جدول جو
جدول جو

معنی تارتینی - جستجوی لغت در جدول جو

تارتینی
ویولن زن ایتالیائی و صاحب نظر در اصول موسیقی، وی در سال 1692 میلادی در ’پیرانو’ متولد شد و در 1770 در ’پادو’ درگذشت، او با یکی از اقوام کاردینال - اسقف ’ژرژ کرنارو’ مخفیانه ازدواج کرد و به اتهام اغوا مورد تعقیب قرار گرفت وبه دیری در ’آسیز’ پناه برد و مدت دو سال در آن دیر بسر برد، سپس به ’پادو’ بازگشت و بریاست هیئت موزیک کلیسای ’سنت آنتوان’ برگزیده شد (1721 میلادی)، در ’پادو’ مدرسه ویولن تأسیس کرد، آثاری باارزش در موسیقی از وی باقی مانده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارتین
تصویر مارتین
(پسرانه)
رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاتینا
تصویر تاتینا
(دخترانه)
پرنده ای شکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارصینی
تصویر خارصینی
از اجساد صناعت کیمیا، روی
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
منسوب به میافارقین. و رجوع به فارقی شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن قسام مکنی به ابوعبدالله و معروف به خنب (218-301) ازروات حدیث است. (از لباب الانساب ج 2 ص 82). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ماستین از قرای بخارا. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ماردین از بلاد جزیره. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اخنس، (زمخشری)، آنکه بینی آویخته دارد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به اخنس شود
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ مارتینیک یکی از جزایر آنتیل کوچک که 1090 کیلومتر مربع وسعت و 332000 تن سکنه دارد، مرکز آن ’فوردوفرانس’ است، این جزیره بر اثر آتشفشان بوجود آمده است، مهمترین محصول این ناحیه نیشکر است و موز و آناناس هم بعمل می آید، این جزیره در سال 1502 میلادی بوسیلۀ کریستف کلمب کشف گردیدو در سال 1635 جزء مستعمره های فرانسه شد و از سال 1946 به بعد در شمار یکی از ایالات ماوراء دریای کشور فرانسه درآمد، (از لاروس)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل ’مارتینیقه’ شود
لغت نامه دهخدا
قسمی تفنگ، مارتین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، منسوب به مارتین، (فرهنگ فارسی معین) : ورود تفنگ ... مارتینی به زمان ناصرالدین شاه، (المآثر و الاثار، از فرهنگ فارسی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
در تداول زنان و امور خانگی، کار، عمل، گویند: مرده شورت ببرد با این کاربینیت
لغت نامه دهخدا
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
پسر ’ایکی’، ظاهراً از پادشاهان لولوبی: ’تاردونی’ پسر ’ایکی’ که کتیبه ای بزبان و خط ’آکادی’ دارد، از خدایان بابل ’شمش’ و ’اداد’ یاری می طلبد، این ’تاردونی’ هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان ’لولوبی’ باید شمرده شود، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، رشید یاسمی ص 27)
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن نان ’تافتان’ و ’تافتون’ پزند و فروشند، رجوع به تافتان و تافتان پز و تافتان پزی شود، نامی است که باغبانها بقسمی از تیره کاکتس ها دهند، رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از چرام (قسم دوم از اقسام چهار بنیچه ایل جاکی کوه گیلویۀ فارس)، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
زید بن علی باشتینی از اعقاب سیدابوالفضل بغدادی از سادات باشتینی بود، رجوع به تاریخ بیهق، چ بهمنیار ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوبست به ارتیان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باشتین از دهات سبزوار
لغت نامه دهخدا
جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند، (مفاتیح خوارزمی)، اجساد هفت است و یکی از آن ها خارصینی است و خارصینی زر است لیکن نضج تمام نیافته، (از شاهد صادق)، شبه، روح توتیا، دهشه، حجر اسماء، مصفّی ̍، (از ضریر انطاکی)، روی، (دزی ج 1ص 346)، رجوع به لغات اسپانیائی و پرتغالی مشتق از لغات عرب مؤلف دزی و انگل مان و گلوسر شود، (دزی ج 1ص 346)، محمد بن زکریا می گوید که خارصینی شبیه به آینه های چینی است و فعلاً هم معدوم است، صاحب کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر می گوید این که محمد بن زکریا آن را معدوم دانسته است حتماً عدمش را نسبت به دیار ما داند چه اگر مطلقا وجود نداشت هر آینه تشبیه اشیاء به آن صحیح نبود و فقط میبایست اسم صرف باشد چون عنقاو غبرایل واوی، در کتاب نخب آمده است که خارصینی شبیه ارزیر است از جهت لون و ذوب و بعض از معارف گفته اند در نواحی کران بین کابل و بدخشان مابین سنگها احجاری است که چون ذوب شوند ذوبشان مانند ذوب ارزیز است و بهنگام ذوب رنگ مذاب برنگ خود خارصینی است جز آنکه آن چون شیشه می شکند و نیز قبول چکش خوردن نمیکند، صاحب الجماهر باز می گوید ابوسعید القزوینی در آنچه که به من نگاشته است می گوید مسبوق بظن از خارصینی آن است که آن جوهری است که از آن در کاشغر اجراص و در برشخان دیگ می سازند تا نواحی انسی کول و نیز ظرفی درنهایت زشتی از آن درست می کنند، در زرویان زابلستان احجاریست مسمی به مرداسنگ و به اشکال مختلف یافته میشود و آن را آب می کنند و از آن در قوالب تعاویذ می سازند و مسمی به خارصینی است، (نقل از الجماهرفی معرفهالجواهر بیرونی از صص 261- 262)، فلزی است، که از چین آرند و از آن آینه کنند، (نخبهالدهر دمشقی)، رجوع به تال شود، خارصینی در ایران معدوم و حکما در حقش گفته اند و هو تشبیه بالمعدوم و در بعضی کتب دیدم که در بلاد چین معدنی دارد و از آن آلات حرب سازند مضربش سخت تر از آهن بود، (نزههالقلوب ج 3 ص 203)، تولد خارصینی چنان بود که بخار زیبقی و کبریتی در غایت صافی بود و هر یکی نضجی تمام یابد و چون بهم بیامیزند پیش تر از آنکه با یکدیگر نضج شوند و مستحیل گردند برودت بر وی پیوندد و آن را بسته گرداند و جوهر خارصینی گردد و فرق میان او و جوهر زر آن است که زر از پس آمیختن نضج کامل یافته است و خارصینی آن نضج نیافته از آن سبب به آتش بسوزد و برطوبت زنگار شود، (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)، آینۀ خارصینی، آینه خارصینی بسبب آنکه لون او مقداری زردی دارد مرد اسمر اندر وی نگاه کند رنگ رویش زرد بیند که مرکب باشد از صفرت و سمرت، (ابوحاتم اسفزاری، کائنات جو)
لغت نامه دهخدا
ماده ای سخت و صلب که مردم چین از آن آئینه سازند، (ناظم الاطباء)، خاکی را نامند که پس از جوشاندن از آن شیشه می سازند، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیری را نامند که چون بر انسان گذرد هلاکت آرد، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)، پیکان تیر، (ناظم الاطباء) :
کسی که شود مانع وصل یار
کند سینه اش خارچینی گذار،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384)،
، زخم مهلک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارچین:
بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دارچینی ازحدیث تندی خویت،
تأثیر،
رجوع به دارچین شود
لغت نامه دهخدا
معرب دارچینی: و از این ناحیه (چین) حریر و پرند و خاوجیر چینی و دیبا و غضاره و دارصینی و ... خیزد، (حدود العالم)، رجوع به دارچین و دارچینی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتینی
تصویر پاتینی
پاتنی
فرهنگ لغت هوشیار
دهنادی ابتدائی، مرتب و با ترتیب منسوب به ترتیب. یا غسل ترتیبی. غسلی است که بانیت و قصد قربت پروردگار نخست سرا پای بدن را به آب بشویند و سپس جانب راست بدن را از شانه راست تا پایین در معرض آب قرار دهند و آنگاه جانب چپ بدن را از شانه چپ بپایینمقابل غسل ارتماسی
فرهنگ لغت هوشیار
تیرگی سیاهی ظلمت، گرفتگی در هم فرو رفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم خشمگین شدن، جهل نادانی بی خبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
منسوب به تاریخ: جنبه تاریخی داستان تاریخی، قابل درج در تاریخ: (این واقعه تاریخی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامینی
تصویر تامینی
زینهاری منسوب و مربوط به تامین. اقدامات تامینی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است: کوچک از تیره غاریها جزو رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و همیشه سبز است. برگهایش متقابل و دائمی و بیضوی و نوک تیز و چرمی و کامل و بی کرک و صاف و شفاف است. گلهای منظم و سفید مایل به زرد دارد و در هندوستان و چین میروید. دارچین قرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتینی
تصویر لاتینی
منسوب به لاتین: از قوم لاتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتینه
تصویر کارتینه
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتنک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
ظلمات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در کنار روستای کدیر چالوستارکینک
فرهنگ گویش مازندرانی