جدول جو
جدول جو

معنی تالاش - جستجوی لغت در جدول جو

تالاش
بمعنی جنگ و جدال و غوغا است و از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و بصورت تلاش نویسند، (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279)، سعی و جستجو، ظاهراً غلط است چرا که در کلام اساتذه و کتب لغت نیامده مگر این که بگوئیم این لفظ ترکی است و در ترکی حرکات را بحروف علت می نویسند پس الف اول بفتح تای فوقانی است، نوشتن این الف درست باشد و خواندنش نادرست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، مشغله و تلاش وتفحص، (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود، آواز، بانگ، فریاد، غوغا و تالاج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تالاش
تلاش کوشش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلاش
تصویر تلاش
جدوجهد برای به دست آوردن چیزی، سعی، کوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالار
تصویر تالار
اتاق بزرگ، سالن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلودگی، برای مثال چو پا لغز و پالاش دارد گلت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو - رشیدی - پالاش)، آلوده شدن پا به گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
واحد اندازه گیری وزن در یونان باستان، واحد پول در یونان باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود، آبگیر، حوض، استخر، برکه
فرهنگ فارسی عمید
آلوده شدن پای باشد به گل و لای، (برهان) :
چو پالغز و پالاش دارد گلت
مرنجان دلی تا نرنجد دلت،
خسرو (از لغت نامۀ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تال، (برهان)، آبگیر و استخر را در هند تالاب گویند، (فرهنگ نظام)، آبگیر و استخر وبرکه، (ناظم الاطباء)، استخر، (برهان)، غدیر، کول
لغت نامه دهخدا
بانگ، (لسان العجم شعوری) (ناظم الاطباء)، فریاد و غوغا، (ناظم الاطباء)، هنگامه، فتنه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(تالْ لا)
کامیل دوستن دوک دو. مارشال فرانسه و از مردان سیاسی بود. در سال 1652 میلادی متولد شد و بسال 1728 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(تالْ لا)
مرکز بلوکی است به آلپ علیا در ناحیۀ گاپ بر کنار دورانس واقع است و 636 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، (برهان) (از فرهنگ اوبهی)، عمارتی بود که چهار ستون بر چهار طرف صفه بر زمین فروبرند و بالای آن را بچوب و تخته بپوشند، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، تخت یا خانه ای که بر بالای چند ستون سازند، (ناظم الاطباء)، اطاق چوبی که بر بالای چهار ستون چوبی ساخته میشود به این طور که چهار ستون بزرگ در زمین فروکنند و وسط آن ستونها تخته ها کوبیده فرش اطاق قرار دهند و بالای ستونها را با تخته پوشیده سقف اطاق سازند، چنین اطاق در شهرهای مرطوب ایران مثل تبرستان و گیلان برای خواب شب تابستان استعمال میشود که هم بادگیر است و هم جانوران درنده را به آن راه نیست اما در تبرستان آن را اکنون نفار گویند، (فرهنگ نظام)، در تبرستان آن را ’ناپار’ و ’نپار’ گویند، (از آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، محمّد معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: کردی ’تالار’، گیلکی ’تلر’:
چندین رنج و بلا و جور کشیدم
تاش به بالای خانه بردم و تالار،
سوزنی (از فرهنگ نظام)،
رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری شود، عمارت عالی که ستون دارد و وسیع است، (آنندراج) و (ازانجمن آرا) (ناظم الاطباء)، اطاق بسیار بزرگی که برای پذیرایی مهمان و غیر آن استعمال میشود: تالار سلام قصر پهلوی خیلی بزرگ است، (فرهنگ نظام)، تالاب و آبگیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است در مازندران، (فرهنگ نظام)، رود تالار از سوادکوه گذشته و ببحر خزر میریزد، (از التدوین)، رودی است در شاهی که دهستان کیاکلا را مشروب سازد، رجوع به تالارپشت و تالارپی و رجوع بسفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 6، 42، 43، 48، 49، 50 و 56 شود
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ افغانی شکستۀ کلمه تارک و تار (فرق سر) است
لغت نامه دهخدا
مأخوذاز یونانی، مقداری از پول مسکوک، (ناظم الاطباء)، تالان دو قسم بوده تالان طلا وتالان نقره، (التدوین)، تالان طلا معادل بوده با 8475 تومان حالیۀ ایران و تالان نقره با 66 تومان، (التدوین) (ناظم الاطباء)، منسوب به ’تالا’ (تلا) هم ممکن است، در این صورت فارسی است، (فرهنگ نظام)، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان اوبیایی و تالان بابلی و تالان طلا و تالان نقره شود، وزنی در یونان، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان ایرانی و تالان اوبیایی و تالان بابلی شود،
، واحدی برای پول طلا و نقره، تالان نقره معادل 5600 فرانک طلا و تالان طلا که ده برابر تالان نقره بوده تقریباً معادل است با 56000 فرانک طلا، (از لاروس قرن بیستم)، تالان نقره معادل 1/187 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 210 شود،
- تالان آتیک، (تالان معمول در آتیک) وزنی است در حدود 26 کیلوگرم که در یونان و مصر متداول بود، (از لاروس قرن بیستم)، وزنه ای است معادل 56 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 669 شود،
- تالان اوبیایی، پول متداول در میان یونانیان، منشاء آن از ایران بود و بوسیلۀ ’سولون’ در سیستم پولی آتن رایج گردید، (از لاروس قرن بیستم)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، وزنی معادل 26923/8 گرم بوده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
- تالان ایرانی، نام دو واحد وزن و پول متداول در ایران یکی تالان طلا، برابر با 60 منۀ پارسی (هر منۀ پارسی 420 گرم) دیگری تالان نقره، برابر با 60 منۀ مادی (هر منۀ مادی 561 گرم)، رجوع به تالان طلای ایرانی و تالان نقرۀ ایرانی و ایران باستان ج 2 ص 1498 شود،
- تالان بابلی، وزنی معادل 31411/20 گرم، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود،
-، پول نقره معادل 6600 فرانک طلا، (ایران باستان چ 1311 ج 1 ص 166)، پیرنیا در تاریخ ایران باستان به مقیاس هر تومان معادل پنج فرانک طلا در جدول ص 166 تالان بابلی را معادل 5280 ریال دانسته اند،
-، تالان سنگین بابل، وزنی برابر با 60 مینای بابلی بود و هر مینای بابلی یک کیلوگرم وزن داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1497 شود،
- تالان طلای ایرانی، مساوی با 25200 گرم طلا و 3000 سکۀ ’دریک’، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، رجوع به دریک شود،
- تالان نقرۀ ایرانی، برابر با 33660 گرم و 6000 سکه ’سیکل’ (هر 20 ’سیکل’ برابر یک ’دریک’)، (ایران باستان ج 2 ص 1494)،
- تالان عبری، وزنه ای است معادل 9334 پوند، (وبستر)،
-، از نقود نقرۀ باستانی است که ارزش پولی آن بطور مختلف تعیین شده است، از 1/655 پوند تا 1/900 پوند، (وبستر)
غارت و تاراج، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، یغما، (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) :
همی برد بریان به تالان دلیر
بنوعی که آهو برد نره شیر،
بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام)،
رگ بجنبید بر تن هوشم
گشته در گنج شایگان تالان،
ظهوری (از آنندراج)،
رجوع به تالان تالان و تالان تالان بودن شود
لغت نامه دهخدا
بعضی تصور می کنند تالوش که کادوس مصحف یا یونانی شدۀ تالوش است که در قرون بعد تالش یا طالش شده، مدرکی عجالهً برای تأیید این حدس نداریم ... (ایران باستان ج 2 ص 1128)، رجوع به کادوسیان و تالش شود
لغت نامه دهخدا
نباتی است شبیه به لبلا و بسیار کم برگ و شاخهای آن از لبلا درازتر و بهر درختی که پیچد آن را خشک کند از این روی آن را بعربی عشقه گویند که بحالت عشق مناسب است و آن را به فارسی اخفاک و بهندی چان درید نامند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تالان
تصویر تالان
یونانی سنگی برابر با شست منه پارسی مغولی تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاش
تصویر تلاش
کوشش سعی جد و جهد جهت بدست آوردن چیزی. سعی و جستجو، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاش
تصویر الاش
راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلوده شدن پای بگل ولای
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که آبهای رود خانه ها و چشمه ها و احیانا آب باران در آنجا جمع شود و راکد بماند آبگیر استخر برکه. آبگیر، استخر، برکه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب سازند، اطاق بزرگ طویلی که باطاقهای دیگر راه داشته باشد، تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، اطاق بزرگ، سالن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالان
تصویر تالان
واحد وزنی در یونان قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
آبگیر، استخر، برکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالار
تصویر تالار
اتاق بزرگ، سالن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالان
تصویر تالان
تاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالار
تصویر تالار
سالن، هال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلاش
تصویر تلاش
کوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
برکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایوان، صفه، سالن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبدان، آبگیر، استخر، برکه، برم، غدیر، نورنجه
متضاد: جوی، نهر، رود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاراج یغما، جدا شده
فرهنگ گویش مازندرانی