ترش کردن شیر را، بستن شوهر به افسون تا نزد زنان دیگر نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند کردن زن شوهری را از زنان دیگر. (تاج المصادر بیهقی). افسون کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
ترش کردن شیر را، بستن شوهر به افسون تا نزد زنان دیگر نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند کردن زن شوهری را از زنان دیگر. (تاج المصادر بیهقی). افسون کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). سپس گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). واپس بردن. (آنندراج). تعقیب و تعویق. (فرهنگ نظام). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است. (آنندراج). با لفظ انداختن و کردن و شدن مصدر مرکب آید، این لفظ در عربی مصدر است اما در فارسی هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. (از فرهنگ نظام) : و در آن تقدیم و تأخیر صورت نبندد. (کلیله و دمنه). وعده تأخیر به سرنامده لعبتی از پرده به درنامده. نظامی. گر جان طلبد حبیب عشاق نه صبر روا بود نه تأخیر. سعدی. - امثال: در تأخیر آفتها است، فی التأخیر آفات: روزبازار جوانی چند روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را. سعدی. بفتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد. حافظ (ازامثال و حکم). ، دفعالوقت، ممانعت. (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. توقف. عقب انداختگی ودیرکردگی و عقب ماندگی. (ناظم الاطباء). - بلاتأخیر، بدون درنگ و بسرعت. (ناظم الاطباء)
واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). سپس گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). واپس بردن. (آنندراج). تعقیب و تعویق. (فرهنگ نظام). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است. (آنندراج). با لفظ انداختن و کردن و شدن مصدر مرکب آید، این لفظ در عربی مصدر است اما در فارسی هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. (از فرهنگ نظام) : و در آن تقدیم و تأخیر صورت نبندد. (کلیله و دمنه). وعده تأخیر به سرنامده لعبتی از پرده به درنامده. نظامی. گر جان طلبد حبیب عشاق نه صبر روا بود نه تأخیر. سعدی. - امثال: در تأخیر آفتها است، فی التأخیر آفات: روزبازار جوانی چند روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را. سعدی. بفتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد. حافظ (ازامثال و حکم). ، دفعالوقت، ممانعت. (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. توقف. عقب انداختگی ودیرکردگی و عقب ماندگی. (ناظم الاطباء). - بلاتأخیر، بدون درنگ و بسرعت. (ناظم الاطباء)
گنگلاج گردیدن به ’تا’: تأتاءالرجل تأتاهً و تئتاءً، گنگلاج گردید به تاء، یقال تأتاهٌ، ای تردد فی الکلام بالتاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد و تأتاء شود، خواندن ’تکه’ را برای جهیدن بر ماده بلفظ تاتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتار کودک، تبختر در جنگ. (قطر المحیط)
گنگلاج گردیدن به ’تا’: تأتاءالرجل تأتاهً و تئتاءً، گنگلاج گردید به تاء، یقال تأتاهٌ، ای تردد فی الکلام بالتاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد و تأتاء شود، خواندن ’تکه’ را برای جهیدن بر ماده بلفظ تاتا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتار کودک، تبختر در جنگ. (قطر المحیط)