جدول جو
جدول جو

معنی تاده - جستجوی لغت در جدول جو

تاده
(دِ)
یکی از حواریون مسیح. نویسندگان کلیسایی گویند، که آبگار پادشاه خسرون معاصر مسیح (ع) بود. او بمرضی علاج ناپذیرمبتلا گردید و توسط آنانیاس یکی از پیروان مسیح نامه ای برای او ارسال داشت. عیسی (ع) شخصی را ’تاده’نام نزد وی فرستاد و آبگار و مرضای دیگر از او شفا یافتند. این خبر از اوسویوس نویسندۀ کلیسایی است و نویسندگان دیگر کلیسایی نیز بعدها آن را ذکر کرده اند ولی اکنون عموماً این خبر را صحیح نمیدانند. بعض نویسندگان کلیسایی نوشته اند که جواب مسیح (ع) بنامۀ آبگار و صورت عیسی (ع) مدتها در ادس بوده و این اشیاء را در زمان سلطنت لوکاپن (در حدود 920 میلادی) به قسطنطنیه نقل کردند، تا زمان امپراطور میشل پافلاگونی در آن شهر بود و پس از آن مفقود گردید. موسی خورن گوید (کتاب 2، فصل 29) که جواب نامۀ آبگار را طوماس نامی از حواریون عیسی (ع) نوشت. ترجمه ارمنی نامۀ عیسی با ترجمه یونانی روایت اوسویوس مغایرت کلی ندارد و از اینجا باید استنباط کرد که هر دو ترجمه یک اصل بوده که به مسیح (ع) نسبت میداده اند. موسی خورن گوید که آبگار سی وهشت سال سلطنت کرد و بدست تاده حواری عیسی که او را شفا داد دین مسیح را اختیار کرد. (تاریخ ارمنستان فصل 30) (ایران باستان ج 3 ص 2633)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فُ / فِ دَ / دِ)
افتاده:
یا به یاد این فتادۀ خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.
مردی نبود فتاده را پای زدن.
پوریای ولی.
رجوع به افتادن و فتادن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
یک درخت قتاد. (منتهی الارب). رجوع به قتاد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
نام اسب بکر بن وائل و آن مادر ریم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
ابن مسلم حنفی در بزرگواری و کرامت از مشهوران عرب است که به او در بخشش و جود مثل زده میشود. وی به غیث الضریک یا غیث الفقیر نامیده میشد ومیگفتند: ’هو اقری من غیث الضریک’. (ذیل المنجد)
ابن ادریس رئیس و مؤسس دودمان اشراف مکه است. وی به سال 1806 میلادی مکه را گرفت و در شهرهای میان ینبع و حدود مدینه و نجد و یمن حکومت کرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آماده گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاله
تصویر تاله
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقده
تصویر تقده
گشنیز، زیره، دیگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توده
تصویر توده
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنده
تصویر تنده
سرازیر، سراشیب غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپه
تصویر تاپه
سرگین گاو تپه تاپال تپاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافه
تصویر تافه
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه
تصویر تاسه
اندوه و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
لنگه خرد یک لنگه از خورجین یک عدل یک جوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاده
تصویر خاده
چوب راست و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه
تصویر تازه
نو باشد، مقابل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داده
تصویر داده
مبذول، بخشیده، عطا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده
تصویر جاده
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاده
تصویر ثاده
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاده
تصویر فتاده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتاده
تصویر قتاده
یک گون واحد قتاد یک دانه قتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاره
تصویر تاره
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاده
تصویر فتاده
((فُ یا فِ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توده
تصویر توده
جماعت، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داده
تصویر داده
اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره