جدول جو
جدول جو

معنی تاسینکه - جستجوی لغت در جدول جو

تاسینکه(کِ)
تلفظ ترکی ’تاسنژ’ نام جزیره ای متعلق به دانمارک، بین جزیره ’فیان’ و ’لانگلاند’ واقع است. طولش 14هزار و عرضش 7هزار گز است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تاسنژ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ دِ)
دهی است جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، در 16هزارگزی خاور آستانه و 4هزارگزی دهشال واقع است. بصورت جلگه، معتدل و مرطوب میباشد و 265 تن سکنه دارد. آب آن ازاستخر و شغل اهالی زراعت و صیادی و حصیربافی است. محصول آن برنج، ابریشم، کنف است و مرغابی صید کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گاورود، بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 30 هزارگزی شمال کامیاران و 5 هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه به سنندج واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 208 تن سکنه دارد و آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
تاهی از تاههای زه کمان. ج، اسائن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ماستینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماستینه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
رجوع به از اینکه شود، که نقش اژدها دارد:
درفشش ببین اژدهاپیکر است
بر آن نیزه بر، شیر زرین سر است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آن که بتاسد. رجوع به تاس وتاسیدن و تاسانیدن و تاسائیدن و تاسه و تاسا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوفته. خسته: ولکن چنانک دست و پای تاسیده شود و خدری در وی پدید آید تا اگر آتشی به وی رسد درحال بداند چون خدر از وی بشود... همچنین دلها در دنیا تاسیده شده باشد و این خدر بمرگ بشود. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج. کوهستانی، سردسیر است و 44 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
هرچند. اگرچه. با همه. با. معذلک. معهذا. با تمام این
لغت نامه دهخدا
تصویری از تامینیه
تصویر تامینیه
مادینه تامینی: زینهاری مونث تامینی: اقدامات تامینیه
فرهنگ لغت هوشیار
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیه
تصویر تاسیه
مولیدن اندوه نمودن نمایان کردن انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسنده
تصویر تاسنده
آنکه بتاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده
متضاد: باطراوت، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خامه ی روی ماست که در روغن سرخ شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
شورت، شلوار زیرکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی