گی - ژان - باتیست. رجل سیاسی فرانسه. وی در سال 1733 میلادی در پاریس متولد شد و به سال 1807 میلادی در ’مولیر’ درگذشت. وی در سال 1752 میلادی از پاریس به نمایندگی مجلس انتخاب شد
گی - ژان - باتیست. رجل سیاسی فرانسه. وی در سال 1733 میلادی در پاریس متولد شد و به سال 1807 میلادی در ’مولیر’ درگذشت. وی در سال 1752 میلادی از پاریس به نمایندگی مجلس انتخاب شد
بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما ’ژمکوت’ در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی) شهری است مسمی به ’تاره’، و من اثری از این اسم در کتب هند نیافته ام
بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما ’ژمکوت’ در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی) شهری است مسمی به ’تاره’، و من اثری از این اسم در کتب هند نیافته ام
نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال روان میشود و پس از رسیدن به قصبۀ ’وفوجه’ بسمت شمال شرقی برگشته در مقدار قلیلی از مسافت، حدود بوسنه را مفروز سازد، و آنگاه با لیم متحد گشته نهر تاره را که مرزهای صرب را جدا سازد تشکیل میدهد، و طول مجرایش به 150هزار گز می رسد. (از قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال روان میشود و پس از رسیدن به قصبۀ ’وفوجه’ بسمت شمال شرقی برگشته در مقدار قلیلی از مسافت، حدود بوسنه را مفروز سازد، و آنگاه با لیم متحد گشته نهر تاره را که مرزهای صِرب را جدا سازد تشکیل میدهد، و طول مجرایش به 150هزار گز می رسد. (از قاموس الاعلام ترکی)
یک بار و یک مرتبه. (آنندراج) (غیاث اللغات). هنگام. یک بار. اصل آن تأره و همزۀ آن برای کثرت استعمال متروک شده. تارت. ج، تئر، تارات. (از منتهی الارب). رجوع به تارات شود
یک بار و یک مرتبه. (آنندراج) (غیاث اللغات). هنگام. یک بار. اصل آن تأره و همزۀ آن برای کثرت استعمال متروک شده. تارت. ج، تئر، تارات. (از منتهی الارب). رجوع به تارات شود
تلفظ فرانسوی ’طنجه’ شهر و بندری است به مراکش که بر کنار تنگۀ جبل طارق واقع است و 46000 تن سکنه دارد و مرکز یک منطقۀ بین المللی بمساحت 583هزار مترمربع است که در این منطقه 100000 تن سکونت دارند
تلفظ فرانسوی ’طنجه’ شهر و بندری است به مراکش که بر کنار تنگۀ جبل طارق واقع است و 46000 تن سکنه دارد و مرکز یک منطقۀ بین المللی بمساحت 583هزار مترمربع است که در این منطقه 100000 تن سکونت دارند
طرّاز. شهری است به اسپانیا (غرناطه) (ایالت مالقه) که 5000 تن سکنه و باغهای انگور بسیار نیکو دارد. تجارت آنجا مشروبات الکلی و میوه است و کارخانه های پارچه بافی دارد
طُرّاز. شهری است به اسپانیا (غرناطه) (ایالت مالقه) که 5000 تن سکنه و باغهای انگور بسیار نیکو دارد. تجارت آنجا مشروبات الکلی و میوه است و کارخانه های پارچه بافی دارد
تارم که معرب آن طارم است. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). طارم. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره... مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره. ناصرخسرو (از دیوان چ کتاب خانه تهران صص 393- 394). ، تار. تار مو. تار ریسمان. تار چنگ. تار ابریشم. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) : به بیست سالگی جمله سر او سپید بود که تاره ای موی سیاه نماند. (تاریخ طبرستان). چون دیدۀموری و چو یک تارۀ مویی آورده ببازار دهانی و میانی. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). چنگ غمش می زند بر دل هر تاره ای کشف روان می کند معنی حبل الورید. شاه قاسم انوار (از فرهنگ جهانگیری). ، تار. تارک سر. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). میان و فرق سر. (فرهنگ نظام) : از هول کنون جان دهد برشوت آنکس که همی تیر زد به تاره. حکیم مختاری (از جهانگیری). ، تار. تاری. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) : شود در گردن جانم سلاسل خیال زلف او شبهای تاره. خواجوی کرمانی. ، تار. تار جولاهگان باشد که نقیض پوداست. (برهان). تان جولاهان باشد. (جهانگیری). تار جامه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513). ریسمان واقع در طول پارچه، مقابل پود. (فرهنگ نظام) : لباس عمر او را باد دایم ز دولت پود و از اقبال تاره. دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ص 1284). به قیدافه گفت او که پدرود باش بجان تاره وچرخ را پود باش. فردوسی. ز تنگی چنان شد که چاره نماند ز لشکر همی پود و تاره نماند. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). ، زبانۀ کپان. (برهان) (فرهنگ اوبهی). به این معنی بجای حرف اول، نون هم آمده است. (برهان). رجوع به ’ناره’ شود، تغار. (جهانگیری) (برهان). کاسۀ گلی لعاب دار بزرگ است که برای خوردن آب و ماست و غیر آنها استعمال میشود. (فرهنگ نظام). کاسۀ سفالین. آبخوری. تغار چوبی. کاسۀ چوبی
تارم که معرب آن طارم است. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). طارم. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره... مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره. ناصرخسرو (از دیوان چ کتاب خانه تهران صص 393- 394). ، تار. تار مو. تار ریسمان. تار چنگ. تار ابریشم. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) : به بیست سالگی جمله سر او سپید بود که تاره ای موی سیاه نماند. (تاریخ طبرستان). چون دیدۀموری و چو یک تارۀ مویی آورده ببازار دهانی و میانی. ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری). چنگ غمش می زند بر دل هر تاره ای کشف روان می کند معنی حبل الورید. شاه قاسم انوار (از فرهنگ جهانگیری). ، تار. تارک سر. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). میان و فرق سر. (فرهنگ نظام) : از هول کنون جان دهد برشوت آنکس که همی تیر زد به تاره. حکیم مختاری (از جهانگیری). ، تار. تاری. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) : شود در گردن جانم سلاسل خیال زلف او شبهای تاره. خواجوی کرمانی. ، تار. تار جولاهگان باشد که نقیض پوداست. (برهان). تان جولاهان باشد. (جهانگیری). تار جامه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 513). ریسمان واقع در طول پارچه، مقابل پود. (فرهنگ نظام) : لباس عمر او را باد دایم ز دولت پود و از اقبال تاره. دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ص 1284). به قیدافه گفت او که پدرود باش بجان تاره وچرخ را پود باش. فردوسی. ز تنگی چنان شد که چاره نماند ز لشکر همی پود و تاره نماند. فردوسی (از شرفنامۀ منیری). ، زبانۀ کپان. (برهان) (فرهنگ اوبهی). به این معنی بجای حرف اول، نون هم آمده است. (برهان). رجوع به ’ناره’ شود، تغار. (جهانگیری) (برهان). کاسۀ گلی لعاب دار بزرگ است که برای خوردن آب و ماست و غیر آنها استعمال میشود. (فرهنگ نظام). کاسۀ سفالین. آبخوری. تغار چوبی. کاسۀ چوبی