوده بلکه نام پایتخت کشور وی بود که امروزه اتوک نامیده میشود، (رجوع به مادۀ بعد و تاکسیلا شود)، قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ’تاقسیل’آرد: نام یکی از سلاطین قدیمۀ خطۀ سند واقع در شمال غربی هندوستان است، اسکندر کبیر این پادشاه را مغلوب و کشور وی را ضبط نمود اما بشخص وی بی حرمتی نکرد، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1784، 1780، 1791، 1853، 1863، و ج 3 ص 1967، 1968، 1993 و 2057 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
دو راه زن را یک گردانیدن. اتم المراءه تأتیماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ءَ)
بچۀ نگونسار زادن زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود
آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی سپر و آسان و بمراد کردن کاری را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِءْ)
اثر و نشان گذاشتن در چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نشان گذاشتن در چیزی. (آنندراج). اثر کردن. (زوزنی). و با لفظ داشتن و کردن مستعمل است (در فارسی). (آنندراج) : این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیرنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212، چ فیاض ص 215).
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
تن جفت نهانست و بفرمان روانست
تأثیر چنین باشدفرمان روان را.
ناصرخسرو.
آدمی را ز چرخ تأثیریست
چرخ را از خدای فرمانیست.
مسعودسعد.
اینهمه حشمت ز یک تأثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید اقبالت برآید آشکار.
سنایی.
کشتۀ معشوق را درد نباشد که خلق
زنده بجانند و ما زنده بتأثیر او.
سعدی.
جان من زنده بتأثیر هوای لب تست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نام وی میرزا محسن از تبریزی های متولدشده در اصفهان است. اجداد وی را شاه عباس صفوی از تبریز کوچانید و در اصفهان مسکن داد. تاریخ تولد تأثیر را بر مبنای این دو بیت:
در پنجه و پنج عمر درباختنی
یک گوهرم افتاد و نشد ساختنی
تاریخ به جاخالی دندان آمد
انداختمی یکی ز انداختنی.
در حدود سال 1060 هجری قمری دانسته اند و بنا بر تصریح تذکرۀ خوشگو بسال 1129 هجری قمری درگذشت. وی از مستوفیان دربار صفوی و چندی هم وزیر یزد بود:
چون خلاص از عمل یزد شدم
گشتم آسوده فتادم به بهشت
پی تاریخ یکی ز اهل سخن
قلم آورد و ’تخلص’ بنوشت.
چنانکه از این ابیات آشکارمی گردد وی بسال 1120 هجری قمری از خدمات دیوانی کناره گرفت و با عزت و احترام در خانه خود معتکف گشت تا برحمت ایزدی پیوست. آذر بیگدلی در آتشکده آرد: ’با وجود اینکه تخلصش تأثیر است، سخنش بی تأثیر است’. اورا دیوانی است شامل قصاید، مقطعات، مثنوی ها، غزلیات که در حدود 16435 بیت شمرده اند. رجوع به آتشکدۀ آذر (چ زوار) ص 174 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 573 و کتاب دانشمندان آذربایجان صص 77-81 و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀخوشگو و تاریخ یزد آیتی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ را بر دیگدان نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دیگ را دیگپایه کردن. (زوزنی). دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). بار گذاشتن دیگ. بار کردن دیگ، طلب کردن: اثفه تأثیفاً، طلب کرد آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترسیس، طرسیس، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبق مندرجات کتب عبرانی نام محل بسیار دوری است و بنابه روایتی کشتی های حضرت سلیمان از آنجا طلا حمل می نمودند، در تحقیق این مطلب اختلاف است، برخی گویند مقصود زنگبار است، جمعی را عقیده بر آنست که این موضع همان ’اوفیر’ مذکور در کتابهای عبرانی می باشد و بعضی گمان دارند مکان مجهولی است، گروهی نیز گویند همان ’تارتسۀ’ واقع در اسپانیا است، در جنوب اسپانیا در نزدیکی ’هوئلوا’ محلی موسوم به ’تارسیس’ وجود دارد که در آن معدن طلای بسیاری یافت شود و در زمان عرب ’طرطوشه’ نامیده میشده، ممکن است ’تارسیس’ عبرانیها و ’تارتسۀ’ فینیقی ها همین مکان باشد، رجوع به ’تارتسه’ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نوعی از پستانداران، از خانوادۀ ’تارسییده’. این جانور در جزایر مالزی فراوان است. حیوان کم نظیری است به اندازۀ موش، کف پایش بزرگ، سری گرد و چشمانی درشت و مدور دارد
لغت نامه دهخدا
شهری است به سوئیس (زوریخ)
لغت نامه دهخدا
(ل لُ)
شاعر ایتالیائی بسال 1510 میلادی در ’ونوزا’ متولد شد و در 1568 میلادی در ’تانو’ درگذشت. در سال 1535 وابستۀ دربار ناپل گشت و جزو ملازمان نایب السلطنۀ آنجا ’دون پدرو’ درآمد. آنگاه در سفرهای متعدد ملازم پسر نایب السلطنه ’دون گارسیا’ شد. شاعری صمیمی و احساساتی بود و گاه گاه اشعار پرشوری میسرود. ’انگورچین ’ او که بسال 1532 پایان یافته بود، بوسیلۀ ’گرن وی’ بسال 1752 و باز بوسیلۀ ’مرسیه’ بسال 1798 تحت عنوان ’باغ عشق’ یا ’انگورچین’ بفرانسه ترجمه شد. آثار دیگر این شاعر عبارتند از: 1- قطعات. 2- قوافی. 3- دو شعر آموزنده: بنام ’حوزه’ و ’دایه’ که در آن مادران را به شیر دادن اطفال خود تشویق و تحریض کرد. و در این امر بر (روسو) مقدم است. 4- منظومۀ مذهبی: بنام ’اشکهای سن پیر’ بسال 1602 میلادی تمام آثار او بسال 1738 میلادی در ونیز انتشار یافت
لغت نامه دهخدا
بلغت رومی صمغ سداب دشتی را گویند، (ترجمه صیدنه)، صمغ سداب است، (بحر الجواهر)، دزی تافسیا را به ثافسیا ارجاع کرده و در ’ثافسیا’ نویسد: آسکله پیوم، (ابن البیطار ج 1 ص 225 ب)، مستعینی این کلمه را در ذیل ’ت’ آرد و اضافه کند که رازی آن را در باب ’ث’ آورده است، و در کتاب لغت منصوری رازی در ذیل ’ث’ یاد شده و بدان افزاید: در اکثر کتب با تاء مثناه آمده است ... (دزی ج 1 ص 156)، رجوع به تاپسیا و ثافسیا و مخصوصاً ثافسیا و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 148 و لکلرک ج 1 ص 327 و 328 و ترجمه صیدنه ذیل ’ت’ و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(اِضْ)
تأسل به پدر، خوی و عادت و خلق پدر گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مانند شدن. تشبه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أس و’، یکدیگر را به صبر فرمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، تسلی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تصبر و تعزی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صبر کردن. (دهار). تجلد و تحمل. (قطر المحیط). شکیبایی. آرام شدن، اقتدا کردن بکسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیروی کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). اطاعت. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیروی و متابعت. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
زه کردن کمان را: اتّر القوس تأتیراً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افزون کردن چیزی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِصْ یِ)
صاحب شتران بسیار شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگزیدن شتران را برای بچه و شیر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گلچین کردن شتران. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن و گله کردن اشتران، فربه کردن اشتران. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأبیل میت، ثنای مرده کردن. (تاج المصادر) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غالب شدن، قوی گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سزای چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). سزاوار کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اهل قرار دادن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، مرحبا گفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تره ای است بستانی خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تأویل چیزی را بچیزی، بازگرداندن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بازگشت کردن از چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگرداندن بچیزی. (فرهنگ نظام). مشتق از ’اول’است که در لغت بمعنی رجوع است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و منه قولهم فی الدعاء للمضل: ’اول اﷲ علیک، ای رد علیک ضالتک’. (اقرب الموارد). ج، تأویلات، تأویل سخن، تدبیر و تقدیر و تفسیر آن. (از اقرب الموارد). تأویل کلام، بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد. (منتهی الارب). در اصطلاح، گردانیدن کلام از ظاهر بسوی جهتی که احتمال داشته باشد. و گویند که تأویل مشتق از ’اول’ است پس تأویل گردانیدن کلام باشدبسوی اول و بیان کردن از عبارتی بعبارت دیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه معنی با وی گردد. (مهذب الاسم-اء) (السام-ی ف-ی الاسام-ی). تفسیر کردن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). بیان معنی کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آنها باشد. مثال: من هرچه می گویم فلان به چیز دیگر تأویل می کند. (فرهنگ نظام). توجیه، وجه: اداکرده باشم امانت را بی شکستن عهد و بی تأویل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد، مطلقه است بسه طلاق و در این که گفتم معما و تأویل نیست بهیچ مذهب از مذاهب. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). در احکام مروت غدر به چه تأویل جایز توان داشت. (کلیله و دمنه). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه).
نباید که بر کس درشتی کنی
چو خود را به تأویل پشتی کنی.
(بوستان).
، تأویل در نزد علمای علم اصول مرادف تفسیر است و بقولی تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است چنانکه مثلاً هرگاه لفظ مجملی را بدلیل ظنی چون خبر واحد بیان کنند آنرا مؤول خوانند و هرگاه آنرا بدلیل قطعی بیان کنند مفسّر گویند. و توان گفت تأویل اخص از تفسیر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). رجوع به تفسیر شود. جرجانی آرد: در شرع بازگرداندن لفظ از معنی ظاهر بمعنی احتمالی آن است بشرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند مانند قول خدای تعالی: ’یخرج الحی من المیت’ اگر بدان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود، تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود تأویل است. (از تعریفات جرجانی). تأویل ظن بمراد و تفسیر قطع بدان است و بقولی تأویل بیان یکی از محتملات لفظ و تفسیر بیان مراد متکلم است و بیشتر تأویل در کتب الهی بکار رود. (از اقرب الموارد). حاجی خلیفه ذیل علم التأویل آرد: اصل کلمه از ’اول’ بمعنی رجوع است و مؤول بازگرداندن آیه به یکی از معانی احتمالی آن است و بقولی مشتق از ایالت بمعنی سیاست است، بدین معنی که سخن را تدبیر کنند و معنی را بجای خود بگذارند. و در تفسیر و تأویل اختلاف شده است. ابوعبید وگروهی گویند: هر دو به یک معنی باشند و گروهی منکر این گفتارند و راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است واستعمال آن بیشتر در الفاظ و مفردات است لیکن استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب در کتب الهی بکار میرود و دیگری گفته است: تفسیر بیان لفظی است که جز به یک وجه محتاج نباشد و تأویل توجیه لفظ به یکی از معانی مختلفی است که بدان متوجه است برحسب ادله ای که آشکار باشد و ’ماتریدی’ گوید: تفسیر تعیین است بر آنکه از لفظ آن معنی اراده شده و گواهی بر خدا است که از این لفظ، این معنی را خواهد و تأویل ترجیح یکی از معانی محتمل است بدون یقین و شهادت. و ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع لفظ است، حقیقت بود یا مجاز. و تأویل تفسیر باطن لفظ است و مأخوذ است از اول و آن بازگشت بود بعاقبت کار، پس تأویل اخبار از حقیقت مراد است و تفسیر اخبار است از دلیل مراد. مثال آن قول خدا است سبحانه و تعالی: ان ربک لبالمرصاد. تفسیر آن این است که مرصاد وزن مفعال است از رصد و تأویل آن برحذر داشتن است از خوار شمردن امر خدا سبحانه و تعالی. و راغب اصفهانی گوید: تفسیر معانی قرآن را کشف کند ومراد را بیان سازد خواه بحسب لفظ باشد و خواه بحسب معنی، و تأویل بیشتر در معانی است. و تفسیر یا درباره غریب الفاظ بود که بکار رفته است یا در لفظ مختصرکه با شرح آشکار شود و یا در کلامی که قصه ای را در بردارد و جز با دانستن آن قصه روشن نشود. اما تأویل گاه عام بکار رود و گاه خاص مانند کفر که گاهی در انکار مطلق استعمال شود و گاه در انکار باری تعالی خاصهً و یا در لفظ مشترک بین معانی مختلف. و گفته اند تفسیر به روایت تعلق دارد و تأویل به درایت. و ابونصر قشیری گفته است: تفسیر بر سماع مقصور است، و اتباع و استنباط در آنچه بتأویل متعلق است. و قومی گفته اند آنچه از کتاب خدا و سنت رسول مبین است، تفسیر بود و کسی را نرسد که در آن اجتهاد کند بلکه بر همان معنی حمل شود که وارد شده است و از آن تجاوز نباید کرد و تأویل چیزی است که علمای عالم بمعنی خطاب و ماهر در آلات علوم استنباط کنند و جماعتی که بغوی و کواشی از آن جمله اند گویند تأویل صرف آیه است از طریق استنباط بمعنی موافق ماقبل و مابعد آن که در آیه احتمال چنان معنی بود و مخالف کتاب و سنت نبود، و شاید صواب همین است... (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 334-335ذیل علم تأویل) :
هرکه بر تنزیل بی تأویل رفت
او بچشم راست در دین اعور است.
ناصرخسرو.
شور است چو دریا بمثل ظاهر تنزیل
تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا.
ناصرخسرو.
بحلۀ دین حق در پود تنزیل
به ایشان بافت از تأویل تاری.
ناصرخسرو.
همچنانکه که ملحدان... نقیض قرآن می کنند و تفسیر آن میگردانند و آنراتأویل میگویند تا مردم میفریبند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 62). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار، واقف. (ترجمه تاریخ یمینی). و امامان اصحاب تأویل... (جهانگشای جوینی).
خویش را تأویل کن نه اخبار را
مغز را بد گوی نی گلزار را.
مولوی.
فکر خود را گر کنی تأویل به
که کنی تأویل آن نامشتبه.
مولوی.
همچنین تأویل قد جف القلم
بهر تحریض است بر شغل اهم.
مولوی.
، تأویل حکم را به اهل آن، رد کردن آنرا به ایشان. (از اقرب الموارد) ، دلیل. حکم. دستور: باری اگر لابد خواهی کشت بتأویل شرع بکش. گفت تأویل شرع چگونه باشد؟ گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم بعد از آن مرا بقصاص او بکش تا بحق کشته باشی. (گلستان) ، حیلۀ شرعی. (غیاث اللغات) (آنندراج). حیله. بهانه:
گر به سی روز دو شب همدم ماه آید مهر
سی شب از من به چه تأویل جدائید همه.
خاقانی.
خنده و مستیم به تأویل است
خندۀ شیر مستی پیل است.
نظامی.
رجوع به تأویل کردن و تأویل نهادن شود، ترجیع. (تعریفات جرجانی) ، تأویل رؤیا، تعبیر آن. (از اقرب الموارد). تعبیر خواب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرح خواب و رؤیا که نام دیگرش تعبیر است. (فرهنگ نظام) :
سر بابک از خواب بیدار شد
روان و دلش پر ز بازار شد
هر آنکس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
به ایوان بابک شدند انجمن
بزرگان و فرزانه و رای زن
..... سرانجام گفت ای سرافراز شاه
بتأویل این کرد باید نگاه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1924).
، عاقبت. صاحب اساس گوید: لاتعول علی الحب تعویلاً فتقوی اﷲ احسن تأویلاً، ای عاقبه. (اقرب الموارد). عاقبت پدید کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل رمل عبارت است از شکلی که حاصل شود از بستن و یا گشادن شکل متن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 99). و رجوع به متن شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تیز کردن. (زوزنی). کنارۀ چیزی تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). تیز کردن و ستیخ کردن گوش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
مالی فا کسی دادن که این بخور و در آن تصرف کن چنانک خواهی. (تاج المصادر بیهقی). مال فا کسی دادن کان را بخورد. (زوزنی). بخورد ونوش مردم دادن مالی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دعوی چیزی کردن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، چریدن شتران به هرگونه که میخواهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
تأثیل. اصلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). محکم و استوار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأصیل چیزی، آشکار کردن اصالت یا اصل آن یا با اصل قرار دادن آن. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بااصل و استوار کردن، زکوه دادن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اصل گردانیدن، یعنی بضاعت خود ساختن و گرد آوردن مال، افزودن ملک خود را، پوشانیدن اهل خود را بهترین لباس و احسان کردن با ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أس و’، اندوه نمودن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، بصبرفرمودن. (تاج المصادر بیهقی). تسلی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تعزیت کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج) ، یاری کردن کسی را، چاره جویی و معالجه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
صاحب اقرب الموارد آرد: ’گویند که مفرد ’تآسیر’ است ولی شنیده نشده است’. رجوع به ’تآسیر’ و تآسیرالسرج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآغالانیدن سگ را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن سگ را بشکار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرمان دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، مهلت دادن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی). تمهیل. مقابل تعجیل: تامن بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم. (سندبادنامه ص 171) ، درد گردن کسی را علاج کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بند کردن. (منتهی الارب) ، بازداشتن، فراهم کردن آب در مأجل. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافسیا
تصویر تافسیا
تافسیا، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سیل
تصویر با سیل
یکنوع باکتری مانند میله باریک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیل
تصویر تاسیل
تیز کردن سر چیزی، دراز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار