تانگر، (ناظم الاطباء)، سرتراش را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مزین، (ناظم الاطباء)، حجام، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 289)، و آن را تونگو نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی)، و آن را ’توانگو’ نیز گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 289)، و به فتح ثانی بر وزن سمن بو هم آمده است و به این معنی بجای ’واو’ ’رای قرشت’ نیز گفته اند، (برهان)
تانگر، (ناظم الاطباء)، سرتراش را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مزین، (ناظم الاطباء)، حجام، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 289)، و آن را تونگو نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی)، و آن را ’توانگو’ نیز گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 289)، و به فتح ثانی بر وزن سمن بو هم آمده است و به این معنی بجای ’واو’ ’رای قرشت’ نیز گفته اند، (برهان)
پادشاه ختاو ختن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی است از ملک ختن، و صحیح پیگو است. (از فرهنگ رشیدی). نام پادشاه چین و ختا بوده... و در فرهنگ رشیدی تصحیح تنگو به پیگو است که نام پادشاهی ازملک ختن بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف منگو، رجوع شود به منگوقاآن در فهرست تاریخ مغول تألیف آقای اقبال. (حاشیۀ برهان چ معین) : با حکم قدیم تو چه کسری و چه قیصر در پیش قضای تو چه خاقان و چه تنگو. خواجه عمید (از جهانگیری)
پادشاه ختاو ختن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی است از ملک ختن، و صحیح پیگو است. (از فرهنگ رشیدی). نام پادشاه چین و ختا بوده... و در فرهنگ رشیدی تصحیح تنگو به پیگو است که نام پادشاهی ازملک ختن بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف منگو، رجوع شود به منگوقاآن در فهرست تاریخ مغول تألیف آقای اقبال. (حاشیۀ برهان چ معین) : با حکم قدیم تو چه کسری و چه قیصر در پیش قضای تو چه خاقان و چه تنگو. خواجه عمید (از جهانگیری)
حجام بود. (فرهنگ جهانگیری). تانگو. (شرفنامۀ منیری). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای ’واو’ آخر ’رای’ قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود، جامه دان و صندوق پول، عنان. (ناظم الاطباء)
حجام بود. (فرهنگ جهانگیری). تانگو. (شرفنامۀ منیری). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای ’واو’ آخر ’رای’ قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود، جامه دان و صندوق پول، عنان. (ناظم الاطباء)
ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) ، جؤنه و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء) ، زنبیل، سبد، کیسۀ حجام و عطار. به عربی جونه گویند. (برهان). رجوع به تبنگو شود
ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) ، جؤنه و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء) ، زنبیل، سبد، کیسۀ حجام و عطار. به عربی جونه گویند. (برهان). رجوع به تبنگو شود
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته: دهقان بدرآید و فراوان نگردشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان وانگه به تبنگوی کشن درسپردشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان. (انجمن آرا). ، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود: از درخت اندرگواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو. آن تبنگو کاندران دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412). تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی (از انجمن آرا). زر و یاقوت و لعل اندرخزینه نبیند روی کیسه یا تبنگو. فخری (از انجمن آرا). ، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته: دهقان بدرآید و فراوان نگردْشان تیغی بکشد تیز و گلو بازبردْشان وانگه به تبنگوی کشن درسپردْشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردْشان. (انجمن آرا). ، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود: از درخت اندرگواهی خواهد او تو بناگه از درخت اندر بگو. آن تبنگو کاندران دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412). تبنگوی پرزر بر استر نهاد. فردوسی (از انجمن آرا). زر و یاقوت و لعل اندرخزینه نبیند روی کیسه یا تبنگو. فخری (از انجمن آرا). ، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
تاینگوطراز. طاینگوطراز. تینگو. از نزدیکان دربار گورخان ختای و سپهدار لشکر وی در جنگ با سلطان محمد خوارزمشاه است (بسال 607 هجری قمری). وی در این جنگ زخمی و اسیر گشت و به امر سلطان کشته شد. تاینگو، ’خان ترکان’، دختر مبارکخواجه را بزنی گرفت و حشمتی فراوان داشت. امام شمس الدین منصور بن محمد اوزجندی در قصیده ای که مطلعش این است: برخیز که شمعست و شرابست و من و تو آواز خروس سحری خاست ز هر سو. ظاهراً صاحب ترجمه را مدح کرده و در آخر گوید: بستند کمرها و گشادند سراغج میران خطا جمله بفرمان تینگو. رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ص 529 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 76، 78، 81، 91، 92، 211 و لباب الالباب عوفی چ برون ج 1 ص 112، 194، 196، 321، 322، 330، و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 643 و 644 شود
تاینگوطراز. طاینگوطراز. تینگو. از نزدیکان دربار گورخان ختای و سپهدار لشکر وی در جنگ با سلطان محمد خوارزمشاه است (بسال 607 هجری قمری). وی در این جنگ زخمی و اسیر گشت و به امر سلطان کشته شد. تاینگو، ’خان ترکان’، دختر مبارکخواجه را بزنی گرفت و حشمتی فراوان داشت. امام شمس الدین منصور بن محمد اوزجندی در قصیده ای که مطلعش این است: برخیز که شمعست و شرابست و من و تو آواز خروس سحری خاست ز هر سو. ظاهراً صاحب ترجمه را مدح کرده و در آخر گوید: بستند کمرها و گشادند سراغج میران خطا جمله بفرمان تینگو. رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ص 529 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 76، 78، 81، 91، 92، 211 و لباب الالباب عوفی چ برون ج 1 ص 112، 194، 196، 321، 322، 330، و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 643 و 644 شود
آش هفت حبه، (آنندراج)، آش مرکب از نخود و باقلی و عدس و غیره که آش هفت دانه و آش عاشورا گویند، آش هفت دانه را گویند و آن آشی است مرکب از نخود و باقلا و عدس و امثال آن، (برهان)، نوعی غله باشد، (برهان)، چون دانکو مطلق حبوب است محتمل است که دانگو نیز صورتی و یا لهجه ای از دانکو باشد، رجوع به دانکو شود
آش هفت حبه، (آنندراج)، آش مرکب از نخود و باقلی و عدس و غیره که آش هفت دانه و آش عاشورا گویند، آش هفت دانه را گویند و آن آشی است مرکب از نخود و باقلا و عدس و امثال آن، (برهان)، نوعی غله باشد، (برهان)، چون دانکو مطلق حبوب است محتمل است که دانگو نیز صورتی و یا لهجه ای از دانکو باشد، رجوع به دانکو شود