بمعنی یکتا گاه و یک بار باشد، (جهانگیری) : زهی دولت که من دارم که دیدم چو تو ممدوح مکرم را بتاگاج، سوزنی (از جهانگیری)، مؤلف انجمن آرا آرد: در جهانگیری نوشته تاگاج، یک تا گاه و بیکبار باشد و این بیت حکیم سوزنی را شاهد آورده ... وخطا کرده، ناگاج بمعنی ناگاه است ’نون’ را ’تا’ گمان کرده و جیم و ها با یکدیگر بدل شوند، رجوع به آنندراج شود، مؤلف فرهنگ رشیدی نویسد: ... و جهانگیری ... سهو کرده و تصحیف خوانده ...، و صحیح به نون است، در فرهنگ جهانگیری بمعنی یکتا گاه و یک بار، (لسان العجم ج 1 ص 274) : بی فکرت و مدّاحی صدر تو همه عمر حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناگاج، سوزنی (از انجمن آرا)، رجوع به ناگاج و گاج و گاه شود
بمعنی یکتا گاه و یک بار باشد، (جهانگیری) : زهی دولت که من دارم که دیدم چو تو ممدوح مکرم را بتاگاج، سوزنی (از جهانگیری)، مؤلف انجمن آرا آرد: در جهانگیری نوشته تاگاج، یک تا گاه و بیکبار باشد و این بیت حکیم سوزنی را شاهد آورده ... وخطا کرده، ناگاج بمعنی ناگاه است ’نون’ را ’تا’ گمان کرده و جیم و ها با یکدیگر بدل شوند، رجوع به آنندراج شود، مؤلف فرهنگ رشیدی نویسد: ... و جهانگیری ... سهو کرده و تصحیف خوانده ...، و صحیح به نون است، در فرهنگ جهانگیری بمعنی یکتا گاه و یک بار، (لسان العجم ج 1 ص 274) : بی فکرت و مدّاحی صدر تو همه عمر حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناگاج، سوزنی (از انجمن آرا)، رجوع به ناگاج و گاج و گاه شود
دهی از دهستان ایذۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد، بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان ایذۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی، گرم است و 60 تن سکنه دارد، بختیاری، آب آن از چشمه و محصول غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
غارت، (فرهنگ نظام) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی)، نهب، (انجمن آرا) (برهان)، چپاول، (فرهنگ نظام)، تارات، (برهان)، یغماکردن، چاپیدن، چپو کردن، تاخت، تاختن، غارتیدن، اغاره، با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن، مغاوره، غارت کردن، (منتهی الارب) : و لف ّ عجاجته علیهم، تاراج آورد بر آنها، (منتهی الارب)، فاحت الغاره، فراخ شد تاراج، (منتهی الارب) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های وهوی، فردوسی، بتاراج و کشتن نیازیم دست که ما بی نیازیم و یزدان پرست، فردوسی، وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه جهان شد ز تاراج و کشتن تباه، فردوسی، همه دل به کینه بیاراستند بتاراج و کشتن بپیراستند، فردوسی، ز تاراج ویران شد آن بوم و رست که هرمز همی باژ ایشان بجست، فردوسی، تو دانی که تاراج و خون ریختن ابا بیگنه مردم آویختن مهان سرافراز دارند شوم چه با شهریاران چه با شهر روم، فردوسی، بتاراج و کشتن بیاراستند از آزرم دلها بپیراستند، فردوسی، بتاراج ایران نهادید روی چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟ فردوسی، کنون غارت از تست و خون ریختن بهر جای تاراج و آویختن، فردوسی، وز آن پس دلیران پرخاشجوی بتاراج مکران نهادند روی، فردوسی، در دژ ببست آن زمان جنگجوی بتاراج و کشتن نهادند روی، فردوسی، که گویی نشاید مگر تاج را و یا جوشن و خود و تاراج را، فردوسی، همه تاختن را بیاراستند بتاراج و بیداد برخاستند، فردوسی، بجستند تاراج و زشتیش را به آگج گرفتند کشتیش را، عنصری، دو هفته چنین بود خون ریختن جهان پر ز تاراج و آویختن، اسدی (گرشاسبنامه)، از ایشان گنه، پهلوان درگذاشت سپه را ز تاراج و خون بازداشت، اسدی (گرشاسبنامه)، برده نظر ستاره تاراجم کرده ستم زمانه آزادم، مسعودسعد، در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش، خاقانی، بیش ز تاراج باز عمر سیه سر زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟ خاقانی، در آن ره رفتن از تشویش تاراج بترک تاج کرده ترک را تاج، نظامی، اگر نخل خرما نباشد بلند ز تاراج هر طفل یابدگزند، نظامی، بترکان قلم بی سنخ تاراج یکی میمش کمر بخشد یکی تاج، نظامی، وجودش گرفتار زندان گور تنش طعمه کرم و تاراج مور، (بوستان)، شناسنده باید خداوند تاج که تاراج را نام ننهد خراج، امیرخسرو، چو خواجه بیغما دهد خانه را چه چاره ز تاراج بیگانه را؟ امیرخسرو، از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ ملک ویران گشته را اندیشۀ تاراج نیست، کاتبی، رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود، از هم جدا کردن، (برهان)، (اصطلاح صوفیه) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی، (کشاف اصطلاحات الفنون)
غارت، (فرهنگ نظام) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی)، نهب، (انجمن آرا) (برهان)، چپاول، (فرهنگ نظام)، تارات، (برهان)، یغماکردن، چاپیدن، چپو کردن، تاخت، تاختن، غارتیدن، اغاره، با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن، مغاوره، غارت کردن، (منتهی الارب) : و لف ّ عجاجته علیهم، تاراج آورد بر آنها، (منتهی الارب)، فاحت الغاره، فراخ شد تاراج، (منتهی الارب) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های وهوی، فردوسی، بتاراج و کشتن نیازیم دست که ما بی نیازیم و یزدان پرست، فردوسی، وز آن پس ببلخ اندر آمد سپاه جهان شد ز تاراج و کشتن تباه، فردوسی، همه دل به کینه بیاراستند بتاراج و کشتن بپیراستند، فردوسی، ز تاراج ویران شد آن بوم و رست که هرمز همی باژ ایشان بجست، فردوسی، تو دانی که تاراج و خون ریختن ابا بیگنه مردم آویختن مهان سرافراز دارند شوم چه با شهریاران چه با شهر روم، فردوسی، بتاراج و کشتن بیاراستند از آزرم دلها بپیراستند، فردوسی، بتاراج ایران نهادید روی چه باید کنون لابه و گفتگوی ؟ فردوسی، کنون غارت از تست و خون ریختن بهر جای تاراج و آویختن، فردوسی، وز آن پس دلیران پرخاشجوی بتاراج مکران نهادند روی، فردوسی، در دژ ببست آن زمان جنگجوی بتاراج و کشتن نهادند روی، فردوسی، که گویی نشاید مگر تاج را و یا جوشن و خود و تاراج را، فردوسی، همه تاختن را بیاراستند بتاراج و بیداد برخاستند، فردوسی، بجستند تاراج و زشتیش را به آگج گرفتند کشتیش را، عنصری، دو هفته چنین بود خون ریختن جهان پر ز تاراج و آویختن، اسدی (گرشاسبنامه)، از ایشان گنه، پهلوان درگذاشت سپه را ز تاراج و خون بازداشت، اسدی (گرشاسبنامه)، برده نظر ستاره تاراجم کرده ستم زمانه آزادم، مسعودسعد، در آغوش دو عالم غنچۀ زخمی نمی گنجد هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش، خاقانی، بیش ز تاراج باز عمر سیه سر زین رصدان سپیدکار چه خیزد؟ خاقانی، در آن ره رفتن از تشویش تاراج بترک تاج کرده ترک را تاج، نظامی، اگر نخل خرما نباشد بلند ز تاراج هر طفل یابدگزند، نظامی، بترکان قلم بی سنخ تاراج یکی میمش کمر بخشد یکی تاج، نظامی، وجودش گرفتار زندان گور تنش طعمه کرم و تاراج مور، (بوستان)، شناسنده باید خداوند تاج که تاراج را نام ننهد خراج، امیرخسرو، چو خواجه بیغما دهد خانه را چه چاره ز تاراج بیگانه را؟ امیرخسرو، از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ ملک ویران گشته را اندیشۀ تاراج نیست، کاتبی، رجوع به تاخت و تاختن و تازیدن و ترکیبات این کلمه شود، از هم جدا کردن، (برهان)، (اصطلاح صوفیه) سلب اختیار سالک در جمیع احوال و اعمال ظاهری و باطنی، (کشاف اصطلاحات الفنون)
تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، (برهان) (از فرهنگ اوبهی)، عمارتی بود که چهار ستون بر چهار طرف صفه بر زمین فروبرند و بالای آن را بچوب و تخته بپوشند، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، تخت یا خانه ای که بر بالای چند ستون سازند، (ناظم الاطباء)، اطاق چوبی که بر بالای چهار ستون چوبی ساخته میشود به این طور که چهار ستون بزرگ در زمین فروکنند و وسط آن ستونها تخته ها کوبیده فرش اطاق قرار دهند و بالای ستونها را با تخته پوشیده سقف اطاق سازند، چنین اطاق در شهرهای مرطوب ایران مثل تبرستان و گیلان برای خواب شب تابستان استعمال میشود که هم بادگیر است و هم جانوران درنده را به آن راه نیست اما در تبرستان آن را اکنون نفار گویند، (فرهنگ نظام)، در تبرستان آن را ’ناپار’ و ’نپار’ گویند، (از آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، محمّد معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: کردی ’تالار’، گیلکی ’تلر’: چندین رنج و بلا و جور کشیدم تاش به بالای خانه بردم و تالار، سوزنی (از فرهنگ نظام)، رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری شود، عمارت عالی که ستون دارد و وسیع است، (آنندراج) و (ازانجمن آرا) (ناظم الاطباء)، اطاق بسیار بزرگی که برای پذیرایی مهمان و غیر آن استعمال میشود: تالار سلام قصر پهلوی خیلی بزرگ است، (فرهنگ نظام)، تالاب و آبگیر، (ناظم الاطباء)
تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، (برهان) (از فرهنگ اوبهی)، عمارتی بود که چهار ستون بر چهار طرف صفه بر زمین فروبرند و بالای آن را بچوب و تخته بپوشند، (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی)، تخت یا خانه ای که بر بالای چند ستون سازند، (ناظم الاطباء)، اطاق چوبی که بر بالای چهار ستون چوبی ساخته میشود به این طور که چهار ستون بزرگ در زمین فروکنند و وسط آن ستونها تخته ها کوبیده فرش اطاق قرار دهند و بالای ستونها را با تخته پوشیده سقف اطاق سازند، چنین اطاق در شهرهای مرطوب ایران مثل تبرستان و گیلان برای خواب شب تابستان استعمال میشود که هم بادگیر است و هم جانوران درنده را به آن راه نیست اما در تبرستان آن را اکنون نفار گویند، (فرهنگ نظام)، در تبرستان آن را ’ناپار’ و ’نپار’ گویند، (از آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود، محمّد معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: کردی ’تالار’، گیلکی ’تَلَر’: چندین رنج و بلا و جور کشیدم تاش به بالای خانه بردم و تالار، سوزنی (از فرهنگ نظام)، رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری شود، عمارت عالی که ستون دارد و وسیع است، (آنندراج) و (ازانجمن آرا) (ناظم الاطباء)، اطاق بسیار بزرگی که برای پذیرایی مهمان و غیر آن استعمال میشود: تالار سلام قصر پهلوی خیلی بزرگ است، (فرهنگ نظام)، تالاب و آبگیر، (ناظم الاطباء)
رودخانه ای است در مازندران، (فرهنگ نظام)، رود تالار از سوادکوه گذشته و ببحر خزر میریزد، (از التدوین)، رودی است در شاهی که دهستان کیاکلا را مشروب سازد، رجوع به تالارپشت و تالارپی و رجوع بسفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 6، 42، 43، 48، 49، 50 و 56 شود
رودخانه ای است در مازندران، (فرهنگ نظام)، رود تالار از سوادکوه گذشته و ببحر خزر میریزد، (از التدوین)، رودی است در شاهی که دهستان کیاکلا را مشروب سازد، رجوع به تالارپشت و تالارپی و رجوع بسفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 6، 42، 43، 48، 49، 50 و 56 شود
بمعنی جنگ و جدال و غوغا است و از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و بصورت تلاش نویسند، (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279)، سعی و جستجو، ظاهراً غلط است چرا که در کلام اساتذه و کتب لغت نیامده مگر این که بگوئیم این لفظ ترکی است و در ترکی حرکات را بحروف علت می نویسند پس الف اول بفتح تای فوقانی است، نوشتن این الف درست باشد و خواندنش نادرست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، مشغله و تلاش وتفحص، (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود، آواز، بانگ، فریاد، غوغا و تالاج، (ناظم الاطباء)
