- تافتن
- برگردانیدن و پیچیدن
معنی تافتن - جستجوی لغت در جدول جو
- تافتن
- تاب دادن، پیچیدن، کنایه از نافرمانی کردن
تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تفتن
تحمل کردن
- تافتن
- برافروختن، روشن شدن، گرم گردیدن
- تافتن ((تَ))
- پیچیدن، تاب دادن، سرپیچی کردن، درخشیدن، تاب آوردن، گراییدن، روی آوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عجله کردن، شتاب کردن
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
بافندگی، نسج کردن جامه و مانند آن، پارچه درست کردن
حمله، حمله کردن
کشف کردن، منال، کشف
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
حمله بردن، تند رفتن
عنکبوت را گویند
نوعی نان ضخیم که در تنور می پزند
پیدا کردن، به دست آوردن
حاصل کردن
حاصل کردن
شکافتن، چاک دادن، برای مثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵) ، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
تار و پود را لا به لای هم کردن در پارچه بافی یا قالی بافی و سایر چیزهای بافتنی، چند رشته موی یا نخ را به هم تابیدن
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
پیچیده، تاب داده، نوعی پارچۀ ابریشمی دست بافت، کنایه از افسرده، ناراحت
گداخته، تفته، حرارت دیده، تابناک
گداخته، تفته، حرارت دیده، تابناک
شکافتن، ترکاندن، چاک کردن
پیدا کردن، بدست آوردن
نوعی پارچه ابریشمی
((تِ))
فرهنگ فارسی معین
برافروخته، روشن شده، گداخته، گرم شده، آسیب دیده، کوفته، رنجیده، آزرده، پیچیده شده، تاب داده
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، تکیدن، پو گرفتن، پوییدن
دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن
حمله بردن
دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن
حمله بردن
Find, Locate
encontrar, localizar
вязать