جدول جو
جدول جو

معنی تاخال - جستجوی لغت در جدول جو

تاخال
یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابال
تصویر تابال
(پسرانه)
نام فرمانداری ایرانی در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
تنۀ درخت، جذع، نون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبخال
تصویر تبخال
عارضۀ حاد ویروسی که به صورت تاول هایی در اطراف دهان ظاهر می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم دوستی کردن. (منتهی الارب). تصادق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تب + خال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، به قلب اضافت. (آنندراج)، اثر تب گرم بود که بر لب پدید آید. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، جوششی باشد که بسبب حرارت و سورت تب بر اطراف لب پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از ناظم الاطباء)، جوششی باشد که آبله وار از تب بر لب پدید آید. (انجمن آرا) (آنندراج)، دمیدگی که بر روی پدید آید از تبش تب. (شرفنامۀ منیری)، آبله هائی که از اثر تب بر لبها پدید آید. (فرهنگ نظام)، و آن از علامات مفارقت تب است. (آنندراج)، تبخاله. (حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، دمیدگی ها و بثرات که به بینی و لب برآید آن را تبخال گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
چو تبخال کو تب برد درد دل را
به از درد تسکین فزایی نبینم.
خاقانی.
با لفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل است. (آنندراج)، رجوع به تبخاله و دیگر ترکیب های تبخال شود
لغت نامه دهخدا
شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود، ولی محل آن معلوم نیست، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
اثاث البیت، فرش و اوانی، آلات خانه، مبل، در فرهنگها همه جا این کلمه را ’کاجال’ یا ’کاچال’ ضبط کرده اند، تنها در لغت فرس چ پاول هورن برای ’کاچال’ نسخه بدل ’کاخال’ با خاء معجمه نیز هست و برای ’کاچالها’ در شعر عنصری:
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش
نسخه بدل ’کاحالها’ با حاءحطی است و من گمان میکنم این کلمه کاخال باشد با خاء معجمه نه ’کاجال’ و نه ’کاچال’ و نه ’کاحال’ و مرکب است از کاخ بمعنی کوشک و قصر و غیره و ’ال’ حرف نسبت و این معنی را گذشته از اینکه نسخه بدل اسدی پاول هورن تأیید میکند، بودن لفظ کاخ در بیت بهرامی بقصد جناس، مؤید دیگری است و مصراع بهرامی هم که در فرهنگها شاهد ’کاچال’ آورده اند، شاید در اصل اینطور بوده:
بخواست آتش وآن کند را بکند و بسوخت
نه تاج ماند و نه تخت و نه کاخ و نه کاخال
و کاتب تحریف کرده باشد، رجوع به کاچال و کاچار و آل شود
لغت نامه دهخدا
حاکم ایرانی سارد: پاک تیاس همینکه کورش را دور دید دعوی استقلال کرد و چون خزانۀ کرزوس راکورش باو سپرده بود مردم سواحل را با خود همراه کرده سپاهی ترتیب داد بعد به سارد رفته تابال حاکم ایرانی را در ارگ محاصره کرد ... (ایران باستان ص 291)
لغت نامه دهخدا
سرگین گاو را گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، تنه درخت را نیز گفته اند، (برهان)، تنه درخت که بتازیش دوحه گویند، (شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آس. تک لو در ورق بازی. ورقی که یک خال دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دارخال، فدان تازه که غرس کنند، دال خال، (شعوری ج 1 ورق 419)
لغت نامه دهخدا
اشیم، مشیم، مشوم، مشیوم، (منتهی الارب)، اخیل
لغت نامه دهخدا
مردم جزایر فیلیپین که از اختلاط با سیاهان بومی آن سامان پدید آمده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبخال
تصویر تبخال
اثر تب گرم بود که بر لب پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابال
تصویر تابال
تنه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاحال
تصویر تاحال
تاکنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخال
تصویر تخال
با هم دوستی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپال
تصویر تاپال
سرگین گاو، تپاله، تنه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکخال
تصویر تکخال
آس
فرهنگ واژه فارسی سره