هر یک از برآمدگی های تپه مانند دشت یا دامنۀ کوه در موسیقی از دستگاه های هفتگانۀ موسیقی ایرانی گلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گل هایی زرد رنگ و گلبرگ هایی سست، گل ماهور، خرگوشک، گل ماهوتی در موسیقی از شعبه های بیست چهارگانۀ موسیقی ایرانی
هر یک از برآمدگی های تپه مانندِ دشت یا دامنۀ کوه در موسیقی از دستگاه های هفتگانۀ موسیقی ایرانی گُلی با برگ های بزرگ و پهن شبیه گوش خرگوش و پرزهایی مانند پرز ماهوت و گُل هایی زرد رنگ و گُلبرگ هایی سست، گُل ماهور، خَرگوشَک، گُل ماهوتی در موسیقی از شعبه های بیست چهارگانۀ موسیقی ایرانی
وی در دوران امیرتیمور گورکان حاکم قسطنطنیه بود، خواندمیر آرد: بعد از آنکه خاطر خطیر خسروجهانگیر از تمهید بزم عیش به او پرداخت ... مولانا بدرالدین احمد ... را به رسم رسالت بجانب مصر فرستاد ... و مقارن آن حال ایلچی تاکور حاکم قسطنطنیه که اکنون به استنبول اشتهار یافته بدرگاه عالم پناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستندۀ خود بعرض رسانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 511) امیر تاکور اوغانی، بنابر قول حمداﷲ مستوفی از امراء اوغان و معاصر شاه شجاع بود و سلطان احمد که بعد از وفات شاه شجاع بسلطنت رسید، پس از ورود به کرمان وی را محبوس گردانید، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 736 شود
وی در دوران امیرتیمور گورکان حاکم قسطنطنیه بود، خواندمیر آرد: بعد از آنکه خاطر خطیر خسروجهانگیر از تمهید بزم عیش به او پرداخت ... مولانا بدرالدین احمد ... را به رسم رسالت بجانب مصر فرستاد ... و مقارن آن حال ایلچی تاکور حاکم قسطنطنیه که اکنون به استنبول اشتهار یافته بدرگاه عالم پناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستندۀ خود بعرض رسانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 511) امیر تاکور اوغانی، بنابر قول حمداﷲ مستوفی از امراء اوغان و معاصر شاه شجاع بود و سلطان احمد که بعد از وفات شاه شجاع بسلطنت رسید، پس از ورود به کرمان وی را محبوس گردانید، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 736 شود
این کلمه از تاج (معرب تاگ) است با مزید مؤخر ’ور’. بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه. (آنندراج). شهریار. تاجدار. ملک. سلطان. صاحب تاج. تاج گذارده. شاه. بزرگ. معمم. مکلل. مکلله: از این دو نژاده یکی تاجور بیاید برآرد بخورشید سر. فردوسی. از آن تاجور خسروان کهن بکاوس و کیخسرو آید سخن. فردوسی. اگر پادشاهی بود در گهر بباید که نیکی کند تاجور. فردوسی. از آن تاجور ماند اندر شگفت سخن هرچه بشنید در دل گرفت. فردوسی. بیاید دمان سوی مهتر پسر که او بود پرمایه و تاجور. فردوسی. بیامد بر تاجور سوفرای بدستوری بازگشتن بجای. فردوسی. بیامد فرنگیس چون ماه نو بنزدیک آن تاجور شاه نو. فردوسی. بگفتیم تا جمله گردان کمر ببندند پیش تو ای تاجور. فردوسی. بگفتند با تاجور یزدگرد که دانش ز هر گوشه کردیم گرد. فردوسی. بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیدۀ تاجور پر ز خون. فردوسی. بکاخ اندر آمد دمان کندرو در ایوان یکی تاجور دید نو. فردوسی. بحال من ای تاجور درنگر میفزای بر خویشتن دردسر. فردوسی. بدو گفت رهام کای تاجور بدین کار تنگی، مگردان گهر. فردوسی. بزرگ جهانی کران تا کران سرافراز بر تاجور مهتران. فردوسی. بزرگان چو در پارس گرد آمدند بر تاجور یزدگرد آمدند. فردوسی. بکار من ای تاجور درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر. فردوسی. بهر چند گاهی ببندم کمر بیایم ببینم رخ تاجور. فردوسی. پس آگاهی آمد ز فرخ پسر بمادر که فرزند شد تاجور. فردوسی. پس از اردشیرش بهفتم پدر جهاندار ساسان بدان تاجور. فردوسی. پدربرپدر بر پسربرپسر همه تاجور باد و پیروزگر. فردوسی. جهانی پرآشوب شد سربسر چو از تخت گم شد سر تاجور. فردوسی. جهانجوی کیخسرو تاجور نشسته بر آن تخت و بسته کمر. فردوسی. چو ضحاک بشنید بگشاد گوش ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش... چو آمد دل تاجور باز جای به تخت کئی اندرآورد پای. فردوسی. چو خواهی ستایش پس از مرگ تو خرد باید ای تاجور ترگ تو. فردوسی. چنان شاد شد زین سخن تاجور تو گفتی به کیوان برآورد سر. فردوسی. چو رستم پدر باشد و من پسر بگیتی نماند یکی تاجور. فردوسی. ز ره چون بدرگاه شه بار یافت دل تاجور را بی آزار یافت. فردوسی. ز اسب اندرآمد گرفتش ببر بپرسیدش از خسرو تاجور. فردوسی. ز سی نیز بهرام بد پیشرو که هم تاجور بود و هم شاه نو. فردوسی. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور خسته دید. فردوسی. سر تاجور از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار. فردوسی. سر تاجور زیرفرمان بود خردمند از او شاد و خندان بود. فردوسی. سرانجام مرد ستاره شمر بقیصر چنین گفت کای تاجور. فردوسی. سر تاجور اندرآمد بخاک بسی نامور جامه کردند چاک. فردوسی. شد آن تاجور شاه و چندان سپاه همان تخت زرین و زرین کلاه. فردوسی. شد آن تاجور شاه با خاک جفت ز خرم جهان دخمه بودش نهفت. فردوسی. غمی شد ز مرگ آن سر تاجور بمرد و ببالین نبودش پسر. فردوسی. فرستاد پاسخ به شیروی باز که ای تاجور شاه گردن فراز. فردوسی. فزون بایدم نزد ایشان هنر جهانجوی باید سر تاجور. فردوسی. که بودند کشته بدان رزمگاه ز خون بر سر تاجورشان کلاه. فردوسی. که هرگز مبادا چنین تاجور که او دست یازد بخون پسر. فردوسی. که این تاجور شاه لهراسپ است که باب جهاندار گشتاسپ است. فردوسی. کشاورز باشد وگر تاجور سرانجام بر مرگ باشد گذر. فردوسی. کی تاجور بر لب آورده کف بفرمود تا برکشیدند صف. فردوسی. که دستور باشد مرا تاجور کز ایدر شوم بی کلاه و کمر. فردوسی. گر آگه کنی تا رسانم پیام بدان تاجور مهتر نیک نام. فردوسی. نژادش ندانم ندیدم هنر از اینگونه نشنیده ام تاجور. فردوسی. نیاید ز شاهان پرستندگی نجوید کس از تاجوربندگی. فردوسی. ندیدم من اندر جهان تاجور بدین فر و مانندگی با پدر. فردوسی. نکوهش مخواه از جهان سربسر نبود از تبارت کسی تاجور. فردوسی. ورا هرمز تاجور برکشید به ارجش ز خورشید برتر کشید. فردوسی. همی خواست دستوری از تاجور که تا بازگردد سوی زال زر. فردوسی. همه نیکوئیها ز یزدان شناس مباش اندرین تاجور ناسپاس. فردوسی. کس نبیند چو تو کمربندی در جهان پیش هیچ تاجوری. مسعودسعد. تو تاجور ملک شرف بادی و اعدات بر آتش غم سوخته بادند چوورتاج. سوزنی. بسته و خسته روند تاجوران پیش او بسته به تیغ سبک خسته بگرز گران. خاقانی. من که خاقانیم از خون دل تاجوران می کنم قوت و ندانم چه عجب نادانم. خاقانی. تاجوران را ز لعل، طرف نهی بر کمر شیردلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین. خاقانی. تاجور جهان چو جم، تخت خدای مملکت خاتم دیوبنداو بندگشای مملکت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 474). سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند. خاقانی. بنده خاقانی از تو سرور گشت بس نمانده که تاجور گردد. خاقانی. زین اشارت که کرد خاقانی سرفراز است بلکه تاجور است. خاقانی. ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم. خاقانی. مملکه شهباز راست گرچه خروس از نسب هست بسر تاجور هست بدم طوقدار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 197). صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133). تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد تو سر گوهری ترا مفخرتاج گوهری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 439). تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بی بها بر سر خاک عور تن نور تنم دریغ من. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 835). سرم از سایۀ او تاجور باد ندیمش بخت و دولت راهبر باد. نظامی. کیانی تاج را بی تاجور ماند جهان را بر جهانجوی دگر ماند. نظامی. از سر تخت و تاج شد پدرش کس نبد تخت گیر و تاجورش. نظامی. هرکه تاج از دو شیر بستاند خلقش آن روز تاجور داند. نظامی. بیک تاجور تخت باشد بلند چو افزون شود ملک یابد گزند. نظامی. بر او رنگ زر شد شه تاجور زده بر میان گوهرآگین کمر. نظامی. تاجوران تاجورش خوانده اند وآن دگران آن دگرش خوانده اند. نظامی. تاج بستان که تاجور تو شدی بر سر آی از همه که سر تو شدی. نظامی. راهروان عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. دل تاجور شادمانی گرفت بشادی پی کامرانی گرفت. نظامی (از آنندراج). سر تاجور دیدش اندر مغاک دو چشم جهان بینش آگنده خاک. سعدی (بوستان). من اول سر تاجور داشتم که سر در کنار پدر داشتم. سعدی (بوستان). - تاجوران، پادشاهان. بزرگان. تاجداران: گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان. خاقانی. ای ملک جانوران رای تو وی گهرتاجوران پای تو. نظامی. رجوع به تاج و تاجدار شود
این کلمه از تاج (معرب تاگ) است با مزید مؤخر ’ور’. بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه. (آنندراج). شهریار. تاجدار. مَلِک. سلطان. صاحب تاج. تاج گذارده. شاه. بزرگ. معمم. مکلل. مکلله: از این دو نژاده یکی تاجور بیاید برآرد بخورشید سر. فردوسی. از آن تاجور خسروان کهن بکاوس و کیخسرو آید سخن. فردوسی. اگر پادشاهی بود در گهر بباید که نیکی کند تاجور. فردوسی. از آن تاجور ماند اندر شگفت سخن هرچه بشنید در دل گرفت. فردوسی. بیاید دمان سوی مهتر پسر که او بود پرمایه و تاجور. فردوسی. بیامد بر تاجور سوفرای بدستوری بازگشتن بجای. فردوسی. بیامد فرنگیس چون ماه نو بنزدیک آن تاجور شاه نو. فردوسی. بگفتیم تا جمله گردان کمر ببندند پیش تو ای تاجور. فردوسی. بگفتند با تاجور یزدگرد که دانش ز هر گوشه کردیم گرد. فردوسی. بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیدۀ تاجور پر ز خون. فردوسی. بکاخ اندر آمد دمان کندرو در ایوان یکی تاجور دید نو. فردوسی. بحال من ای تاجور درنگر میفزای بر خویشتن دردسر. فردوسی. بدو گفت رهام کای تاجور بدین کار تنگی، مگردان گهر. فردوسی. بزرگ جهانی کران تا کران سرافراز بر تاجور مهتران. فردوسی. بزرگان چو در پارس گرد آمدند بر تاجور یزدگرد آمدند. فردوسی. بکار من ای تاجور درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر. فردوسی. بهر چند گاهی ببندم کمر بیایم ببینم رخ تاجور. فردوسی. پس آگاهی آمد ز فرخ پسر بمادر که فرزند شد تاجور. فردوسی. پس از اردشیرش بهفتم پدر جهاندار ساسان بدان تاجور. فردوسی. پدربرپدر بر پسربرپسر همه تاجور باد و پیروزگر. فردوسی. جهانی پرآشوب شد سربسر چو از تخت گم شد سر تاجور. فردوسی. جهانجوی کیخسرو تاجور نشسته بر آن تخت و بسته کمر. فردوسی. چو ضحاک بشنید بگشاد گوش ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش... چو آمد دل تاجور باز جای به تخت کئی اندرآورد پای. فردوسی. چو خواهی ستایش پس از مرگ تو خرد باید ای تاجور ترگ تو. فردوسی. چنان شاد شد زین سخن تاجور تو گفتی به کیوان برآورد سر. فردوسی. چو رستم پدر باشد و من پسر بگیتی نماند یکی تاجور. فردوسی. ز ره چون بدرگاه شه بار یافت دل تاجور را بی آزار یافت. فردوسی. ز اسب اندرآمد گرفتش ببر بپرسیدش از خسرو تاجور. فردوسی. ز سی نیز بهرام بد پیشرو که هم تاجور بود و هم شاه نو. فردوسی. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور خسته دید. فردوسی. سر تاجور از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار. فردوسی. سر تاجور زیرفرمان بود خردمند از او شاد و خندان بود. فردوسی. سرانجام مرد ستاره شمر بقیصر چنین گفت کای تاجور. فردوسی. سر تاجور اندرآمد بخاک بسی نامور جامه کردند چاک. فردوسی. شد آن تاجور شاه و چندان سپاه همان تخت زرین و زرین کلاه. فردوسی. شد آن تاجور شاه با خاک جفت ز خرم جهان دخمه بودش نهفت. فردوسی. غمی شد ز مرگ آن سر تاجور بمرد و ببالین نبودش پسر. فردوسی. فرستاد پاسخ به شیروی باز که ای تاجور شاه گردن فراز. فردوسی. فزون بایدم نزد ایشان هنر جهانجوی باید سر تاجور. فردوسی. که بودند کشته بدان رزمگاه ز خون بر سر تاجورْشان کلاه. فردوسی. که هرگز مبادا چنین تاجور که او دست یازد بخون پسر. فردوسی. که این تاجور شاه لهراسپ است که باب جهاندار گشتاسپ است. فردوسی. کشاورز باشد وگر تاجور سرانجام بر مرگ باشد گذر. فردوسی. کی ِ تاجور بر لب آورده کف بفرمود تا برکشیدند صف. فردوسی. که دستور باشد مرا تاجور کز ایدر شوم بی کلاه و کمر. فردوسی. گر آگه کنی تا رسانم پیام بدان تاجور مهتر نیک نام. فردوسی. نژادش ندانم ندیدم هنر از اینگونه نشنیده ام تاجور. فردوسی. نیاید ز شاهان پرستندگی نجوید کس از تاجوربندگی. فردوسی. ندیدم من اندر جهان تاجور بدین فر و مانندگی با پدر. فردوسی. نکوهش مخواه از جهان سربسر نبود از تبارت کسی تاجور. فردوسی. ورا هرمز تاجور برکشید به ارجش ز خورشید برتر کشید. فردوسی. همی خواست دستوری از تاجور که تا بازگردد سوی زال زر. فردوسی. همه نیکوئیها ز یزدان شناس مباش اندرین تاجور ناسپاس. فردوسی. کس نبیند چو تو کمربندی در جهان پیش هیچ تاجوری. مسعودسعد. تو تاجور ملک شرف بادی و اعدات بر آتش غم سوخته بادند چوورتاج. سوزنی. بسته و خسته روند تاجوران پیش او بسته به تیغ سبک خسته بگرز گران. خاقانی. من که خاقانیم از خون دل تاجوران می کنم قوت و ندانم چه عجب نادانم. خاقانی. تاجوران را ز لعل، طرف نهی بر کمر شیردلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین. خاقانی. تاجور جهان چو جم، تخت خدای مملکت خاتم دیوبنداو بندگشای مملکت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 474). سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند. خاقانی. بنده خاقانی از تو سرور گشت بس نمانده که تاجور گردد. خاقانی. زین اشارت که کرد خاقانی سرفراز است بلکه تاجور است. خاقانی. ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم. خاقانی. مملکه شهباز راست گرچه خروس از نسب هست بسر تاجور هست بدم طوقدار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 197). صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133). تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد تو سر گوهری ترا مفخرتاج گوهری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 439). تاجورم چو آفتاب اینْت عجب که بی بها بر سر خاک عور تن نور تنم دریغ من. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 835). سرم از سایۀ او تاجور باد ندیمش بخت و دولت راهبر باد. نظامی. کیانی تاج را بی تاجور ماند جهان را بر جهانجوی دگر ماند. نظامی. از سر تخت و تاج شد پدرش کس نبد تخت گیر و تاجورش. نظامی. هرکه تاج از دو شیر بستاند خلقش آن روز تاجور داند. نظامی. بیک تاجور تخت باشد بلند چو افزون شود ملک یابد گزند. نظامی. بر او رنگ زر شد شه تاجور زده بر میان گوهرآگین کمر. نظامی. تاجوران تاجورش خوانده اند وآن دگران آن دگرش خوانده اند. نظامی. تاج بستان که تاجور تو شدی بر سر آی از همه که سر تو شدی. نظامی. راهروان ِ عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. دل تاجور شادمانی گرفت بشادی پی کامرانی گرفت. نظامی (از آنندراج). سر تاجور دیدش اندر مغاک دو چشم جهان بینش آگنده خاک. سعدی (بوستان). من اول سر تاجور داشتم که سر در کنار پدر داشتم. سعدی (بوستان). - تاجوران، پادشاهان. بزرگان. تاجداران: گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان. خاقانی. ای ملک جانوران رای تو وی گهرتاجوران پای تو. نظامی. رجوع به تاج و تاجدار شود
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)، نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
اقوامی بودند که قبل از آریائیان در مازندران (طبرستان) ساکن بوده و مسکن آنان را تاپورستان نامیده اند که بعدها طبرستان شده ... بنابر روایت دلیوس دوست آنتوان که در لشکرکشی بر ضد پارتها همراه قیصر بود و از جملۀ فرماندهان محسوب می شد میان ’ورا’ ورود ارس که سرحد ارمنستان و آتروپاتی (آذربایجان) است 2400 استادراه است همه زمین آتروپاتی خرم و خندان و برومند است اما ناحیۀ شمالی آن تمام کوهستان سخت و سرد است و در آنجا جز قبایل کوهستانی کسی منزل ندارد از قبیل کادوسی ها، امردها، تاپورها، و کورتی ها همه این طوایف به راهزنی مشغولند و مرکب از بوقی و مهاجرند که بمیل خود به آنجا آمده اند، (تاریخ کرد یاسمی ص 162)
اقوامی بودند که قبل از آریائیان در مازندران (طبرستان) ساکن بوده و مسکن آنان را تاپورستان نامیده اند که بعدها طبرستان شده ... بنابر روایت دلیوس دوست آنتوان که در لشکرکشی بر ضد پارتها همراه قیصر بود و از جملۀ فرماندهان محسوب می شد میان ’ورا’ ورود ارس که سرحد ارمنستان و آتروپاتی (آذربایجان) است 2400 استادراه است همه زمین آتروپاتی خرم و خندان و برومند است اما ناحیۀ شمالی آن تمام کوهستان سخت و سرد است و در آنجا جز قبایل کوهستانی کسی منزل ندارد از قبیل کادوسی ها، امردها، تاپورها، و کورتی ها همه این طوایف به راهزنی مشغولند و مرکب از بوقی و مهاجرند که بمیل خود به آنجا آمده اند، (تاریخ کرد یاسمی ص 162)
سر رابیندرانات. شاعر و نویسندۀ هندی که در ششم ماه مه 1861 میلادی مطابق سال 1278 هجری قمری در کلکته از یک خانوادۀ شاهی متولد شد. وی جوانترین فرزند ’ماهاراشی دیون درانات’ و نوۀ شاهزاده ’دوارکانات تاگور’ و خود پیشوای ’براهماساماژ’ و تجددطلب نهضت هند در قرن نوزدهم و بیستم بود. تاگور پس از طی تحصیلات مقدماتی در هندوستان بسال 1877 میلادی برای تحصیل حقوق و قوانین به انگلستان رفت و در آنجا درباره شاعران انگلستان و زبان انگلیسی به تحصیل و مطالعه پرداخت. کتابهایی که خود بزبان بنگالی تصنیف کرده بود، به انگلیسی ترجمه کرد و در اوان جوانی بکار نویسندگی مشغول گردید و پس از مراجعت به هند در سال 1901 میلادی دربلپور، واقع در 93میلی کلکته مدرسه ’شانتی نیکیتان’ (خانه صلح) را تأسیس کرد که یکی از بنگاههای تربیتی شد و در آن از روشهای معمولی پیروی نمی کردند. تاگور بسال 1913 به دریافت جایزۀ نوبل در ادبیات نایل گشت و 8000 پوند از آن را برای نگهداری و تعمیر مدرسه خویش خرج کرد. در سال 1915 بدریافت عنوان ’نایت هود’ نایل آمد ولی در سال 1919 بصورت اعتراض علیه روشی که در جلوگیری از آشوبهای پنجاب بکار میرفت، استعفا داد و در سالهای بعد هم خواهان استفاده از این عنوان نگشت. تاگور یک وطن خواه و ملت دوست هندی بود و پیش از همه در اصلاح امور اجتماعی روش صلحجویانه را برگزیده بود و بسیاستی که بزندگی قاطبۀ مردم هند ارتباط داشت، علاقه مند بود. وی میخواست جنبش ملی پیش از آزادی سیاسی به یک رفرم اجتماعی توجه داشته باشد. تاگور با آثار فراوانش که از حس زیبایی دوستی جهان و عشق به کودکان و علاقه به بی آلایشی و خداشناسی اشباع شده بود، ترجمان افکار جدی مردم بنگال گشت. مخصوصاً بطلان امتیازات طبقاتی را در اجتماع هند اعلام کرد. وی موسیقی دان و نقاش و شاعر بود و بزبان بنگالی اشعار عارفانه و شورانگیزی سرود. بکشورهای اروپا و ایران و ژاپن و چین و روسیه و امریکا مسافرت کرد. در آوریل 1941 دانشکدۀ اکسفورد درجۀ دکترای افتخاری را به وی اهداء کرد. در آن مراسم خطابه ای درباره ’بحران در تمدن’ ایراد کرد و در آن علل جنگ را با روش عقلی تجزیه و تحلیل کرد و پیشنهادهایی درباره صلح و توافق عمومی بجهانیان کرد. این خطابه که در نوع خود یکی از شاهکارهای نثری تاگور است، بنام ’مذهب بشر’ چاپ و منتشر گردید. وی در هفتم اوت 1941 پس از یک عمل جراحی در کلکته درگذشت. مجموعۀ اشعار اوبنام ’گیتانجلی’ بوسیلۀآندره ژید نویسندۀ مشهور فرانسه ترجمه شد. از جملۀ آثار این دانشمند بزرگ که بزبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است عبارتند از: نام کتاب ترجمه ترجمه به انگلیسی به فرانسه در سال در سال باغبان 1914 1921 چیدن میوه 1916 1921 میهن و جهان 1919 1921 فراری - 1924 صد شعر از کبیر 1915 1924 ماه جوان 1913 1924 خاطرات من 1917 1925 آمال ونامۀ پادشاه - 1925 مذهب بشر 1931 1925 موشی - 1926 دورۀ بهار - 1926 ماشین (درام) - 1929 غرق کشتی (داستان) - 1926 نامه هائی به یک _ (l50k) _ دوست 1928 1931 چیترا 1914 - پستخانه 1914 - پرندگان آواره 1916 - ملیت 1917 - تربیت طوطی 1918 - خرزهرۀ قرمز1924 - گره های بازشده 1925 - دیگر از آثار این دانشمند بزرگ عبارت است از: 1- چیترلیپی 2- وحدت تخلیقی 3- الوداع ای دوست من 4- مرکز تمدن هندی 5- گورا 6 -مناظر بنگال 7- سنگهای گرسنه 8- شاه و کلبۀ تاریک 9- هدیۀ عاشق 10- شخصیت 11- یادداشتها 12- نمایشنامۀ قربانی و دیگر نمایشنامه ها 13- طریقت (نطق های تاگور در ژاپن) 14- خدمت 15- دو خواهر 16- منظره ای از تاریخ هند 17- سه نمایشنامه توضیح آنکه کتاب گیتانجلی تاگور موجب اهداء جایزه نوبل به وی گردید. رجوع به دایرهالمعارف بریتانیکا سال 1957 ج 21 ص 753 و لاروس قرن بیستم و وفیات معاصرین بقلم محمّد قزوینی، مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ چهارم و امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1548 و المنجد ذیل کلمه ’طاغور’ و مجموعۀ اشعار دهخدا به اهتمام محمّد معین ص 8 (با تصویر تاگور و مؤلف لغت نامه) و سالنامۀ پارس سال 1312 هجری شمسی ص 70 (مقالۀ فروغی درباره تاگور) و شرح حال تاگور در مقدمۀ کتاب ’چیترا’ ترجمه فتح الله مجتبائی چ کانون انتشارات نیل و کتاب ’رابیندرانات تاگور’ تألیف محیط طباطبائی چ کتاب خانه ترقی شود
سر رابیندرانات. شاعر و نویسندۀ هندی که در ششم ماه مه 1861 میلادی مطابق سال 1278 هجری قمری در کلکته از یک خانوادۀ شاهی متولد شد. وی جوانترین فرزند ’ماهاراشی دیون درانات’ و نوۀ شاهزاده ’دوارکانات تاگور’ و خود پیشوای ’براهماساماژ’ و تجددطلب نهضت هند در قرن نوزدهم و بیستم بود. تاگور پس از طی تحصیلات مقدماتی در هندوستان بسال 1877 میلادی برای تحصیل حقوق و قوانین به انگلستان رفت و در آنجا درباره شاعران انگلستان و زبان انگلیسی به تحصیل و مطالعه پرداخت. کتابهایی که خود بزبان بنگالی تصنیف کرده بود، به انگلیسی ترجمه کرد و در اوان جوانی بکار نویسندگی مشغول گردید و پس از مراجعت به هند در سال 1901 میلادی دربلپور، واقع در 93میلی کلکته مدرسه ’شانتی نیکیتان’ (خانه صلح) را تأسیس کرد که یکی از بنگاههای تربیتی شد و در آن از روشهای معمولی پیروی نمی کردند. تاگور بسال 1913 به دریافت جایزۀ نوبل در ادبیات نایل گشت و 8000 پوند از آن را برای نگهداری و تعمیر مدرسه خویش خرج کرد. در سال 1915 بدریافت عنوان ’نایت هود’ نایل آمد ولی در سال 1919 بصورت اعتراض علیه روشی که در جلوگیری از آشوبهای پنجاب بکار میرفت، استعفا داد و در سالهای بعد هم خواهان استفاده از این عنوان نگشت. تاگور یک وطن خواه و ملت دوست هندی بود و پیش از همه در اصلاح امور اجتماعی روش صلحجویانه را برگزیده بود و بسیاستی که بزندگی قاطبۀ مردم هند ارتباط داشت، علاقه مند بود. وی میخواست جنبش ملی پیش از آزادی سیاسی به یک رفرم اجتماعی توجه داشته باشد. تاگور با آثار فراوانش که از حس زیبایی دوستی جهان و عشق به کودکان و علاقه به بی آلایشی و خداشناسی اشباع شده بود، ترجمان افکار جدی مردم بنگال گشت. مخصوصاً بطلان امتیازات طبقاتی را در اجتماع هند اعلام کرد. وی موسیقی دان و نقاش و شاعر بود و بزبان بنگالی اشعار عارفانه و شورانگیزی سرود. بکشورهای اروپا و ایران و ژاپن و چین و روسیه و امریکا مسافرت کرد. در آوریل 1941 دانشکدۀ اکسفورد درجۀ دکترای افتخاری را به وی اهداء کرد. در آن مراسم خطابه ای درباره ’بحران در تمدن’ ایراد کرد و در آن علل جنگ را با روش عقلی تجزیه و تحلیل کرد و پیشنهادهایی درباره صلح و توافق عمومی بجهانیان کرد. این خطابه که در نوع خود یکی از شاهکارهای نثری تاگور است، بنام ’مذهب بشر’ چاپ و منتشر گردید. وی در هفتم اوت 1941 پس از یک عمل جراحی در کلکته درگذشت. مجموعۀ اشعار اوبنام ’گیتانجلی’ بوسیلۀآندره ژید نویسندۀ مشهور فرانسه ترجمه شد. از جملۀ آثار این دانشمند بزرگ که بزبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است عبارتند از: نام کتاب ترجمه ترجمه به انگلیسی به فرانسه در سال در سال باغبان 1914 1921 چیدن میوه 1916 1921 میهن و جهان 1919 1921 فراری - 1924 صد شعر از کبیر 1915 1924 ماه جوان 1913 1924 خاطرات من 1917 1925 آمال ونامۀ پادشاه - 1925 مذهب بشر 1931 1925 موشی - 1926 دورۀ بهار - 1926 ماشین (درام) - 1929 غرق کشتی (داستان) - 1926 نامه هائی به یک _ (l50k) _ دوست 1928 1931 چیترا 1914 - پستخانه 1914 - پرندگان آواره 1916 - ملیت 1917 - تربیت طوطی 1918 - خرزهرۀ قرمز1924 - گره های بازشده 1925 - دیگر از آثار این دانشمند بزرگ عبارت است از: 1- چیترلیپی 2- وحدت تخلیقی 3- الوداع ای دوست من 4- مرکز تمدن هندی 5- گورا 6 -مناظر بنگال 7- سنگهای گرسنه 8- شاه و کلبۀ تاریک 9- هدیۀ عاشق 10- شخصیت 11- یادداشتها 12- نمایشنامۀ قربانی و دیگر نمایشنامه ها 13- طریقت (نطق های تاگور در ژاپن) 14- خدمت 15- دو خواهر 16- منظره ای از تاریخ هند 17- سه نمایشنامه توضیح آنکه کتاب گیتانجلی تاگور موجب اهداء جایزه نوبل به وی گردید. رجوع به دایرهالمعارف بریتانیکا سال 1957 ج 21 ص 753 و لاروس قرن بیستم و وفیات معاصرین بقلم محمّد قزوینی، مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ چهارم و امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1548 و المنجد ذیل کلمه ’طاغور’ و مجموعۀ اشعار دهخدا به اهتمام محمّد معین ص 8 (با تصویر تاگور و مؤلف لغت نامه) و سالنامۀ پارس سال 1312 هجری شمسی ص 70 (مقالۀ فروغی درباره تاگور) و شرح حال تاگور در مقدمۀ کتاب ’چیترا’ ترجمه فتح الله مجتبائی چ کانون انتشارات نیل و کتاب ’رابیندرانات تاگور’ تألیف محیط طباطبائی چ کتاب خانه ترقی شود
ناحیه ای است در هند، خواندمیر نویسد: در هشتم ذیقعده سنۀ تسع و ثلثین و ستمائه (639) سلطان مسعودشاه که بغایت کریم طبع و نیکوسیرت بود، سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال به خواجه مهذب الدین تفویض نمود و حکومت بهرایج را بعم خود ... و ایالت بلاد تاکور و سور بملک عزالدین بلبن بزرگ تعلق گرفت، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623)
ناحیه ای است در هند، خواندمیر نویسد: در هشتم ذیقعده سنۀ تسع و ثلثین و ستمائه (639) سلطان مسعودشاه که بغایت کریم طبع و نیکوسیرت بود، سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال به خواجه مهذب الدین تفویض نمود و حکومت بهرایج را بعم خود ... و ایالت بلاد تاکور و سور بملک عزالدین بلبن بزرگ تعلق گرفت، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623)
