- تاریب
- استوار کردن، حد معین نمودن، افزون کردن فزون کردن، رسا کردن
معنی تاریب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ویرانی
ویران کردنها، تخاریب بلاد و شهرها
بخشم آوردن
نا آباد کردن چیزی را، ویران کردن
جمع تریبه، سینه ها، برها، استخوان های سینه
تیز کردن شمشیر
عادت کردن
نیکو کردن آواز
زدن کسی را
تازی گرداندن واژه پارسی یا واژه جز تازی را تازی کردن، به تازی برگرداندن، پاک کردن سخن: از لغزش بعربی ترجمه کردن بتازی گردانیدن، کلمه ای غیر عربی را بصورت عربی در آوردن، بی غلط و فصیح بیان کردن،جمع تعریبات
نزدیک کردن
به خور بر رفتن، خور برش خور بر زدگی (غربزدگی)
فرار کردن
بر غلانیدن، تباه انگیزی، گرد گردن سپاه
تباه کردن میان قوم برآغالاندن برانگیختن، در هم پیچاندن درختان
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند، گمراه، عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل
بیدار داشتن کسی را بیداراندن بیدار کردن
فرانسوی پهرست مرز بندی، گره زدن
آهنگ روزه، سخن آرایی، درنگاندن واداشتن به درنگ
برافروختن آتش افروختن
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
ثابت گردانیدن، محکم کردن، استوار کردن
شرح وقایع و سرگذشتهای پیشینیان، معین کردن وقت چیزی
بر غلانیدن برانگیختن، آتش افروختن
ادب آموختن کسی را از پارسی ادب آموختن فرهیختن، گوشمالیدن گوشمال
سر زنش، فرنود چیرگی چیره شدن در فرنود و گواه آوری، راندن خواهنده (سائل)
سرزنش و نکوهیدن
خاک آلوده کردن گرد انگیختن، ناداری، دارندگی از واژگان دو پهلو
آزمودن، اختیار و امتحان
گریزانیدن، فراری دادن
خراب کردن، ویران کردن
سرزنش کردن، نکوهش کردن
مطلبی را به عربی ترجمه کردن، شکل عربی دادن به کلمه ای که از زبان دیگر است
ادب کردن، تربیت کردن، کنایه از تنبیه کردن