عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن
فرق سر، میان سر، برای مثال چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی - ۲/۴۱۹)، دیده بر تارک سنان دیدن / خوش تر از روی دشمنان دیدن (سعدی - ۱۴۱)کنایه از اوج
فرق سر، میان سر، برای مِثال چو دانی که ایدر نمانی دراز / به تارک چرا برنهی تاج آز (فردوسی - ۲/۴۱۹)، دیده بر تارک سنان دیدن / خوش تر از روی دشمنان دیدن (سعدی - ۱۴۱)کنایه از اوج
تاختن، دویدن یا با سرعت رفتن، حمله تاخت آوردن: حمله کردن تاخت زدن: عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر تاخت کردن: تاختن، اسب دواندن، غارت کردن تاخت و تاز: اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
تاختن، دویدن یا با سرعت رفتن، حمله تاخت آوردن: حمله کردن تاخت زدن: عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر تاخت کردن: تاختن، اسب دواندن، غارت کردن تاخت و تاز: اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
پسر ’توقان’ و نوۀ ’باتو’: پسر اول ’توقان’، ’تارتو’، او را خواتین و قومایان بوده اند اما نام ایشان معلوم نشده و دو پسر داشته است، ’تولابوقا’ فرزند او معلوم نشد، ’کونچاک’ پسری داشته بوزبوقا نام، (جامع التواریخ رشیدی ج 2 چ بلوشه ص 110)، و رجوع به همان کتاب ص 108 و 109 و بخش فرانسه ص 30 شود
پسر ’توقان’ و نوۀ ’باتو’: پسر اول ’توقان’، ’تارتو’، او را خواتین و قومایان بوده اند اما نام ایشان معلوم نشده و دو پسر داشته است، ’تولابوقا’ فرزند او معلوم نشد، ’کونچاک’ پسری داشته بوزبوقا نام، (جامع التواریخ رشیدی ج 2 چ بلوشه ص 110)، و رجوع به همان کتاب ص 108 و 109 و بخش فرانسه ص 30 شود
مرکّب از: تار + تن، تننده، عنکبوت را گویند. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، جولاهه که بافندۀ جامه و اقمشه باشد، کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک، کارتن، کارتنه و کارتنک شود
مُرَکَّب اَز: تار + تن، تننده، عنکبوت را گویند. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، جولاهه که بافندۀ جامه و اقمشه باشد، کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک، کارتن، کارتنه و کارتنک شود
سامی بیک در شرح ’تارتسه’ آرد: جزیره و قصبه ایست در جنوب اسپانیول، در زمان قدیم در تصرف فینیقی ها بود و از این جزیره مقدار زیادی طلا استخراج می کردند و در بین یونانیان و رومیان قدیم این طلا رواج داشت ولی از منبع و معدنش آگاه نبودند، احتمال می رود که این جزیره همان جزیره ’قادیس’ و شهر ’تارسیس’ که در کتابهای عبرانی از آن یاد می شود، همین شهر باشد. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارسیس شود
سامی بیک در شرح ’تارتسه’ آرد: جزیره و قصبه ایست در جنوب اسپانیول، در زمان قدیم در تصرف فینیقی ها بود و از این جزیره مقدار زیادی طلا استخراج می کردند و در بین یونانیان و رومیان قدیم این طلا رواج داشت ولی از منبع و معدنش آگاه نبودند، احتمال می رود که این جزیره همان جزیره ’قادیس’ و شهر ’تارسیس’ که در کتابهای عبرانی از آن یاد می شود، همین شهر باشد. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارسیس شود
از پادشاهان باستانی معاصر کوروش کبیر:... در این احوال سردار مازارس مرد و هارپاک بجای او مأمور شد. هرودوت گوید (کتاب 1 بند 163- 177) : این همان هارپاک مادی است که با کوروش در موقع قیام او بر ضد آستیاک همراه بود، این سردار بشهر ’فوسه’ پرداخته آن را محاصره کرد... اهالی این شهر نیز دریانوردان خوبی بودند و تا ’ایبری’ (اسپانیای کنونی) کشتی های آنها دریانوردی می کرد. سابقاً پادشاهی تارتس نام آنها را دعوت کرده بود بمملکت او رفته متوطن شوند و خود را از قید کرزوس خلاص کنند. آنها به این امر راضی نشده ولی پولی از پادشاه گرفته برج و باروی شهر خود را محکم کرده بودند... (ایران باستان ج 1 صص 293-294)
از پادشاهان باستانی معاصر کوروش کبیر:... در این احوال سردار مازارس مُرد و هارپاک بجای او مأمور شد. هرودوت گوید (کتاب 1 بند 163- 177) : این همان هارپاک مادی است که با کوروش در موقع قیام او بر ضد آستیاک همراه بود، این سردار بشهر ’فوسه’ پرداخته آن را محاصره کرد... اهالی این شهر نیز دریانوردان خوبی بودند و تا ’ایبری’ (اسپانیای کنونی) کشتی های آنها دریانوردی می کرد. سابقاً پادشاهی تارتس نام آنها را دعوت کرده بود بمملکت او رفته متوطن شوند و خود را از قید کرزوس خلاص کنند. آنها به این امر راضی نشده ولی پولی از پادشاه گرفته برج و باروی شهر خود را محکم کرده بودند... (ایران باستان ج 1 صص 293-294)
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند
جمع تاره، بارها کرت ها (کرت دفعه) جمع تاره دفعات کرات مرتبه ها. توضیح مساوی توضیح بعضی از فرهنگها (تارات) را بمعنی تاراج نوشته اند و بیت ذیل را خاقانی شاهد آورده اند (بر تربت پاکش (تربت علی) از کرامات تاتار همی رود بتارات) ولی محققان (تارات) را بمعنی مذکور یعنی بکرات و مرات دانسته اند
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد