جدول جو
جدول جو

معنی تاه - جستجوی لغت در جدول جو

تاه
تا، خمیدگی چیزی مانند کاغذ و پارچه، چین، لا
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تانه، تان، تاره
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، دغدغان
تصویری از تاه
تصویر تاه
فرهنگ فارسی عمید
تاه
عدد فرد، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، عدد فرد را هم گفته اند که در مقابل جفت است، (برهان)، بمعنی تاه یعنی طاق که عدد فرد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، فرد و یک و تک، (فرهنگ نظام) :
بسا شها که نیارد ز خرد جوی گذشت
تو چند راه گذشتی ز چند بحر به تاه،
فرخی (از انجمن آرا)،
همتاه شه شرق ز کس نشنود این ماه
زیرا ملک الشرق ز همتاهان تاه است،
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)،
رجوع به ’تا’ و ’طاق’ شود، بمعنی ته و لای هم آمده است چنانکه گویند یک تاه و دوتاه یعنی یک لای و دولای، (برهان) (ناظم الاطباء)، بمعنی توی آید، و تاء و تو و ته و لا مترادف اینند، (شرفنامۀ منیری)، طبقه و لا و تاه، (از فرهنگ نظام)،
- دوتاه، دولا، خم، خمیده:
آسمان خواهد کایوان سرای تو بود
زین سبب طاق مثالست و کمان پشت دوتاه،
فرخی،
قامت دوتاه کردی، یکتا شود، مباش
همتای دیو، تا نروی در جهان دوتاه،
سوزنی،
شعلۀ صبح از آفتاب دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتا،
انوری،
رجوع به تا شود،
، تای، نظیر، مانند، شبیه، مثل، چون همتاه، همتای و همتاهان، رجوع به ’تا’ و ’تای’ شود، زنگی باشد که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند، (برهان) (فرهنگ جهانگیری)، و رجوع به فرهنگ رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، تفسیر لفظی است که آن را بعربی محض گویند ... (برهان)، محض، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تاه
زنگی که بر روی شمشیر و امثال آن نشیند
تصویری از تاه
تصویر تاه
فرهنگ فارسی معین
تاه
لای، فرد
تصویری از تاه
تصویر تاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاهو
تصویر تاهو
عرقی که از تقطیر شراب یا کشمش گرفته شود، برای مثال چشمۀ خورشید را در ته نشاند / عکس ساقی کرتۀ تاهو نماند (امیرخسرو - لغتنامه - تاهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهل
تصویر تاهل
زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهب
تصویر تاهب
آماده و مهیا شدن
فرهنگ فارسی عمید
عرق شراب، (برهان) (ناظم الاطباء)، نوعی از شراب، (غیاث اللغات)، شراب عرقی، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)، جوهر شراب است که آن را عرق گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ماده ای مایع و مسکری که از تقطیر شراب و یا کشمش و یا خرمای تخمیرشده در آب بدست می آید و مخلوطی است ازالکل و آب و بهترین تاهوها تاهویی است که از تقطیر شراب یا کشمش حاصل شده باشد و تاهویی که از تقطیر سیب زمینی و چغندر و بعضی غلات مانند گندم و برنج و ارزن و جز آن بدست آورده باشند شرب وی مخل سلامتی و مولد بسیاری از امراض مهلک است، (ناظم الاطباء) :
تکلف نیست حاجت، خوبرویی خواهم و کنجی
میی تاهو نه انگوری سکورۀ گل نه جام جم،
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)،
چشمۀ خورشید را در ته نشاند
عکس ساقی کرتۀ تاهو نماند،
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)،
و تاهو بمعنی عرق را می پخته گویند و شراب نو را خام، چنانکه گفته، مصراع:
خام درده پخته را و پخته درده خام را،
و خواجه حسن دهلوی گفته:
رخش خوی کرده دیدم رفتم از خویش
عجب خاصیتی بود این عرق را،
اما تاهو در شعر خسرو دلالت کند بر شراب غیرانگوری مانند نبیذ و امثال آن که پست تر از انگوری است، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاهور
تصویر تاهور
ابر، سحاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاهو
تصویر تاهو
نوعی از شراب
فرهنگ لغت هوشیار
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مهیا کردن و آماده ساختن برای کاری، ساخته و آماده شدن آماده گشتن بسیجیدن، بسیجاندن مهیا و آماده شدن برای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
سزاوار کردن، مرحبا گفتن زن دادن، سزاواری ارزانی داشتن سزاوار شمردن سزاوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاهو
تصویر تاهو
((هُ))
شراب، عرق
فرهنگ فارسی معین
ازدواج، زن خواهی، ازدواج کردن، زن کردن، زن گرفتن، عیال اختیار کردن
متضاد: تجرد، همسرداری، زناشویی، همسر گرفتن
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
Tame
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
apprivoiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
kufundisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
ทำให้เชื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
evcilleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
길들이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
飼いならす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
לאלף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
पालतू बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
menjinakkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
zähmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
temmen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
domesticar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
addomesticare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
domesticar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
驯化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
oswajać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
приручати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
приручать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاه شدن
تصویر تاه شدن
ব tame গঠন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی