جدول جو
جدول جو

معنی تانیشر - جستجوی لغت در جدول جو

تانیشر
یکی از شهرهای مهم هند که بت موسوم به ’چکرسوان’ در آن بود و نزد هنود مقدس محسوب میشد، رجوع به ’تانیسر’ و ماللهند بیرونی ص 56، 97، 100، 152، 153، 159، 162، 163، 201، 252، 274 و 275 و التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 193 و حاشیۀ 8 صص 193-194 و ص 199 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانیار
تصویر جانیار
(پسرانه)
یاری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زانیار
تصویر زانیار
(پسرانه)
دانا، دانشمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانیار
تصویر وانیار
(دخترانه)
با سواد، فارغ التحصیل (نگارش کردی: وانیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تانیا
تصویر تانیا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
(گِرْ یَ / یِ دُ دی دَ)
غالب آمدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است در هندوستان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنۀ احدی و اربعمائه (401 هجری قمری)... چنین خبر آوردند مر امیر محمود را، که تانیسر جایی بزرگ است و بتان بسیار اندرون، و این تانیسربنزدیک هندوان همچنان است که مکه بنزدیک مسلمانان، و سخت بزرگ دارند هندوان آن بقعت را، و اندر آن شهر بت خانه سخت کهن و اندر آن بتخانه بتی است که آن را جکرسوم گویند. چون امیر محمود رحمه اﷲ این خبر بشنید رغبتش افتاد که بشود و آن ولایت را بگیرد و آن بتخانه ویران کند و مزدی جزیل خویشتن را بحاصل آرد و اندر سنۀ اثنین و اربعمائه (402 هجری قمری) از غزنین برفت و قصد تانیسر کرد. چون براو چیپال شاه هندوستان خبر یافت تافته گشت و رسول فرستاد سوی امیر محمود که اگر این عزم را بیفکنی و سوی تانیسر نشوی پنجاه فیل خیاره بدهم. امیر محمود رحمه اﷲ بدان سخن التفات نکرد و برفت، (چون) به دیره رام رسید مردمان رام بر راه آمدند اندر انبوهی بیشه و اندر کمینگاهها بنشستند و بسیار مسلمانان را تباه کردند و چون به تانیسر رسید شهر خالی کرده بودند، آنچه یافتند غارت کردند و بتان بسیار بشکستند و آن بت جکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمده بنظارۀ آن. (زین الاخبار چ 1327 ص 55).
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.
عنصری.
بکشت مردم و بتخانه ها بکند و بسوخت
چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر.
فرخی.
رجوع به تانیشر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- نبات التنانیر، نان تنوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- ذات التنانیر. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان گورک سردشت در بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15هزارگزی شمال خاوری سردشت و 7 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ سردشت به مهاباد واقع است. کوهستانی و جنگل است و آب و هوای آن معتدل و سالم است و 129 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سردشت و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آن جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بزعم ’دوپنی’ نویسندۀ فرهنگ فرانسه از کلمه ’تمبور’ عربی و اسپانیایی گرفته شده ولی نویسندگان فرهنگهای متأخر فرانسوی آن را از تبیر (تبیرۀ فارسی) دانسته اند و در فرانسه بمعنی طبل آید و آن محفظه ای است استوانه ای که دو طرف آن رابا پوست پوشانند و بر یک طرف از این دو سطح پوشیده از پوست برای ایجاد صداها با دو چوب مخصوص نوازند
لغت نامه دهخدا
شهری است به هند (مدرس)، 60000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای مقدس هندیان است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل ’تانجاور’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرمشقهای طفلان مکتب. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ما اشبه خطه بتناشیر الصبیان و هی خطوطهم فی المکتب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از جملۀ اجسامی است که دارای خواص تانی ژن میباشد، رجوع به درمانشناسی دکتر عطایی ج 1 ص 479 و تانی ژن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، در 32 هزارگزی شمال صفی آباد و 4هزارگزی شمال راه ماشین رو میان آباد واقع است. سکنه 173 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بلغت بربر خس الحمار، رجل الحمام، حالوما، کحلا، شنجار، شنگار، انقلیا، قالقس و حمیرا راگویند، رجوع به لکلرک ج 1 ص 456 و ج 2 ص 29 و 345 و ذیل ص 346 همان کتاب و شنجار و حمیرا در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
اثر کردن، نشان گذاشتن در چیزی هنایش برگری در آیش کار سازی، نشان گذاشتن کارگر شدن کارگر افتادن کاری شدن، نشان گذاشتن اثر کردن، نفوذ کارگری، جمع تاثیرات
فرهنگ لغت هوشیار
سر زنش، فرنود چیرگی چیره شدن در فرنود و گواه آوری، راندن خواهنده (سائل)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث کردن مادگی، مادینه سازی گروهی از واژگان تازی را باافزودن} ه {به پایان از نرینگی (تذکیر) به مادینگی (تانیث) دگر می کنند و این روش در پارسی پذیرفته نیست علامت مادگی بکلمه ملحق کردن مونث گردانیدن مقابل تذکیر، مادینه خواندن مونث خواندن، مادگی مقابل تذکیر نری، ماده مونث
فرهنگ لغت هوشیار
انس دادن خو گرداندن خوگر کردن، دیدن چیزی به چشم خوردن خوگر کردن دمساز کردن انس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیف
تصویر تانیف
واداشتن، گیاهجویی، کناره چیزی را تیز کردن، به ننگ برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیق
تصویر تانیق
در شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیه
تصویر تانیه
سستی کردن، درنگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
واپس گذاشتن، واپس بردن دیر کرد پرمه پرویش سپز دنبال افکندن پس انداختن دیر کردن، دیر آمدن، دیر کرد، جمع تاخیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریش
تصویر تاریش
برافروختن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیر
تصویر تنشیر
پراکندن پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تونیر
تصویر تونیر
هم آوای تفعیل بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنیر
تصویر تشنیر
رسواکردن رسوایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیشه
تصویر انیشه
جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانیر
تصویر تنانیر
جمع تنور، تنورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناشیر
تصویر تناشیر
سرمشقهای کودکان دبستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیدن
تصویر تانیدن
غالب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانکر
تصویر تانکر
کشتی نفتکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثیر
تصویر تاثیر
هنایش، کارایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاخیر
تصویر تاخیر
درنگ، دیرکرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تکنسین
دیکشنری اردو به فارسی