جدول جو
جدول جو

معنی تاسممت - جستجوی لغت در جدول جو

تاسممت
(سِمْ مُ)
بلغت بربر حماض، که منطبق است با ’لاپاثون دیسقوریدوس’ که معادل بانوع ’رومکس’ اطبای جدید است. این کلمه را ’زنتیمر’ تاسمت، و ’فریتاگ’ تاسهمت خوانده اند. و این هردو اشتباه است چه این کلمه مؤنث لغت بربری ’سموم’ یا ’اسمم’ است که هنوز هم درتداول عامیانۀ قبایل الجزایر برای افادۀ معنی حماض یا ریواس بکار برده شود و بمفهوم ترش است. (مفردات لکلرک ج 1 ص 303). رجوع به دزی ج 1 ص 138 و تاسمت و تاسمقت و تاسمصت و تاسمفت و حماض و اترج و ترنج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاسمه
تصویر تاسمه
تسمه ها، بندهای چرمی که به کمر خود یا به چیزی ببندند، دوال چرمی ها، جمع واژۀ تسمه
فرهنگ فارسی عمید
دریانورد هلندی که بسال 1603 میلادی در ’لوت ژگاس’ متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 میلادی کشف کرد و در سال 1659 درگذشت، جزیره تاسمانی ابتداء بنام عموی تاسمان ’وان دیمن’ نامیده شد ولی بعدها بنام کاشف آن موسوم گردید، رجوع به ’تاسمانی’ و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
گویند نام بیابانی است. بعضی گویند نام مکان بی آب و علفی است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
مادر گرفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مادر خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قصد کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
نام خدای گفتن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دعا کردن کسی را که عطسه زند. (تاج المصادر بیهقی) یرحمک اﷲ گفتن عطسه دهنده را. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا کردن عطسه کننده را چنانکه گویند: یرحمک اﷲ. ابوعبید گوید تشمیت اعلی است و ثعلب گوید اصل تسمیت است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشمیت شود، ملازم بودن میانه روی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ملازم راه بودن: سمّت فلان ، لزم السمت ای الطریق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تامْ ما)
ج تامّه. (فرهنگ نظام). کاملات، چه این جمع تامه است که مؤنث تام باشد و تام به تشدید میم اسم فاعل است از تمام که مصدر اوست. (آنندراج) (غیاث اللغات) :...بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ و کلمات تامات او... بیعت فرمانبری است و خدا چنانکه دانا است بر آنکه من آن را بگردن گرفته ام... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قریه ای است کتامه و زنانه را نزدیک مسیله و اشیر، در مغرب. (از معجم البلدان ج 2 ص 354)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
این کلمه ترکی است و معرب آن طسمه. چرم خام و دوال چرمی را گویند. (برهان) (آنندراج). تسمه، موی شانه کرده که بر فراز پیشانی باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تاسیتوس، مورخ شهیر رومی که بین سالهای 54 و 56 میلادی در روم متولد شد و در حدود سال 120 میلادی درگذشت، وی از شاگردان ’آپر’ و ’ژولیوس سکوندوس’ و احتمالاً ’کنتی لین’ بود، تاسیت از نویسندگان درجۀ اول عالم و از بزرگ زادگان روم بود و در زمان ’وسپاسیا’ شاغل کارهای بزرگ گردید، و در زمان ’تیتوس’ به درجۀ سناتوری رسید و سپس از کارهای دولتی کناره گرفت، خطابه های مشهوری نوشت که امروزه در دست نیست، آثاری که اکنون از وی باقی مانده است از شاهکارهای ادبی لاتین میباشدو عبارتند از: 1- مکالمات خطبا که بسال 81 میلادی نوشت و بسال 95 میلادی انتشار یافت، وی سه مسألۀ مشخص را مورد بحث قرار میدهد: الف - ارزش تطبیقی فصاحت و شعر، ب - آیا فصاحت رو به انحطاط میرود؟ ج - علل انحطاط وی، (با آن که بعضی این اثر را از تاسیت نمیدانند معهذا بنظر میرسد که کتاب مزبور منسوب بدو باشد)، 2- زندگی ’اگریکلا’ بسال 98 میلادی 3- آداب ژرمن ها بسال 98 م، 4- تواریخ، از سقوط نرون امپراطور روم تا حادثۀ ’تروا’ (سالهای 69-96) که متأسفانه از این کتب فقط چهار کتاب اول و ابتدای کتاب پنجم باقی مانده است، در کتاب اخیر حوادث 2 سال (69 و 70) ذکر شده است، 5- سالنامه ها، وی تاریخ دانی کامل بود و علاوه بر آن به ادبیات علاقۀ وافر داشت، تاسیت زمان خود را بخوبی درک و درباره آن قضاوت میکرد، او مردی بدبین بود ولی آنگاه که به حقیقتی برمیخورد آن را می ستود، این بدبینی موجب شد که در وی قدرت نفوذ قابل ستایشی در تجزیه و تحلیل و بدست آوردن علل مخفی حوادث پیدا گردد، آثار گرانبهایش قابل تحسین است و شخصیت ها و حوادث مذکور در آن زنده و عاری از هرگونه تعصب میباشد، رجوع به تاسیتوس و قاموس الاعلام ترکی و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 469 و ایران باستان ج 1 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
ترشی ترنج. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به تاسممت و تاسمصت و تاسمفت و حماض و اترج و ترنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه کردن و تخمین زدن. (از اقرب الموارد). اندازه کردن و حزر نمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محرف تاسممت. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی کفش صندل. کفش راحتی. ج، تواسیم. (دزی ج 1 صص 138-139). نعلین. (ناظم الاطباء). بغدادیان نعلی را گویند که دوالها بر آن دوخته باشند و آن را کسی پوشد که بر پای زخمی دارد و کفش نتواند پوشید. (تجارب السلف). نعلی که بر آن دوالها دوخته باشند مانند نعلی که بر پای مجروح سازند. و این تاسومه کفش معمول و معتاد عرب بود
لغت نامه دهخدا
(سِ صَ)
بلغت اهل بربر ترنج باشد که پوست آن را مربا سازند. (برهان). رجوع به تاسممت و تاسمفت و حماض و اترج و ترنج شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
بزبان بربری حماض است. (فهرست مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی). اترج. ترنج. (اختیارات بدیعی). رجوع به تاسممت و تاسمصت و تاسمقت و حماض و اترج و ترنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
میانه راه رفتن و نیکو سیرت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آهنگ و قصد کردن راهی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجسمات
تصویر تجسمات
جمع تجسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمیت
تصویر تسمیت
نام نهادن نام دادن نامیدن، نامگذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیت
تصویر تاسیت
مولیدن اندوه نمودن نمایان کردن انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسمه
تصویر تاسمه
چرمک خام، دوال چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسفات
تصویر تاسفات
جمع تاسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالمات
تصویر تالمات
جمع تالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا سمامت
تصویر تا سمامت
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاسمات
تصویر تقاسمات
جمع تقاسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسمات
تصویر ترسمات
جمع ترسم
فرهنگ لغت هوشیار