جدول جو
جدول جو

معنی تاریکه - جستجوی لغت در جدول جو

تاریکه
(کَ)
ده کوچکی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج. کوهستانی، سردسیر است و 44 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
تیرگی، سیاهی، ظلمت، جای تاریک، کنایه از پیچیدگی، کنایه از گمراهی، کنایه از ناراحتی، افسردگی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
قسمت بالای دارها (درخت ها) که تیر از آن کنند. در همدان مصطلح است، و در کرج و طهران، شلاقی نامند
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، تاریکی و ظلمت
لغت نامه دهخدا
از: تاریک + ’ی’، پسوند مصدری، پهلوی تاریکیه، گیلکی تاریکی، فریزندی و نطنزی تاریکی، یرنی تاریکی، گورانی تاریکی. ظلمت. تیرگی. سیاهی. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است ضد روشنی. تیرگی و سیاهی در شب و غیره. (فرهنگ نظام). کدورت. تیرگی. مقابل صفا و روشنی. دجیه. دجمه. دجنه. دجن. دخی. دیسم. دیجور. دعلج. دعلجه. دغش. دلس. طرقه. طرفسان. طرفساء. طرمساء. طخاطخ. طسم. طلمساء. طنس. طخیه. طفل. ظلام ٌ طاخ. عظلمه. عجاساء. عشو. عشواء. غیهم. غدراء. غبش. غبسه. غبس. غسف. غیهب. غیهبان. غیطول. (منتهی الارب) :
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب نخواهی نهفت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 340).
بتاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید.
فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 2 ص 353).
بیابان و تاریکی و پیل و شیر
چه جادو چه نر اژدهای دلیر.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 910).
ز تاریکی گرد و اسب و سپاه
کسی روز روشن ندید و نه ماه.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1514).
به روم و بهندوستان بر بگشت
ز دریا و تاریکی اندرگذشت.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1532).
چو دارا سر و افسر او ندید
بتاریکی اندر بشد ناپدید.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1790).
دگر مهره باشد مرا شمع راه
بتاریکی اندر شوم با سپاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1888).
سدیگربتاریکی اندر دو راه
پدید آمد و گم شد از خضر شاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1879).
چو آمد بتاریکی اندر سپاه
خروشی برآمد ز کوه سیاه.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).
چو از آب حیوان بهامون شدند
ز تاریکی راه بیرون شدند.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).
که او در سخن موی کافد همی
بتاریکی اندر ببافد همی.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 2074).
همه پاک از این شهر بیرون شوید
بتاریکی اندر بهامون شوید.
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2346).
بتاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و سمت راست.
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2626).
دگرباره چون شد بخواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 340).
رفته ام با او بتاریکی بسی
تا تو گفتستی دگر اسکندرم.
ناصرخسرو.
... و همچون کسانی نباشد که مشت در تاریکی زنند. (کلیله و دمنه). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر، و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله ودمنه).
بر سر گنج آن شود کو پی بتاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن.
خاقانی.
چو آمد زلف شب در عطرسایی
بتاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
همچنان کزحجاب تاریکی
کس نبیند دراز و باریکی.
نظامی.
آری چشمۀ حیوان درون تاریکی بود. (کتاب المعارف).
چونکه کلی میل آن نان خوردنیست
رو بتاریکی کند که روز نیست.
مولوی.
بتاریکی از وی فرازآمدش
ز راه دگر پیش باز آمدش.
(بوستان چ بروخیم ص 144).
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است.
(گلستان).
، مجازاً بمعنی گرفتگی، در هم فرورفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم، خشمگین شدن: امیر (محمد) گفت خبر امیر برادرم چیست ولشکر کی خواهد رفت نزدیک وی، گفتند خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روز همه لشکر بروند وحاجب بزرگ بر اثر ایشان و بندگان بدین آمده اند و نامه به امیر دادند و برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد و نبیه گفت زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است امیر را حق نگاه دارد و مهربانی نماید دل بد نباید کرد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 10) ، مجازاً بمعنی جهل و نادانی و بی خبری آمده است. در قاموس کتاب مقدس ذیل کلمه تاریکی آمده: ذکر ظلمت و تاریکی دلالت بر جهل و نادانی نیز مینماید. (یوحنا 1: 5 و رسالۀ رومیان 13: 12 و اسسیان 5: 11) (قاموس کتاب مقدس ص 241). من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم، بتاریکی بازنروم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340) ، و اشاره به بدبختی. (اشعیا 50:3 و 59:9 و 10) (قاموس کتاب مقدس ص 241) ، و بر عقوبت بازپسین. (متا 8:12) (قاموس کتاب مقدس ص 241).
- تاریکی آخر شب، غلس. (منتهی الارب) (دهار). قطع. (منتهی الارب).
- تاریکی اول شب، غسک. غسق. کافر. طسم. (منتهی الارب).
- تاریکی شب، غسم. خیط. خدر. علجوم. رعون. عتمه. طلهیس. (منتهی الارب).
- امثال:
تاریکی جهل خودستائیست
لااعلم عین روشنائیست.
(تحفهالعراقین از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).
تاریکی شب سرمۀ چشم کورموش است.
(از مجموعۀ مختصر امثال چ هند از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).
تاریکی نشسته روشنائی را می پاید، در گوشۀ عزلت خود مواظب دقت در اعمال مردمان باشد. (امثال و حکم دهخداج 1 ص 535).
تیر یا تیری بتاریکی انداختن، بگمان و حدس نتیجه وسودی، کاری کردن. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
باریک وتنک (تک) : از یک راه باریکه رفتم و خیلی صدمه خوردم. (فرهنگ نظام). مقدار کم. چیز اندک. شی ٔ ناقابل. کم ارزش: یک باریکه کهنه. آب باریکه، رزق کم. رزق اندک. یک باریکه از کنار ماهوت. یک باریکه چوب. یک باریکه خربزه.
لغت نامه دهخدا
تیرگی سیاهی ظلمت، گرفتگی در هم فرو رفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم خشمگین شدن، جهل نادانی بی خبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکا
تصویر تاریکا
تاریکی ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
تیرگی، سیاهی، گرفتگی چهره در اثر خشم یا اندوه، جهل، نادانی، بی خبری، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریکا
تصویر تاریکا
تاریکی، ظلمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
ظلمات
فرهنگ واژه فارسی سره
باریک، لاغراندام، ظریف، تکه باریک (کاغذ، پارچه و) ، سطح دراز و کم عرض (زمین و) ، باب، بغاز، تنگه، اشعه، پرتو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
الظّلام
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
Bleakness, Darkness, Gloominess, Murkiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
morosité, obscurité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
荒凉 , 黑暗 , 阴沉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
uchungu, giza, huzuni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
уныние , тьма , мрак
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
Tristesse, Dunkelheit, Trübsinnigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
сум , темрява , похмурість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تاریکی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
ویرانی , تاریکی , اداسی , اندھیرا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
দুঃখের অবস্থা , অন্ধকার , বিষণ্নতা , অন্ধকার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
황폐함 , 어둠 , 우울함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
kasvet, karanlık, kasvetlilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
desolação, escuridão, melancolia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
荒廃 , 闇 , 陰鬱 , 暗さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
חשכה , חושך , דִּכְדּוּךְ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
नीरसता , अंधकार , उदासी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
kesuraman, kegelapan, kesedihan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
ความเศร้าหมอง , ความมืด , ความหดหู่ , ความมืด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
smutek, ciemność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
desolación, oscuridad, melancolía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
desolazione, oscurità, malinconia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
somberheid, duisternis
دیکشنری فارسی به هلندی