جدول جو
جدول جو

معنی فتاده

فتاده((فُ یا فِ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، افتاده
تصویری از فتاده
تصویر فتاده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فتاده

فتاده

فتاده
افتاده:
یا به یاد این فتادۀ خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز.
مولوی.
مردی نبود فتاده را پای زدن.
پوریای ولی.
رجوع به افتادن و فتادن شود
لغت نامه دهخدا

افتاده

افتاده
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار

فتانه

فتانه
مؤنثِ واژۀ فتان، زیبا و دل فریب، با زیبایی و دل فریبی مثلاً فتان وخرامان وارد شد، شیطان، بسیار فتنه انگیز و فتنه جو، دزد، راهزن
فتانه
فرهنگ فارسی عمید

افتاده

افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
افتاده
فرهنگ فارسی عمید

فلاده

فلاده
بیهوده، بی فایده، عبث
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، بَسباس، تَرَّهِه برای مِثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
فلاده
فرهنگ فارسی عمید

فتادن

فتادن
افتادن، فُتِدَن، اوفتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، اُفتیدَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فتادن
فرهنگ فارسی عمید