داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تاه، دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادار، تادانه، تَه دار، تی گیلَه، تاه، دِغدِغان
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای: حقا که ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار. فرخی. گر او را خرمنی از ما گشاید ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید. نظامی. گفت من از جان و دل یار توام گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی. ادیب نیشابوری. - واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
سوگند بخدا. قسم بخدا. بخدا سوگند. بخدا قسم. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ. سوگند بخدای: حقا که ندارد بر او دنیا قیمت واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار. فرخی. گر او را خرمنی از ما گشاید ز ما واﷲ که یک جو کم نیاید. نظامی. گفت من از جان و دل یار توام گفتمش واﷲ نئی باﷲ نئی. ادیب نیشابوری. - واﷲ و باﷲ، کلمه سوگند است یعنی قسم به خدا. (ناظم الاطباء)
بن ام، نام شخص اساطیری که بنا به افسانه های کودکانه برای اطفال در شب اول سال میلادی بازیچه ها آرد. وی به هیئت سن نیکلا، پیرمردی با ریش سپید که با خود بازیچۀ بسیار دارد تصویر میشود (قدیس) نام اسقف بنه وان مولد حدود سنۀ 250 میلادی و شهادت در سال 305 میلادی ذکران وی روز 19 سپتامبر است
بُن اُم، نام شخص اساطیری که بنا به افسانه های کودکانه برای اطفال در شب اول سال میلادی بازیچه ها آرد. وی به هیئت سن نیکلا، پیرمردی با ریش سپید که با خود بازیچۀ بسیار دارد تصویر میشود (قدیس) نام اسقف بنه وان مولد حدود سنۀ 250 میلادی و شهادت در سال 305 میلادی ذکران وی روز 19 سپتامبر است
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
خدای سزای پرستش. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغه). نام خداوند تبارک و تعالی. اصل این کلمه الاه (اله) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و ’اﷲ’ گردید. (از اقرب الموارد). علم است که به معبود حق دلالت کند چنانکه جامع معانی همه اسماء حسنی باشد. (از تعریفات جرجانی). نامی از نامهای خدا. لفظ جلاله. صاحب غیاث اللغات گوید: اﷲدر لغت بمعنی معبود بر حق و در اصطلاح علم است برای ذات واجب الوجود و مستجمع جمیع صفات، و در اصل این اختلاف است، نزد امام اعظم رحمهاﷲ علیه بر اصل خود است زیرا که در ذات او تعالی تغیر نیست پس در لفظ اسم ذات او هم تغیر نباید کرد و نزد سیبویه دو قول است: یکی آنکه اصل آن الاله بوده همزه را بقاعده یسل حذف کردند و لام اولی را ساکن (؟) و در لام دوم ادغام کردند اﷲ شد و دیگر آنکه اصل ال̍ه بود همزه را حذف کردند برخلاف قیاس، و بعوض آن الف و لام درآوردند، دو لام جمع شدند اول را در ثانی ادغام کردند اﷲ شد، و هم نزد سیبویه اصل لفظ اله، ’لاه’ بوده از ’لیه’ بالفتح، که بمعنی پوشیدن و در پرده رفتن است پس الف و لام زائدلازم غیر عوضی بر ’لاه’ درآمد و پس از آن ادغام شد و علم گردید. و همین قول ارجح است. (از غیاث اللغات). بترکی ’اﷲ’ را تنگری و الغبایات (بزرگترین همه بزرگان) گویند. لفظ اﷲ نقش درهم نیز بوده است. رجوع به النقود العربیه ص 13 و کلمه ’اله’ شود: معنی اﷲ گفت آن سیبویه یولهون فی حوائجهم لدیه. مولوی. تهانوی گوید: علماگفته اند: ’اﷲ’ اسم است برای ذات واجب الوجود که مستحق جمیع محامد است، و اینکه در اسم ’اﷲ’ دو صفت را بطور الزام قائل شده اند اشاره است به اینکه همه صفات کمال در آن مستجمع است، اما وجوب وجود برای آن است که سایر صفات کمال تابع و پیرو وجوب وجود است، و اما استحقاق جمیع محامد برای آن است که سزاوار است با هرصفتی از صفات کمال متصف شود و چون در صفات کمالیۀ الهیه بر سبیل ندرت صفتی یافته شود که آن را به خدای تعالی نتوان اثبات کرد در این صورت وی سزاوار حمد بدین صفت نباشد و از اینرو مستحق جمیع محامد نخواهد بود و چون مستجمع هر گونه صفات کمال است لذا مستحق جمیع محامد نیز میباشد و اما اینکه اسم ’اﷲ’ مستجمع سایر صفات کمال است و بدانها دلالت میکند برای اینست که حق تعالی در این اسم بخصوص به این صفات مشهور شده است و از این اسم صفات کمال خداوندی فهمیده میشود در صورتی که از اسم ’رحمن’ این صفات مفهوم نیست، و اندراج این صفات در اسم اﷲ مانند اندراج معنی جود و بخشایش در ذکر اسم حاتم است. فائده: در واضع این اسم اختلاف است و صحیحترین اقوال آن است که واضع آن خدای تعالی بوده زیرا قوه بشریت نمیتواند به همه مشخصات ذات خداوندی احاطه داشته باشد سپس به پیغمبر وحی کرد یا اینکه به بندگان خود الهام فرمود که کلمه ’اﷲ’ علم برای ذات خداست، چنانکه عقیدۀ اشعری در وضع همه الفاظ بدینگونه است. و برخی گفته اند: واضع این اسم آدمی است و در ملاحظۀ مشخصات کافی است ملاحظه شود که خداوند توانا و آفرینندۀ جهان و روزی رسان و دارای سایر صفات کمال است. فائدۀ دیگر: در اینکه لفظ ’اﷲ’ مشتق است یا جامد، اختلاف کرده اند، محققان گفته اند مشتق نیست بلکه اسم مرتجل است زیرا موصوف میشود و صفت قرار نمیگیرد، و بعلاوه صفات را از موصوفی که آن صفات بر آن جاری شوند چاره نیست پس اگر همه آنها صفات قرار داده شوند اسمی که صفت بدان موصوف شود در میان نخواهد بود، و نیز اگر وصف میبود کلمه توحید یعنی ’لااله الا اﷲ’ توحید نمیشد. و برخی گفته اند: اﷲ مشتق از فعل اله الههً و الوهیهً و الوههً بمعنی پرستیدن است، و اصل آن ال̍ه بر وزن فعال بمعنی مفعول یعنی معبود بوده است، همزه را بی تعویض به حرف دیگر حذف کردند، بدلیل اینکه گوییم: الا ًل̍ه. و بعضی گفته اند الف و لام جانشین همزه شده، چنانکه در موقع استغاثه همزۀ ’یا اﷲ’ را بصورت قطع تلفظ کنند، و لفظ اﷲ در اصل برای هر معبود بحق یاباطل وضع شده، سپس بمعبود حق غلبه یافته است. گروهی دیگر گفته اند که از اله بمعنی تحیر مشتق شده است زیرا عقول در شناسایی او متحیرند، و نیز گفته اند اشتقاق آن از ’اله الفصیل’ است یعنی شتربچۀ (یا گوسالۀ) از شیر بازگرفته بمادرش حریص شد، زیرا بندگان بتضرع و زاری بسوی او متوجه و حریصند. و برخی آن را از ’وله’ بمعنی متحیر شدن مشتق دانسته اند و در این صورت همزه مبدل از واو است مانند اعاء و اشاح که در اصل وعاء و وشاح بوده اند. و بعضی آن را ’لاه’ میدانند که مصدر ’لاه یلیه’ بمعنی پوشیده شدن و برتر و بالاتر بودن است یعنی ’اﷲ’ از دیده پنهان و از هر اندیشه ای برتر است. گروهی دیگر اصل آنرا ’لاها’ که سریانی است گفته اند و چون بزبان عربی نقل شده الف آخر آن حذف گردیده و لام تعریف به اول آن افزوده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل الوهیه). برخی از نامها و صفات ’اﷲ’ (مرتب بحروف تهجی) بقرار زیر است: آخر، اجل ّ، احد، اعظم، اکبر، اله، اواب، اول، باری، باطن، باقی، برّ، بصیر، تواب، جبار، جلیل، جواد، حاکم، حسیب، حق (نزد صوفیه) ، حکم، حکیم، حلیم، حمید، حنّان، حی، خالق، خبیر، خلاّق، دائم، دیّان، رؤوف، رب، رحمن، رحیم، رزاق، رقیب، سبحان، سبّوح، ستار، سلام، سمیع، سید، شافی، شکور، شهید، صمد، ظاهر، عدل، عزیز، عطوف، عظیم، عفوّ، علی، علیم، غافر، غفار، غفور، غنی، فتاح، فرد، فیاض، قادر، قاسم، قاهر، قدّوس، قدیر، قدیم، قریب، قوی، قهار، قیّوم، کافی، کریم، لطیف، مالک، مؤمن، مبین، مجیب، مجید، محسن، محمود، معافی، ملک، منّان، مولی، مهیمن، نصیر، واجب، واحد، واسع، واهب، ودود، وهاب، هادی. برخی از نامها یا صفات ’اﷲ’ به فارسی: ایزد، بیچون، پروردگار، جهان آفرین، حضرت بیچون، خدا، خداوند، دادار، دادگر، داور، صورت آفرین، یزدان. بعضی از نامها و صفات مرکب خداوند: احکم الحاکمین، ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، باری الخلائق، باری النسم، بدیع السموات و الارض، حق تعالی، حق سبحانه، خیرالماکرین، خیر اول، دلیل المتحیرین، دیان الدین، ذو الجلال و الاکرام، ذوالمن، ذوالمنن، رؤوف بالعباد، رب الارباب، رب السهی و السهیه، رب العالمین، رب العباد، رب العزه، رب الکعبه، رب الملائکه و الروح، رفیعالدرجات، ستارالذنوب، ستارالعیوب، شدیدالعقاب، علاّم الغیوب، عله اولی (این دو نزد حکماست) ، علی ﱡالاعلی ̍، غافرالذنب، غفارالذنوب، غیاث المستغیثین، فاطر السموات و الارض، فالق الاصباح، قاسم الارزاق، قاضی الحاجات، قسّام الجنه و النار، کافی المهمات، لایزال، لم یلد، لم یولد، مالک الملک، مجری الفلک، مجیب الدعوات، مسبب الاسباب، مسخرالریاح، مفتح الابواب، مقلب القلوب، ملک الحق، ملک العرش، ملک قدیم، من دل ّ علی ذاته بذاته. - اﷲ اﷲ. رجوع به همین ماده شود. - اﷲ چیزی را گفتن، آن را تمام خوردن. آن را تمام کردن. چیزی را تمام به آخر رسانیدن، و گاهی بصورت ’یااﷲ چیزی را گفتن’ استعمال کنند. - اﷲ و بس. رجوع به همین ماده شود. - باﷲ، بخدا. سوگند بخدا: گفتی که بخاقانی وقتی گهری بخشی بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی. خاقانی. - یااﷲ، خدایا. در مقام دعا گویند. - ، هنگام بلند شدن برای احترام بکسی نیز میگویند. - ، گاهی نیز در مورد تشویق و تأکید بزبان آورند: یااﷲ زود باش. - یااﷲ چیزی را گفتن، آن را بالتمام خوردن یا بردن (مأخوذ از ’یااﷲ’ روضه خوانان). رجوع به ’اﷲ چیزی را گفتن’ در ترکیبات قبلی شود
خدای سزای پرستش. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغه). نام خداوند تبارک و تعالی. اصل این کلمه الاه (اله) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و ’اﷲ’ گردید. (از اقرب الموارد). علم است که به معبود حق دلالت کند چنانکه جامع معانی همه اسماء حسنی باشد. (از تعریفات جرجانی). نامی از نامهای خدا. لفظ جلاله. صاحب غیاث اللغات گوید: اﷲدر لغت بمعنی معبود بر حق و در اصطلاح علم است برای ذات واجب الوجود و مستجمع جمیع صفات، و در اصل این اختلاف است، نزد امام اعظم رحمهاﷲ علیه بر اصل خود است زیرا که در ذات او تعالی تغیر نیست پس در لفظ اسم ذات او هم تغیر نباید کرد و نزد سیبویه دو قول است: یکی آنکه اصل آن الاله بوده همزه را بقاعده یَسَل ُ حذف کردند و لام اولی را ساکن (؟) و در لام دوم ادغام کردند اﷲ شد و دیگر آنکه اصل اِل̍ه بود همزه را حذف کردند برخلاف قیاس، و بعوض آن الف و لام درآوردند، دو لام جمع شدند اول را در ثانی ادغام کردند اﷲ شد، و هم نزد سیبویه اصل لفظ اله، ’لاه’ بوده از ’لیه’ بالفتح، که بمعنی پوشیدن و در پرده رفتن است پس الف و لام زائدلازم غیر عوضی بر ’لاه’ درآمد و پس از آن ادغام شد و عَلَم گردید. و همین قول ارجح است. (از غیاث اللغات). بترکی ’اﷲ’ را تنگری و الغبایات (بزرگترین همه بزرگان) گویند. لفظ اﷲ نقش درهم نیز بوده است. رجوع به النقود العربیه ص 13 و کلمه ’اله’ شود: معنی اﷲ گفت آن سیبویه یولهون فی حوائجهم لدیه. مولوی. تهانوی گوید: علماگفته اند: ’اﷲ’ اسم است برای ذات واجب الوجود که مستحق جمیع محامد است، و اینکه در اسم ’اﷲ’ دو صفت را بطور الزام قائل شده اند اشاره است به اینکه همه صفات کمال در آن مستجمع است، اما وجوب وجود برای آن است که سایر صفات کمال تابع و پیرو وجوب وجود است، و اما استحقاق جمیع محامد برای آن است که سزاوار است با هرصفتی از صفات کمال متصف شود و چون در صفات کمالیۀ الهیه بر سبیل ندرت صفتی یافته شود که آن را به خدای تعالی نتوان اثبات کرد در این صورت وی سزاوار حمد بدین صفت نباشد و از اینرو مستحق جمیع محامد نخواهد بود و چون مستجمع هر گونه صفات کمال است لذا مستحق جمیع محامد نیز میباشد و اما اینکه اسم ’اﷲ’ مستجمع سایر صفات کمال است و بدانها دلالت میکند برای اینست که حق تعالی در این اسم بخصوص به این صفات مشهور شده است و از این اسم صفات کمال خداوندی فهمیده میشود در صورتی که از اسم ’رحمن’ این صفات مفهوم نیست، و اندراج این صفات در اسم اﷲ مانند اندراج معنی جود و بخشایش در ذکر اسم حاتم است. فائده: در واضع این اسم اختلاف است و صحیحترین اقوال آن است که واضع آن خدای تعالی بوده زیرا قوه بشریت نمیتواند به همه مشخصات ذات خداوندی احاطه داشته باشد سپس به پیغمبر وحی کرد یا اینکه به بندگان خود الهام فرمود که کلمه ’اﷲ’ علم برای ذات خداست، چنانکه عقیدۀ اشعری در وضع همه الفاظ بدینگونه است. و برخی گفته اند: واضع این اسم آدمی است و در ملاحظۀ مشخصات کافی است ملاحظه شود که خداوند توانا و آفرینندۀ جهان و روزی رسان و دارای سایر صفات کمال است. فائدۀ دیگر: در اینکه لفظ ’اﷲ’ مشتق است یا جامد، اختلاف کرده اند، محققان گفته اند مشتق نیست بلکه اسم مرتجل است زیرا موصوف میشود و صفت قرار نمیگیرد، و بعلاوه صفات را از موصوفی که آن صفات بر آن جاری شوند چاره نیست پس اگر همه آنها صفات قرار داده شوند اسمی که صفت بدان موصوف شود در میان نخواهد بود، و نیز اگر وصف میبود کلمه توحید یعنی ’لااله الا اﷲ’ توحید نمیشد. و برخی گفته اند: اﷲ مشتق از فعل اَلَه َ الههً و الوهیهً و الوههً بمعنی پرستیدن است، و اصل آن اِل̍ه بر وزن فِعال بمعنی مفعول یعنی معبود بوده است، همزه را بی تعویض به حرف دیگر حذف کردند، بدلیل اینکه گوییم: اَلاْ ًل̍ه. و بعضی گفته اند الف و لام جانشین همزه شده، چنانکه در موقع استغاثه همزۀ ’یا اﷲ’ را بصورت قطع تلفظ کنند، و لفظ اﷲ در اصل برای هر معبود بحق یاباطل وضع شده، سپس بمعبود حق غلبه یافته است. گروهی دیگر گفته اند که از اَلِه َ بمعنی تحیر مشتق شده است زیرا عقول در شناسایی او متحیرند، و نیز گفته اند اشتقاق آن از ’اَلِه َ الفَصیل’ است یعنی شتربچۀ (یا گوسالۀ) از شیر بازگرفته بمادرش حریص شد، زیرا بندگان بتضرع و زاری بسوی او متوجه و حریصند. و برخی آن را از ’وله’ بمعنی متحیر شدن مشتق دانسته اند و در این صورت همزه مبدل از واو است مانند اِعاء و اِشاح که در اصل وعاء و وشاح بوده اند. و بعضی آن را ’لاه’ میدانند که مصدر ’لاه یلیه’ بمعنی پوشیده شدن و برتر و بالاتر بودن است یعنی ’اﷲ’ از دیده پنهان و از هر اندیشه ای برتر است. گروهی دیگر اصل آنرا ’لاها’ که سریانی است گفته اند و چون بزبان عربی نقل شده الف آخر آن حذف گردیده و لام تعریف به اول آن افزوده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل الوهیه). برخی از نامها و صفات ’اﷲ’ (مرتب بحروف تهجی) بقرار زیر است: آخر، اجل ّ، احد، اعظم، اکبر، اله، اواب، اول، باری، باطن، باقی، بَرّ، بصیر، تواب، جبار، جلیل، جواد، حاکم، حسیب، حق (نزد صوفیه) ، حَکَم، حکیم، حلیم، حمید، حَنّان، حی، خالق، خبیر، خَلاّق، دائم، دَیّان، رؤوف، رب، رحمن، رحیم، رزاق، رقیب، سبحان، سُبّوح، ستار، سلام، سمیع، سید، شافی، شکور، شهید، صمد، ظاهر، عدل، عزیز، عطوف، عظیم، عَفُوّ، علی، علیم، غافر، غفار، غفور، غنی، فتاح، فرد، فیاض، قادر، قاسم، قاهر، قُدّوس، قدیر، قدیم، قریب، قوی، قهار، قَیّوم، کافی، کریم، لطیف، مالک، مؤمن، مبین، مجیب، مجید، محسن، محمود، معافی، ملک، مَنّان، مولی، مهیمن، نصیر، واجب، واحد، واسع، واهب، ودود، وهاب، هادی. برخی از نامها یا صفات ’اﷲ’ به فارسی: ایزد، بیچون، پروردگار، جهان آفرین، حضرت بیچون، خدا، خداوند، دادار، دادگر، داور، صورت آفرین، یزدان. بعضی از نامها و صفات مرکب خداوند: احکم الحاکمین، ارحم الراحمین، اکرم الاکرمین، باری الخلائق، باری النسم، بدیع السموات و الارض، حق تعالی، حق سبحانه، خیرالماکرین، خیر اول، دلیل المتحیرین، دیان الدین، ذو الجلال و الاکرام، ذوالمن، ذوالمنن، رؤوف بالعباد، رب الارباب، رب السهی و السهیه، رب العالمین، رب العباد، رب العزه، رب الکعبه، رب الملائکه و الروح، رفیعالدرجات، ستارالذنوب، ستارالعیوب، شدیدالعقاب، عَلاّم الغیوب، عله اولی (این دو نزد حکماست) ، عَلی ﱡالاعلی ̍، غافرالذنب، غفارالذنوب، غیاث المستغیثین، فاطر السموات و الارض، فالق الاصباح، قاسم الارزاق، قاضی الحاجات، قَسّام الجنه و النار، کافی المهمات، لایزال، لم یلد، لم یولد، مالک الملک، مُجری الفُلک، مجیب الدعوات، مسبب الاسباب، مسخرالریاح، مفتح الابواب، مقلب القلوب، ملک الحق، ملک العرش، ملک قدیم، مَن دَل َّ علی ذاته بذاته. - اﷲ اﷲ. رجوع به همین ماده شود. - اﷲ چیزی را گفتن، آن را تمام خوردن. آن را تمام کردن. چیزی را تمام به آخر رسانیدن، و گاهی بصورت ’یااﷲ چیزی را گفتن’ استعمال کنند. - اﷲ و بس. رجوع به همین ماده شود. - باﷲ، بخدا. سوگند بخدا: گفتی که بخاقانی وقتی گهری بخشی بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی. خاقانی. - یااﷲ، خدایا. در مقام دعا گویند. - ، هنگام بلند شدن برای احترام بکسی نیز میگویند. - ، گاهی نیز در مورد تشویق و تأکید بزبان آورند: یااﷲ زود باش. - یااﷲ چیزی را گفتن، آن را بالتمام خوردن یا بردن (مأخوذ از ’یااﷲ’ روضه خوانان). رجوع به ’اﷲ چیزی را گفتن’ در ترکیبات قبلی شود
از جبال بربر در مغرب تلمسان و فاس، و از آنجاست ابوعبدالله محمد بن محمد بن احمد انصاری قرطبی تادلی. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این نام را به قسمتی واقع در بین تلمسان و فاس از رشته کوههای درن در آفریقای شمالی اطلاق کنند. ابوعبدالله محمد انصاری تادلی شاعر مشهور در قرطبه، از نواحی این کوه برخاسته است
از جبال بربر در مغرب تلمسان و فاس، و از آنجاست ابوعبدالله محمد بن محمد بن احمد انصاری قرطبی تادلی. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این نام را به قسمتی واقع در بین تلمسان و فاس از رشته کوههای درن در آفریقای شمالی اطلاق کنند. ابوعبدالله محمد انصاری تادلی شاعر مشهور در قرطبه، از نواحی این کوه برخاسته است
ایزد، خدا، معبود یگانه الله اعلم: خدا داناتر است، (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است) الله اکبر: خدا بزرگ تر است، (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود)، بخشی از اذان و نماز است
ایزد، خدا، معبود یگانه اللهُ اعلم: خدا داناتر است، (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است) الله اکبر: خدا بزرگ تر است، (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود)، بخشی از اذان و نماز است