بمعنی جنگ و جدال و غوغا است و از لغات تاتاری است و در اشعار فارسی وارد شده و بصورت تلاش نویسند، (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279)، سعی و جستجو، ظاهراً غلط است چرا که در کلام اساتذه و کتب لغت نیامده مگر این که بگوئیم این لفظ ترکی است و در ترکی حرکات را بحروف علت می نویسند پس الف اول بفتح تای فوقانی است، نوشتن این الف درست باشد و خواندنش نادرست، (آنندراج) (غیاث اللغات)، مشغله و تلاش وتفحص، (ناظم الاطباء)، رجوع به تلاش شود، آواز، بانگ، فریاد، غوغا و تالاج، (ناظم الاطباء)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. در 21هزارگزی شمال باختری ایذه، کنار راه مالرو سکوری به کوه کمرون واقع است. جلگه ای است گرمسیر و 159 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز. در 21هزارگزی شمال باختری ایذه، کنار راه مالرو سکوری به کوه کمرون واقع است. جلگه ای است گرمسیر و 159 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مأخوذاز یونانی، مقداری از پول مسکوک، (ناظم الاطباء)، تالان دو قسم بوده تالان طلا وتالان نقره، (التدوین)، تالان طلا معادل بوده با 8475 تومان حالیۀ ایران و تالان نقره با 66 تومان، (التدوین) (ناظم الاطباء)، منسوب به ’تالا’ (تلا) هم ممکن است، در این صورت فارسی است، (فرهنگ نظام)، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان اوبیایی و تالان بابلی و تالان طلا و تالان نقره شود، وزنی در یونان، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان ایرانی و تالان اوبیایی و تالان بابلی شود، ، واحدی برای پول طلا و نقره، تالان نقره معادل 5600 فرانک طلا و تالان طلا که ده برابر تالان نقره بوده تقریباً معادل است با 56000 فرانک طلا، (از لاروس قرن بیستم)، تالان نقره معادل 1/187 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 210 شود، - تالان آتیک، (تالان معمول در آتیک) وزنی است در حدود 26 کیلوگرم که در یونان و مصر متداول بود، (از لاروس قرن بیستم)، وزنه ای است معادل 56 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 669 شود، - تالان اوبیایی، پول متداول در میان یونانیان، منشاء آن از ایران بود و بوسیلۀ ’سولون’ در سیستم پولی آتن رایج گردید، (از لاروس قرن بیستم)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 شود، -، وزنی معادل 26923/8 گرم بوده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود، - تالان ایرانی، نام دو واحد وزن و پول متداول در ایران یکی تالان طلا، برابر با 60 منۀ پارسی (هر منۀ پارسی 420 گرم) دیگری تالان نقره، برابر با 60 منۀ مادی (هر منۀ مادی 561 گرم)، رجوع به تالان طلای ایرانی و تالان نقرۀ ایرانی و ایران باستان ج 2 ص 1498 شود، - تالان بابلی، وزنی معادل 31411/20 گرم، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود، -، پول نقره معادل 6600 فرانک طلا، (ایران باستان چ 1311 ج 1 ص 166)، پیرنیا در تاریخ ایران باستان به مقیاس هر تومان معادل پنج فرانک طلا در جدول ص 166 تالان بابلی را معادل 5280 ریال دانسته اند، -، تالان سنگین بابل، وزنی برابر با 60 مینای بابلی بود و هر مینای بابلی یک کیلوگرم وزن داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1497 شود، - تالان طلای ایرانی، مساوی با 25200 گرم طلا و 3000 سکۀ ’دریک’، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، رجوع به دریک شود، - تالان نقرۀ ایرانی، برابر با 33660 گرم و 6000 سکه ’سیکل’ (هر 20 ’سیکل’ برابر یک ’دریک’)، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، - تالان عبری، وزنه ای است معادل 9334 پوند، (وبستر)، -، از نقود نقرۀ باستانی است که ارزش پولی آن بطور مختلف تعیین شده است، از 1/655 پوند تا 1/900 پوند، (وبستر) غارت و تاراج، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، یغما، (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) : همی برد بریان به تالان دلیر بنوعی که آهو برد نره شیر، بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام)، رگ بجنبید بر تن هوشم گشته در گنج شایگان تالان، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تالان تالان و تالان تالان بودن شود
مأخوذاز یونانی، مقداری از پول مسکوک، (ناظم الاطباء)، تالان دو قسم بوده تالان طلا وتالان نقره، (التدوین)، تالان طلا معادل بوده با 8475 تومان حالیۀ ایران و تالان نقره با 66 تومان، (التدوین) (ناظم الاطباء)، منسوب به ’تالا’ (تلا) هم ممکن است، در این صورت فارسی است، (فرهنگ نظام)، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان اوبیایی و تالان بابلی و تالان طلا و تالان نقره شود، وزنی در یونان، رجوع به ترکیبهای تالان آتیک و تالان ایرانی و تالان اوبیایی و تالان بابلی شود، ، واحدی برای پول طلا و نقره، تالان نقره معادل 5600 فرانک طلا و تالان طلا که ده برابر تالان نقره بوده تقریباً معادل است با 56000 فرانک طلا، (از لاروس قرن بیستم)، تالان نقره معادل 1/187 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 210 شود، - تالان آتیک، (تالان معمول در آتیک) وزنی است در حدود 26 کیلوگرم که در یونان و مصر متداول بود، (از لاروس قرن بیستم)، وزنه ای است معادل 56 پوند، (وبستر)، رجوع به تالان و ایران باستان ج 1 ص 166 و 669 شود، - تالان اوبیایی، پول متداول در میان یونانیان، منشاء آن از ایران بود و بوسیلۀ ’سولون’ در سیستم پولی آتن رایج گردید، (از لاروس قرن بیستم)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 شود، -، وزنی معادل 26923/8 گرم بوده است، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود، - تالان ایرانی، نام دو واحد وزن و پول متداول در ایران یکی تالان طلا، برابر با 60 منۀ پارسی (هر منۀ پارسی 420 گرم) دیگری تالان نقره، برابر با 60 منۀ مادی (هر منۀ مادی 561 گرم)، رجوع به تالان طلای ایرانی و تالان نقرۀ ایرانی و ایران باستان ج 2 ص 1498 شود، - تالان بابلی، وزنی معادل 31411/20 گرم، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 166 شود، -، پول نقره معادل 6600 فرانک طلا، (ایران باستان چ 1311 ج 1 ص 166)، پیرنیا در تاریخ ایران باستان به مقیاس هر تومان معادل پنج فرانک طلا در جدول ص 166 تالان بابلی را معادل 5280 ریال دانسته اند، -، تالان سنگین بابل، وزنی برابر با 60 مینای بابلی بود و هر مینای بابلی یک کیلوگرم وزن داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1497 شود، - تالان طلای ایرانی، مساوی با 25200 گرم طلا و 3000 سکۀ ’دریک’، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، رجوع به دریک شود، - تالان نقرۀ ایرانی، برابر با 33660 گرم و 6000 سکه ’سیکل’ (هر 20 ’سیکل’ برابر یک ’دریک’)، (ایران باستان ج 2 ص 1494)، - تالان عبری، وزنه ای است معادل 9334 پوند، (وبستر)، -، از نقود نقرۀ باستانی است که ارزش پولی آن بطور مختلف تعیین شده است، از 1/655 پوند تا 1/900 پوند، (وبستر) غارت و تاراج، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، یغما، (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 برگ 286) : همی برد بریان به تالان دلیر بنوعی که آهو برد نره شیر، بسحاق اطعمه (از فرهنگ نظام)، رگ بجنبید بر تن هوشم گشته در گنج شایگان تالان، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تالان تالان و تالان تالان بودن شود
خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب سازند، اطاق بزرگ طویلی که باطاقهای دیگر راه داشته باشد، تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، اطاق بزرگ، سالن
خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب سازند، اطاق بزرگ طویلی که باطاقهای دیگر راه داشته باشد، تختی یا خانه ای باشد که بر بالای چهار ستون یا بیشتر از چوب و تخته سازند، اطاق بزرگ، سالن