جدول جو
جدول جو

معنی تالمن - جستجوی لغت در جدول جو

تالمن
(مِ)
به لغت زند و پازند جانوری است که آن را روباه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). به لغت زند، روباه. (ناظم الاطباء). محمّد معین در حاشیۀ برهان آرد: هزوارش ’تالمن’ پهلوی ’روپاس’
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
واحد اندازه گیری وزن در یونان باستان، واحد پول در یونان باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالمن
تصویر دالمن
دال، عقاب
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، شیرگنجشک، لاشخور، کلمرغ، دژکاک، دال، مردارخوٰار، ورکاک، نسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردمند شدن، آزرده شدن، دردناک شدن، دردمندی
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه، در17500 گزی شمال سلوانا در مسیر راه ارابه رو موانا قرار دارد، در دره واقع و هوای آن معتدل است و 109 تن سکنه دارد، آب آن از روضه چای و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، راه ارابه رو دارد و در تابستانها می توان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
اومر. از صاحب منصبان اداری فرانسه که بسال 1595 میلادی در پاریس متولد شد و در جنگی که در زمان کودکی لوئی چهاردهم (1648- 1653 میلادی) بین طرفداران پارلمان و درباریان درگرفته بود، از طرفداران پارلمان دفاع کرد. و در سال 1652 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ژان - لامبر (1767- 1820 میلادی). وی یکی از مردان سیاسی و انقلابی فرانسه بود و در پاریس متولد شد و در همان جا درگذشت. پدرش صاحب مهمانخانه و خود عضو تجارتخانه بود، روزنامۀ ’لامی د سیتواین’ را منتشر ساخت ولی موفقیتی بدست نیاورد. پس از ’دهم اوت’ منشی محکمۀ کمون پاریس شد و در مقابل کنوانسیون از اعضاء کمون دفاع کرد و سپس عضو مجلس کنوانسیون شد و نتوانست از مخالفت با کشتار سپتامبر خودداری کندو در مخالفت با ’ژیروندن ها’ انتقام جویی خود را آشکار ساخت و علیه روبسپیر رأی داد. در دسامبر 1794 میلادی با خانم ’فونتنای’ ازدواج کرد. بانوی مذکور همان کسی است که بعدها پس از مرگ روبسپیر به ’نوتردام دو ترمیدور’ ملقب شد و در دورانی که تالین در مصر بود، خانم مذکور افتضاحاتی برپاساخت از آن جمله صاحب سه اولاد شد که یکی از آنها دکتر ’کابارو’ متوفی بسال 1870 میلادی است و چون تالین به پاریس برگشت، او را طلاق داد. آنگاه بنا بخواهش خود کنسول ’الیکانت’ اسپانیا شد و پس از چند سال بپاریس بازگشت و در همان جا درگذشت. رجوع بمادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
پایتخت استونی بر کنار خلیج فنلاند، دارای 145000 تن سکنه و صادرات آن چوب است، روسها این شهر را ’روال’ میگویند
لغت نامه دهخدا
مأخوذاز یونانی، مقداری از پول مسکوک، (ناظم الاطباء)، تالان دو قسم بوده تالان طلا وتالان نقره، (التدوین)، تالان طلا معادل بوده با 8475 تومان حالیۀ ایران و تالان نقره با 66 تومان، (التدوین) (ناظم الاطباء)، منسوب به ’تالا’ (تلا) هم ممکن است، در این صورت فارسی است، (فرهنگ نظام)، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان اوبیایی و تالان بابلی و تالان طلا و تالان نقره شود، وزنی در یونان، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان ایرانی و تالان اوبیایی و تالان بابلی شود،
، واحدی برای پول طلا و نقره، تالان نقره معادل 5600 فرانک طلا و تالان طلا که ده برابر تالان نقره بوده تقریباً معادل است با 56000 فرانک طلا، (از لاروس قرن بیستم)، تالان نقره معادل 1/187 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 210 شود،
- تالان آتیک، (تالان معمول در آتیک) وزنی است در حدود 26 کیلوگرم که در یونان و مصر متداول بود، (از لاروس قرن بیستم)، وزنه ای است معادل 56 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 669 شود،
- تالان اوبیایی، پول متداول در میان یونانیان، منشاء آن از ایران بود و بوسیلۀ ’سولون’ در سیستم پولی آتن رایج گردید، (از لاروس قرن بیستم)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، وزنی معادل 26923/8 گرم بوده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
- تالان ایرانی، نام دو واحد وزن و پول متداول در ایران یکی تالان طلا، برابر با 60 منۀ پارسی (هر منۀ پارسی 420 گرم) دیگری تالان نقره، برابر با 60 منۀ مادی (هر منۀ مادی 561 گرم)، رجوع به تالان طلای ایرانی و تالان نقرۀ ایرانی و ایران باستان ج 2 ص 1498 شود،
- تالان بابلی، وزنی معادل 31411/20 گرم، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، پول نقره معادل 6600 فرانک طلا، (ایران باستان چ 1311 ج 1 ص 166)، پیرنیا در تاریخ ایران باستان به مقیاس هر تومان معادل پنج فرانک طلا در جدول ص 166 تالان بابلی را معادل 5280 ریال دانسته اند،
-، تالان سنگین بابل، وزنی برابر با 60 مینای بابلی بود و هر مینای بابلی یک کیلوگرم وزن داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1497 شود،
- تالان طلای ایرانی، مساوی با 25200 گرم طلا و 3000 سکۀ ’دریک’، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، رجوع به دریک شود،
- تالان نقرۀ ایرانی، برابر با 33660 گرم و 6000 سکه ’سیکل’ (هر 20 ’سیکل’ برابر یک ’دریک’)، (ایران باستان ج 2 ص 1494)،
- تالان عبری، وزنه ای است معادل 9334 پوند، (وبستر)،
-، از نقود نقرۀ باستانی است که ارزش پولی آن بطور مختلف تعیین شده است، از 1/655 پوند تا 1/900 پوند، (وبستر)
غارت و تاراج، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، یغما، (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) :
همی برد بریان به تالان دلیر
بنوعی که آهو برد نره شیر،
بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام)،
رگ بجنبید بر تن هوشم
گشته در گنج شایگان تالان،
ظهوری (از آنندراج)،
رجوع به تالان تالان و تالان تالان بودن شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوا - ژوزف، ایفاکننده نقش های تراژدی در پاریس، وی بسال 1763 میلادی متولد شدو در همانجا بسال 1826 میلادی درگذشت، پدرش دندانساز بود و او هم ابتدا حرفۀ پدر را انتخاب کرد ولی پس از مسافرت به انگلستان بازی گری تماشاخانه را برگزید و پس از بازگشت به پاریس وارد مدرسه سلطنتی دکلاماسیون شد و از تعلیم استادان معروف زمان خود برخوردار گشت و در زمرۀ هنرمندان مورد توجه ناپلئون قرار گرفت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از ’اسکورسونر’. (از دزی ج 1 ص 139). سالسی فی وحشی. (دزی ایضاً). بلقک. سفور. جنۀ اسود. اسفورچینای سیاه. اسفورچینۀسیاه. قعبول اسود. قعبارون اسود. سالسی فی سیاه. گیاهی است که ریشه آن خوردنی است. سالسی فی اسپانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تالان
تصویر تالان
یونانی سنگی برابر با شست منه پارسی مغولی تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
واحد وزنی در یونان قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردناک، اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاراج یغما، جدا شده
فرهنگ گویش مازندرانی
به هرز رفته، هدر رفته، به یغما رفتن محصولات جالیزی
فرهنگ گویش مازندرانی