جدول جو
جدول جو

معنی تاقیل - جستجوی لغت در جدول جو

تاقیل
نام قومی است: تاقیل که بدان ناحیه کسهااند بسیار، مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است (اند) و همیشه با ایشان شب و روز حرب ساخته باشند، (ترجمه طبری بلعمی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه)، پس جبرئیل علیه السلام مرا سوی تارس و تاقیل ویأجوج و مأجوج برد، (ترجمه طبری بلعمی ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تامیل
تصویر تامیل
امیدوار ساختن، آرزومند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجیل
تصویر تاجیل
مهلت دادن، مدت معین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
نیمه روز خوابیدن، پیروی کردن و مانندگی کردن، به پیروی کسی عملی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاویل
تصویر تاویل
گردانیدن کلام و برخلاف ظاهر معنی کردن آن، تعبیر و تفسیر خواب، توجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تثقیل
تصویر تثقیل
سنگین کردن، گران بار کردن
فرهنگ فارسی عمید
کلاه، از لغات ترکی، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
موزه و جز آن نیکو بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نیکو نمودن نعل و موزه و خف شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار فراوان بودن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار نقل و حرکت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار نقل و حرکت دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نقل خورانیدن مهمان را، شتابان حرکت دادن اسب چهار دست و پا را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باهم برانداختن بایع و مشتری بیع را. (منتهی الارب) ، (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاسخ بیع. (اقرب الموارد). رجوع به اقاله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گران گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (قطر المحیط). گران سنگ گردانیدن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و این خصومت و مجادلت در هم پیوست و به تطویل و تثقیل ادا کرد (یعنی گرایید). (سندبادنامه ص 305) ، گرانبار گردانیدن کسی. (از قطر المحیط). گرانبار گردانیدن. (آنندراج) ، مشدد ساختن حرفی. (قطرالمحیط). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبارتست ازمشدد ساختن حرف و ان مثقله و نون ثقیله نیز از این ماده است و گاه اطلاق میشود بر ضم. در فتح الباری شرح صحیح بخاری در باب ماجاء فی صفهالجنه من کتاب بدءالخلق المراد بالتثقیل هاهنا الضم و بالتخفیف الاسکان -انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسیار عقال بر پای اشتر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بستن وظیف و ساق شتر را بهم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عاقل گردانیدن کسی را و منسوب کردن او را بسوی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عاقل گردانیدن کسی را، بالغ شدن پسر جوان. (از اقرب الموارد) ، برآوردن مو، غوره را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غوره برآوردن تاک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از نژاد دراویدی هند که در جنوب هند و شمال سراندیب اقامت دارند، قدیمترین و مترقی ترین و معروفترین السنۀ دراویدی (هند)، رجوع به وبستر و کتاب کرد رشید یاسمی ص 46 شود
لغت نامه دهخدا
پدر شهریاربن تافیل والی عمان و معاصر قاوردبن جعفربیک (442 هجری قمری) است، رجوع به تاریخ افضل چ مهدی بیانی ص 9 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از وسائل آرایش مو که زنان شوهردار بکار برند. (فرهنگ پیانکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
درآمدن موی از صورت غلام. (از قطر المحیط). ریش برآوردن کودک. (منتهی الارب) ، سیاست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاست کردن فلان دابه را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَیْ یُ)
نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانندگی کردن به کسی. (تاج المصادر بیهقی). مانستن به کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : که نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. (کلیله و دمنه). و واجب شمردن اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه) ، فراهم آمدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن آب و در اللسان جمع شدن آب در جای پست. (از اقرب الموارد) ، شراب خوردن وقت قیلوله. (تاج المصادر بیهقی). در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در نیمروز ناقه را دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثقیل
تصویر تثقیل
گران گردانیدن، سنگین نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیل
تصویر تنقیل
جا به جا شدن، شب چره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیل
تصویر تالیل
گوش تیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقی
تصویر تاقی
ترکی کلاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاکیل
تصویر تاکیل
به خوردن دادن خورانیدن، داو خواهی (داو دعوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقیت
تصویر تاقیت
زمان بندی گاهبندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقیل
تصویر تبقیل
پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیل
تصویر تاسیل
تیز کردن سر چیزی، دراز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان دادن، مهلت دادن مولش دادن مولشاندن (مولش مهلت)، درمان کردن، نپذیرفتن مهلت دادن زمان دادن مقابل تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
ده یک (زکوه) دادن، گردآوری داراک دارا گشتن، استوار کردن با اصل و استوار کردن با بنیاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سزاوار کردن، مرحبا گفتن زن دادن، سزاواری ارزانی داشتن سزاوار شمردن سزاوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازگشت کردن از چیزی آغاز یابی ناب یابی کاوش و پژوهش برای رسیدن به آغاز یا ناب نهاده یا اندیشه ای، سفر نگیدن (سفرنگ تفسیر) باز گردانیدن بازگشت دادن، تفسیر کردن بیان کردن، شرح و بیان کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آن باشد تعبیر، جمع تاویلات
فرهنگ لغت هوشیار
ببوسیدن، امید داشتن امید داشتن، آرزومند کردن به امید افکندن آرزو دادن آرزومند کردن بامید افکندن بیوسیدن،جمع تامیلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقیل
تصویر تعقیل
به اندیشه واداشتن، بخرد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاصیل
تصویر تاصیل
اصیلی کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقیل
تصویر تثقیل
((تَ))
سنگین کردن، گرانبار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیل
تصویر تقیل
((تَ قَ یُّ))
پیروی کردن، همانند شدن، در نیمه روز خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
بیان، تبیین، تشریح، توجیه، تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح، بیان کردن، تفسیر کردن، تعبیر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد