جدول جو
جدول جو

معنی تامرادی - جستجوی لغت در جدول جو

تامرادی(مُ)
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی ایلات کوه گیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). و رجوع به طیبی و فارسنامۀ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان ص 82 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارادیس
تصویر تارادیس
(دخترانه)
مانند ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی، حرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
خوش گذرانی، خوشبختی، کامیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامدادی
تصویر جامدادی
وسیله ای کیف مانند که در آن مداد، خودکار و امثال آن را نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
داماد شدن، زن گرفتن، داماد کسی بودن، شوهری دختر یا خواهر کسی، (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد مثلاً کت و شلوار دامادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
رمان نویس انگلیسی (1811- 1863 میلادی). وی در کلکته متولد شد، یکی از آثارش بازار مکارۀ خودنماییهای ’هنری اسموند’ میباشد، در آثارش زنندگی و استهزاء آزاردهنده ای وجود دارد. از آن جمله استهزاء بیرحمانه ای است که از معایب جامعۀ معاصر کرده است. رجوع به زاکری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امداد. (فرهنگ فارسی معین) ، کار بزرگ. (ترجمان ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسله شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه. آب آن از سراب زز و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از شعب ایل طرهان کرد است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
منسوب به امراء. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امراء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دا)
قریه ای است از توابع بلیخ از نواحی دیار مضربین رقه و حران در جزیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موضعی است در کنارنهر ’نلن ’ در هند. (ماللهند بیرونی ص 131 س 17)
لغت نامه دهخدا
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن:
بنفزایدش کامرانی و گنج
بود شادمان در سرای سپنج،
فردوسی،
ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو
بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم،
سوزنی،
بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم،
سوزنی،
طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)،
، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) :
تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)،
ندارد شوی و دارد کامرانی
بشادی می گذارد زندگانی،
نظامی،
سعادت یار او در کامرانی
مساعد با سعادت زندگانی،
نظامی،
بسی کوشیده یی در کامرانی
بسی دیگر بکام دل برانی،
نظامی،
بشادی پی کامرانی گرفت،
نظامی،
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی،
جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است
به کامرانی و درویشی وسبکباری،
سعدی،
، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه:
دریغ آن سوار و جوانی او
برزم اندرون کامرانی او،
فردوسی،
و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)،
- کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن:
که یزدان ترا زندگانی دهاد
پس از مرگ او کامرانی دهاد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تایب آبادی، زین الدین ابوبکر تایبادی، در علوم ظاهری شاگرد نظام الدین هروی بود و از شیخ الاسلام احمد النامقی تربیت روحانی یافت و ملازمت تربت مقدسۀ وی داشت وبابامحمود طوسی را در طوس ملاقات کرد و با وی مکاتبت داشت، عمادالدین زوزنی در تاریخ وفات او گفته است:
سنه احدی و تسعین بود تاریخ
گذشته هفتصد از سلخ محرم
شده نصف النهار از پنجشنبه
که روح پاک مولانای اعظم
سوی خلد برین رفت و ملائک
همه گفتند از جان خیر مقدم،
رجوع به نفحات الانس جامی چ کتابفروشی سعدی صص 498-500 و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 401 و مجمل فصیح خوافی در حوادث 782 و791 و تذکرۀ دولتشاه و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 316، 430، 543 و شدالازار چ قزوینی و اقبال صص 119-120 حاشیۀ 4 و ظفرنامۀ شرف الدین علی یزدی ج 1 ص 312 و حافظشیرین سخن تألیف دکتر معین ج 1 صص 188-191 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناامیدی. یأس. حرمان. (ناظم الاطباء). ناکامی:
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.
خاقانی.
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
خاقانی.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.
سعدی.
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.
سعدی.
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. (مجالس سعدی).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
میرزا کافی.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی.
وحشی.
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی.
وصال.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی.
وصال.
، ناخشنودی. (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.
خاقانی.
، هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بامداد، (ناظم الاطباء)،
- باد بامدادی، باد صبح، نسیم صبح:
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی،
سعدی (طیبات)،
- خواب بامدادی، فخه، صبحه، (منتهی الارب)، آن خواب که تا برآمدن آفتاب کشد،
- شراب بامدادی، صبوح، (منتهی الارب)،
- گلهای بامدادی، گلهای صبحگاهی، گلها که صبح بشکفند، گلها که صبحگاهان بخندند:
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی،
سعدی (طیبات)،
- نسیم بامدادی، نسیم صبحگاه، باد صبح
لغت نامه دهخدا
منسوب است به تایباد، رجوع به تایباد و تایب آبادی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ابوجعفر محمد بن جعفر بن ابراهیم بن عیسی رامرانی، فقیه اخباری بود و اخبار بسیار بدو منسوب است، برای بدست آوردن احادیث و اخباربعراق و شام و مصر و حجاز سفر گزید و از حسن بن سفیان و ابوجعفر طبری و دیگران روایت کرد و حاکم ابوعبداﷲ از وی روایت دارد، او بسال 360 هجری قمری در قریۀ رامران درگذشته است، (از لباب فی تهذیب الانساب ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رامران که از قراء نسای خراسان است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
محروم، نا امید، مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامادی
تصویر دامادی
ازدواج زناشویی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرادی
تصویر ایرادی
منسوب به ایراد ایرادگیر بهانه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امداد، در ورزشهای دو و میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چندین با فاصله های معینی در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرائی
تصویر امرائی
منسوب به امرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی بی مرادی حرمان یاس: (بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم)، عدم رضایت ناخشنودی، بدبختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
((مُ))
ناکام، محروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، کامجویی، کامروایی، کامیابی، سعادت، نیکبختی
متضاد: ناکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامی حرمان، یاس
متضاد: توفیق، کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امپریالیست
دیکشنری اردو به فارسی