بیداری، بسیاری، (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب)، ماه تاب، (منتهی الارب)، هالۀ ماه، غلاف ماه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، ماه، (اقرب الموارد)، نه روز باقی ازماه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، سایۀ زمین بر روی زمین، (منتهی الارب)، سایۀ زمین، (اقرب الموارد)، روی زمین، (منتهی الارب) :کسوف، دخول قمر در ساهور، (از اقرب الموارد)، خروج قمر از ساهور، آشکار شدن ماه آن، (از اقرب الموارد)، بن چشم، (منتهی الارب) (آنندراج)، ساهور العین، بن چشمه و منبع آب آن، (اقرب الموارد)
بیداری، بسیاری، (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب)، ماه تاب، (منتهی الارب)، هالۀ ماه، غلاف ماه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، ماه، (اقرب الموارد)، نه روز باقی ازماه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، سایۀ زمین بر روی زمین، (منتهی الارب)، سایۀ زمین، (اقرب الموارد)، روی زمین، (منتهی الارب) :کسوف، دخول قمر در ساهور، (از اقرب الموارد)، خروج قمر از ساهور، آشکار شدن ماه آن، (از اقرب الموارد)، بن چشم، (منتهی الارب) (آنندراج)، ساهور العین، بن چشمه و منبع آب آن، (اقرب الموارد)
تپه های مسلسلی که در دامنۀکوه پدید باشد، (ناظم الاطباء)، هریک از تپه های پیوسته که در دامنۀ کوه پدید باشد، حصۀ پیش آمدۀ کوه، (فرهنگ فارسی معین)، گل ماهور، (فرهنگ فارسی معین)، خرگوشک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام شعبه ای است از موسیقی، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام یکی از دو شعبه ’نوا’ است و شعبه دیگر ’نوروز خارا’ است، (فرهنگ نظام)، شعبه نهم از 24 شعبه موسیقی قدیم، (فرهنگ فارسی معین)، در آن دو قول بوده است، بعضی آن را پنج نغمه دانسته اند و بعضی هشت، و گفته اند که مرکب است از گردانیا و عشاق که گردانیا مقدم باشد، آنان که ماهور را پنج نغمه دانسته اند گردانیا وعشاق را در یک بعد ذوالخمس مندرج داشته اند ... و آنان که ماهور را هشت نغمه دانسته اند گردانیا و عشاق رادر یک بعد ذوالکل مندرج گردانیده اند، ذوالاربع نغمات عشاق را با ذوالخمس گردانیا ترکیب کرده اند ... (مجمعالدوار، نوبت دوم ص 26 و 27)، و رجوع به تاریخ موسیقی روح اﷲ خالقی و مجمعالادوار نوبت سوم صص 83-88 شود، - ماهور صغیر، گوشه ای است از دستگاه ماهور، (فرهنگ فارسی معین)
تپه های مسلسلی که در دامنۀکوه پدید باشد، (ناظم الاطباء)، هریک از تپه های پیوسته که در دامنۀ کوه پدید باشد، حصۀ پیش آمدۀ کوه، (فرهنگ فارسی معین)، گل ماهور، (فرهنگ فارسی معین)، خرگوشک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام شعبه ای است از موسیقی، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام یکی از دو شعبه ’نوا’ است و شعبه دیگر ’نوروز خارا’ است، (فرهنگ نظام)، شعبه نهم از 24 شعبه موسیقی قدیم، (فرهنگ فارسی معین)، در آن دو قول بوده است، بعضی آن را پنج نغمه دانسته اند و بعضی هشت، و گفته اند که مرکب است از گردانیا و عشاق که گردانیا مقدم باشد، آنان که ماهور را پنج نغمه دانسته اند گردانیا وعشاق را در یک بعد ذوالخمس مندرج داشته اند ... و آنان که ماهور را هشت نغمه دانسته اند گردانیا و عشاق رادر یک بعد ذوالکل مندرج گردانیده اند، ذوالاربع نغمات عشاق را با ذوالخمس گردانیا ترکیب کرده اند ... (مجمعالدوار، نوبت دوم ص 26 و 27)، و رجوع به تاریخ موسیقی روح اﷲ خالقی و مجمعالادوار نوبت سوم صص 83-88 شود، - ماهور صغیر، گوشه ای است از دستگاه ماهور، (فرهنگ فارسی معین)
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور