جدول جو
جدول جو

معنی تالیونی - جستجوی لغت در جدول جو

تالیونی
ماری تالیونی (1804-1884 میلادی)، رقاصۀ مشهور که در استکهلم پا بعرصۀ وجود نهاد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالیون
تصویر غالیون
شیرپنیر، گیاهی خودرو با ساقۀ راست، برگ های نوک تیز و گل های کوچک زرد، علف شیر، علف پنیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیون
تصویر سالیون
کرفس، تخم کرفس
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی علومی که به مطالعه و بررسی سیر بیماری بر روی بیمار می پردازد مثلاً روان شناسی بالینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افیونی
تصویر افیونی
کسی که عادت به خوردن یا کشیدن تریاک دارد، تریاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترلیون
تصویر ترلیون
عددی معادل ۱۰۱۲ یا هزارمیلیارد
فرهنگ فارسی عمید
پسر ’ایکی’، ظاهراً از پادشاهان لولوبی: ’تاردونی’ پسر ’ایکی’ که کتیبه ای بزبان و خط ’آکادی’ دارد، از خدایان بابل ’شمش’ و ’اداد’ یاری می طلبد، این ’تاردونی’ هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان ’لولوبی’ باید شمرده شود، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، رشید یاسمی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور مالیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوا که بر ظاهر بشره مالند. مقابل خوردنی. که تنها برای مالیدن است نه خوردن: دواهای مالیدنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لی وَ/ وِ)
حالت و چگونگی کالیوه. سرگشتگی و حیرانی. (آنندراج) ، دیوانگی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سالانه، وظیفۀ یکساله، (استینگاس)، مدید، دیرین، طولانی:
بحق صحبت ما سالیانی
بحق دوستی و مهربانی،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(تِ یُ)
یکی از محارم تن ّ پادشاه صیدا بود که به رسالت نزد اردشیر سوم رفت و آمادگی پادشاه صیدا را به انقیاد و همکاری با اردشیر اعلام داشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1169- 1171 شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از چرام (قسم دوم از اقسام چهار بنیچه ایل جاکی کوه گیلویۀ فارس)، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
دماغه ای است در منتهای جنوب شرقی شبه جزیره کسندره به ولایت سالونیک
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از ’تاویدن’ + ’ی’ (مزید مؤخر لیاقت). تابیدنی. رجوع به تاویدن و تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق، کنار رود خانه کنگیر واقع است. دشت، گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آنجا غلات، لبنیات، برنج، مختصر حبوبات، ذرت و لپه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن نان ’تافتان’ و ’تافتون’ پزند و فروشند، رجوع به تافتان و تافتان پز و تافتان پزی شود، نامی است که باغبانها بقسمی از تیره کاکتس ها دهند، رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به تازیان، تازی، اسب تازی:
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند،
رودکی،
رسیدند بر تازیانی نوند
بجایی که یزدان پرستان بدند،
فردوسی،
، عرب وار
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که در خور پالیدن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تامینی
تصویر تامینی
زینهاری منسوب و مربوط به تامین. اقدامات تامینی
فرهنگ لغت هوشیار
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیونی
تصویر اقلیونی
مگذارید مرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیانی
تصویر تازیانی
منسوب به تازیان تازی، اسب تازی، عرب وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفونی
تصویر تلفونی
منسوب به تلفن: پیغام تلفونی، بوسیله تلفون: (تلفنی خبر داد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیوم
تصویر تالیوم
عنصر فلزی کمیاب
فرهنگ لغت هوشیار
اپیونی دودی شیره ای کسی که عادت بخوردن یا کشیدن تریاک دارد تریاکی عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیون
تصویر سالیون
یونانی رواس (کرفس الما) از گیاهان کرفس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیونی
تصویر افیونی
تریاکی، بنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
فرهنگ فارسی معین
نعل بندی
فرهنگ گویش مازندرانی
منسوب به تابستان
فرهنگ گویش مازندرانی
فصل تابستان، منسوب به تابستان، از مراسم پیش ار عروسی است، که در آن خانواده ی داماد مقداری
فرهنگ گویش مازندرانی