جدول جو
جدول جو

معنی تارخو - جستجوی لغت در جدول جو

تارخو
نام قدیمش ’سمندر’، قصبه ایست در 150هزارگزی شمال غربی داغستان، و آن قرارگاه یکی از خانان قالمون بود، سکنۀ آن تاتار و مسلمانند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1610)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارخ
تصویر تارخ
(پسرانه)
نام پدر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دستارخوان
تصویر دستارخوان
سفره، سفرۀ بزرگ، دستمال سر سفره، نواله، دست خوان، برای مثال به من داد ازاین گونه دستارخوان / که بر من جهان آفرین را بخوان (فردوسی - ۳/۳۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار، گلنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارو
تصویر تارو
کنه، جانوری از خانوادۀ بندپایان با زندگی انگلی که به وسیلۀ خرطوم خود خون حیوانات را می مکد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوا / خا)
متصدی دستارخوان. آنکه بر دستارخوان نظارت کند:
دلبر دستارخوانچی جان بجانش می کنم
سر به بالش می کشم دستار خوانش می کنم.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رودی است در ایتالیا بطول 130هزار گز. قاموس الاعلام ترکی آرد: نهری است در قسمت شمالی ایتالیا و از کوه پنای واقع در ایالت جنوا سرچشمه میگیرد و اول بطرف جنوب شرقی و آنگاه بسوی شمال شرقی روان گردد و پس از طی مسافت 125هزار گز، از ساحل راست وارد نهر ’پو’ میشود
لغت نامه دهخدا
کنه باشد که بر گاو و دیگر حیوانات چسبد. (جهانگیری). کنه باشد و آن جانوری است که بر شتر و گاو و گوسفند و امثال آن چسبد و خون ایشان را بمکد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). در جهانگیری به معنی کنه که به عربی ’قراد’ گویند و آن جانوری است که خون چارپایان مکد. (فرهنگ رشیدی). نوعی از آنها مردم را بگزد و بکشد و در اغلب بلاد و طویله های کثیف بهم میرسد، خاصه در منزل میانه براه آذرآبادگان که سم او مهلک است و مرا گزیده و بهزار مرارت بهبود یافتم. (انجمن آرا) (آنندراج). طبیعیین گفته اند که او بمرگ خود نمیرد چنانکه درکتاب حیوهالحیوان بنظر رسیده، اما درباب نون نیز آورده اند ظاهراً ’نارو’ بنون اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). ’نارو’ بنون اصح است و در اکثر فرهنگها نیز چنین است. (از فرهنگ رشیدی). آنرا در آن شهر [میانه مله گویند همانا مخفّف قمله است. (انجمن آرا) (آنندراج). محمد معین در حاشیۀ برهان قاطع آرد: مصحف ’نارد’ است. رجوع به نارد و کنه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوا / خا)
دسترخوان. سفرۀ دراز. (برهان) (انجمن آرا). سفرۀ چهارگوشه. (شرفنامۀ منیری). سفره، و در لهجۀ شوشتر ’دسارخوان’ گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). سفره، زیرا که آنرا بر بالای خوان کرده در مجلس آرند، و با لفظ کردن و افتادن مستعمل است. (از آنندراج). سفره. (دهار) : چنان مجلس با هیبت بود که فقیر از غایت دهشت دستارخوان را باژگونه انداختم. (رشحات علی بن حسین کاشفی).
فیض حق کرد و نصیب خاکساران بیشتر
نیست بی نعمت اگر دستارخوان افتاده است.
ثابت (از آنندراج).
ز خست خورد با زن آن کس که نان را
کند معجر خویش دستارخوان را.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج).
خلق را برداشت از خاک مذلت رفعتش
در زمان او همین دستارخوان افتاده است.
؟ (از آنندراج).
، کندوری. (شرفنامۀ منیری). پیش انداز. پیش گیره. تاتلی. حوله. درازخوان. ساروق. غمر. کندوره. کندوری. مشوش:
دلش خونابه جای محنت آمد
تنش دستارخوان لعنت آمد.
عطار.
او حکایت کرد کز بعد طعام
دید انس دستارخوان را زردفام...
در تنور پر ز آتش درفکند
آن زمان دستارخوان را هوشمند...
گفت زآنکه مصطفی دست و دهان
بس بمالید اندر این دستارخوان.
مولوی.
تندل، دست در دستارخوان یعنی در کندوری مالیدن، زله ونواله. (لغت فرس اسدی) (برهان) :
به من داد ازین گونه دستارخوان
که بر من جهان آفرین را بخوان.
فردوسی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
گل انار، گلنار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات)، جلنار، (السامی فی الاسامی)، گلنار که آن را به عربی جلنار گویند، (از شعوری)،
مرد تند و تیز و آتش مزاج، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نار (عربی به معنی آتش) + خو (خوی)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
پسر ’توقان’ و نوۀ ’باتو’: پسر اول ’توقان’، ’تارتو’، او را خواتین و قومایان بوده اند اما نام ایشان معلوم نشده و دو پسر داشته است، ’تولابوقا’ فرزند او معلوم نشد، ’کونچاک’ پسری داشته بوزبوقا نام، (جامع التواریخ رشیدی ج 2 چ بلوشه ص 110)، و رجوع به همان کتاب ص 108 و 109 و بخش فرانسه ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
تاتئو، مورخین رومیهالصغری نام ’تاتئو’ رئیس ترکان عربی را ’تاردو’ ضبط کرده اند: از زمانی که ’ون تی’ امپراتور چین بپادشاهی رسید، یعنی از سال 581 میلادی جمعی او را برانگیختند که در میان ترکان نفاق اندازد و چون تفرقه ای در میان ترکان جنوبی افتاده بود آن تفرقه را دامن زد و ’تاتئو’ نام رئیس ترکان غربی رابر ایشان برانگیخت و همین باعث شد که از آن به بعد ترکها همواره دو دسته بودند، یک دسته ترکان جنوبی و دیگر دسته ترکان غربی ... در سال 599 میلادی ’تاتئو’ کوششی کرد که دوباره ایشان را متحد سازد ولی این ’تاتئو’که مورخین رومیهالصغری او را ’تاردو’ نامیده اند با وجود آنکه در سال 575 میلادی سفیر روم را ... با تفرعن بسیار پذیرفته بود ... نتوانست در برابر شورش یکی از قبایل ترک ... پایداری کند، (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 1 صص 177- 178)، در سال 580 میلادی ’تیبر’ دوم چون می خواست ترکان را بجنگ با ایران مجهز کند سفارت دیگری بریاست ’والانتن’ فرستاد ولی پسر ’دیزابول’ که مورخین رومی نام او را ’تاردو’ و مورخین چینی ’تاتئو’ ضبط کرده اند، و در آن زمان پادشاهی می کرد چندان خوب از این سفیر پذیرائی نکرد، (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 186)، ظاهراً این ’تاتئو’ باید غیر از ’تاتئو’ پسر ’سه تیه می’ یا ’ایستامی’ جد ترکان شرقی باشد، رجوع به ’تاتئو’ و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 1 ص 181 و تاتئو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارمو
تصویر تارمو
خیلی باریک، تای مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار گلنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارو
تصویر تارو
کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارو
تصویر تارو
کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارخو
تصویر نارخو
گل انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستارخوان
تصویر دستارخوان
((دَ خا))
سفره، سفره بزرگ، دستمال سفره
فرهنگ فارسی معین
نام ارتفاعی در سوادکوه، تار عنکبوت یا هر چیز نازک، نامی بومی برای سگ، پشگل گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی